کاراگاه نابغه
قسمت: 41
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 41
فردای آن روز چنشی ماشینش را به تعمیرگاه برد و با اتوبوس به دفتر اداره پلیس رفت.
در تاریخ 7 اکتبر پرونده زن بی سر در اداره پلیس برای بررسی و تحقیق باز شد. صبح بعد از تشکیل جلسه تشریح پرونده برای افسران حاضر، کوئین پو همچنان با استناد به موقعیت مکانی جسد و شواهدی مثل جعبه بزرگی که در متل محل اقامت جیا پیدا شده بود، بر عقیده خودش مبنی بر این که قاتل این قربانی بی سر همان متهم فراری جیا باشد پافشاری می کرد. و تصمیم داشت که دامنه تحقیقات مربوط به قتل زن بی سر را در زمینه جیا و مسائل پیرامون او ادامه دهد.
با این همه طبق قولی که به چنشی داده بود، دانگ سوئه و شیائو دونگ را برای ماموریت به همراه چنشی، توجیه کرد. شنیدن این ماموریت برای هردو آنها توام با رضایت خاطر و هیجان بود. دانگ سوئه به خاطر این که کوئین پو به چنشی اجازه داده بود در حل پرونده کمک کند و شیائو دونگ به خاطر همکاری در کنار دانگ سوئه خوشحال بودند.
وقتی که چنشی به اداره رسید هر دوی آنها در مقابل درب ورودی اداره منتظر او بودند. شیائو دونگ با دیدن چنشی با صدای بلندی گفت: «هی داداش چنشی صبحونه خوردی؟ اگه نخوردی مهمون من !»
«هااان؟ چی شده شیائو دونگ، خوشحالی امروز؟»
«معلومه که خوشحالم اول این که همکار داداش چنشی شدم. بعدشم آزادم و می تونم یه کار خوب و حسابی انجام بدم. شایدم پاداش حل پرونده بهمون رسید و چیزه.. چیز»
شیائودونگ نگاهی به دانگ سوئه انداخت.
«حالا خیلی هم خوشحال نباش ! قرار نیست خیلی هم بهت خوش بگذره.»
«بله. راست میگین. بهتره بریم صبحونه بخوریم. مهمون من !»
«نه جایی نمی ریم باید از زمانمون حداکثر استفاده رو بکنیم. اول از همه باید اطلاعاتمون رو تکمیل کنیم. کاپیتان پنگ برگشته؟»
دانگ سوئه پاسخ داد: «آره کارش رو شروع کرده.»
چنشی درب ورودی را باز کرد و در حالی که به سرعت قدم بر میداشت خطاب به آن دونفر که با چشم او را دنبال می کردند گفت: «کاپیتان پنگ منتظر من و شما نمیمونه، بجنبید!»
چنشی با قدمهای سریع خودش را به بخش پزشکی قانونی رساند. کاپیتان پنگ و همکارش مشغول ضبط فیلم از جسد بودند. چنشی بیرون درتوقف کرد و با صدای بلند کاپیتان پنگ را مخاطب قرار داد و گفت: «کاپیتان میتونیم بیاییم تو؟»
«لباسهاتونو عوض کنید!»
«لطفا دست نگه دارید کالبد شکافیش نکنید!»
چنشی به سمت رخت آویزی که در کنار درب ورودی بخش قرار داشت رفت و یکی از لباس های مخصوصی که به آن آویخته بود را به تن کرد. شیائو دونگ بیرون در توقف کرده بود و با حالتی عصبی گفت: «فکر نمی کردم مجبور باشم و بیام از نزدیک شاهد کالبد شکافی جسد باشم !»
دانگ سوئه درحالی که بعد از پوشیدن لباس مخصوص، دستمالی را داخل ماسکش جاسازی میکرد گفت: «غر نزن ! فقط کاری رو که لازمه انجام بده!»
خنده ای عصبی روی لبهای شیائودونگ نقش بست. «من نمیتونم کالبد شکافی رو ببینم حالم بد میشه. همین بیرون می ایستم اگه کارم داشتین خبرم کنید!»
چنشی سری تکان داد و گفت: «برو سراغ اداره پلیس شهری و ببین بین کسانی که گم شدنشون گزارش شده، زنی با مشخصات مقتول هست یا نه.»
«باشه»
شیائو دونگ بدون فوت وقت از راهرو خارج شد.
چنشی رو به دانگ سوئه کرد و پرسید: «نمی ترسی؟»
دانگ سوئه با لحنی مردد گفت: «اگه بخوام اجازه بدم ترس به من غلبه کنه چطوری میتونم در آینده موفق بشم؟»
«خوبه آفرین!»
چنشی و دانگ سوئه به سمت میزی که جسد روی آن قرار داشت حرکت کردند.
«جلو نیاید!»
«جناب پنگ اجازه بده از نزدیک یه نگاهی به جسد بندازم.»
«تو دیروز گفتی که احتمالا مرگش 48 ساعت پیش بوده؟»
«آره چطور؟ اشتباه کردم؟»
«من حدسم اینه که ساعت مرگش رو اگه از الان حساب کنیم، میشه 58 ساعت پیش.»
چنشی متوجه لحن شوخ طبعانه کاپیتان پنگ که عموما با جدیت با همه برخورد می کرد شد و لبخند زد.
«ممنون که تایید کردی کاپیتان.»
«مغرور نشو! تخمین زمان مرگ کار پزشکی قانونیه سعی نکن پاتو توی کفش ما کنی !»
«صد در صد من فقط می تونم حدس بزنم و گرنه تخمین زمان مرگ، یه کار تخصصیه.»
چنشی به جسد نزدیک شد و با دقت به رد طناب روی مچ قربانی نگاه کرد و طنابی که روی میز نزدیک جسد بود را از نظر گذارند. همکار کاپیتان پنگ رو به چنشی کرد و گفت: این همون طنابیه که دستهای قربانی باهاش بسته شده. این رو بعد از آوردن جسد گروه تجسس پلیس آوردن.»
چنشی میدانست که طناب از صندوق اتاق متل به عنوان مدرک جرم و طبق نظریه کوئین پو به آنجا آورده شده.
«از این طناب برای بستن بار و حمل و نقل در مسیرهای طولانی استفاده میشه، تقریبا همه جا میشه یه دونه ازش پیدا کرد. ببینم مشخص شده که چه جوری طناب پیچش کرده بودن؟»
«یه حدس و گمانهایی زدیم.»
همکار پنگ به سمت دیوار روبرو رفت و با یک ماژیک، خطوطی شبیه به بدن مقتول کشید و اشاره کرد: «فرضمون اینه که دستها و پاهاش از پشت بسته شده.»
«فکر نکنم. اگه اینطور باشه چه توضیحی برای رد طناب روی بازوهاش وجود داره؟»
پنگ سیجو پاسخ داد: «شاید یه طناب دیگه هم بوده که دور دستهاش بستن !»
چنشی دستی به رد طناب روی بدن جسد کشید. «اینجا رو ببین. نشانههای طناب یکنواخت نیستن. آن قسمتهایی که روی دندههاش بوده رد طناب خیلی واضح مونده اما انگار تو قسمت پشت اندازه یه بالشت یا پشتی یا یه چیزی شبیه به اون رد طناب اصلا وجود نداره.»
«درسته ممکنه یه چیزی بین بدن مقتول و طناب حائل شده باشه.»
«چی میتونسته باشه؟ حتما یه چیز محکم بوده و گرنه باز هم میتونست یه آثار ملموسی از طناب روی بدن باشه.»
چنشی نگاهی به تخت آهنی کنار سالن انداخت و گفت: «یکی داوطلب بشه دراز بکشه رو تخت !»
پنگ سیجو نگاهی به دانگ سوئه انداخت.
«چرا به من نگاه می کنی؟!»
«خوب تنها زن این اتاقی !»
«خب که چی؟ یعنی چی که من زنم؟»
«مقتول یه زنه !»
چنشی نگاهی به دانگ سوئه انداخت و گفت: «نه کاپیتان خودت بیا برو روی تخت.»
«نه اصلا !»
«کاپیتان! دانگ سوئه یه دختر جوونه. فکر کنم تو این موقعیت که دو تا مرد بالا سرش بایستن و بهش زل بزنن احساس بدی داشته باشه.»
پنگ سیجو چند لحظهای تامل کرد و سرش را به علامت پذیرش تکان داد. قبل از این که روی تخت آهنی دراز بکشد، چنشی طناب را دور او بست.
«طبق فرضیه شما بعد از این که طناب دورش پیچیده شده دست و پاهاش هم به میز بسته شده. خب اینطوری نباید اثری از طناب کنارههای بدن باقی بمونه. اما آثار طناب نشون میده که یه چیزی بوده که باریکتر از بدنش بوده شاید میز نبوده. مقتول لاغره! و اون چیزی که آثار طناب تو قسمت پشتش رو مخفی کرده خیلی هم پهن نبوده. یعنی چی میتونسته باشه؟!»
دانگ سوئه کمی فکر کرد و گفت: «یه میز عسلی !»
همکار پنگ نگاهی به دانگ سوئه و چنشی انداخت. «ولی دیگه کسی از میز عسلی استفاده نمیکنه. خیلی غیر معموله !»
پنگ سری تکان داد. «وقتی برای بار دوم بدن جسد رو با دقت بررسی کردیم متوجه زنگ آهن روی دست و پاهاش شدیم.»
چنشی سریعا ادامه داد. «زنگ آهن؟... زنگ آهن !... به نظر می رسه که زیر مقتول یه تکیه گاه فلزی بوده که زنگ زده. یه چهار پایه با پایههای فلزی؟ ممکنه یعنی؟»
دانگ سوئه گوشی موبایل را از جیب لباسش بیرون آورد و به قسمت جستجوی اینترنتی رفت تا ببیند آیا چنین چهار پایهای با این مشخصات وجود دارد یا خیر؟! صفحه گوشی را چندین بار پایین و بالا کرد. چشمهایش کمی متعجب شد و گوشی را به سمت چنشی و پنگ گرفت.
«اینهاش!! نگاه کنید واقعا یه همچین چیزی هست !»
روی صفحه عکس صندلی و میزهای کوتاه عسلی مانندی بود که میشد در هر رستوران کوچک کوچه بازاری پیداکرد. میز و عسلی با پایه فلزی !
پنگ عینکش را به چشم زد و نگاهی به تصویر انداخت. «این از اون میز و صندلیهایی نیست که مردم برای خونهها شون بخرن. این حتما مال یه رستورانه !»
دانگ سوئه سری تکان داد. «باید بریم همونجایی که جسد پیدا شده و رستورانهای اطرافش رو بگردیم.»
چنشی با آرامش نگاهی به دانگ سوئه انداخت. «هویت مقتول رو میدونی؟!»
دانگ سوئه به فکر فرو رفت. کاپیتان پنگ نگاهی به هر دو انداخت و گفت: «بریم سراغ کالبد شکافی !»
پنگ نگاهی به بریدگیهای نامنظم روی گردن مقتول انداخت «این بریدگیهای نامنظم نشون میده که سر مقتول با اره از گردنش جدا شده.»
«اینو من دیروز به کاپیتان لین گفتم.»
«هیچ زخم، پارگی بافت و سوراخی روی بدن نیست...»
«نظر من اینه که به خاطر وضعیتی که توش قرار گرفته بوده و نرسیدن اکسیژن کافی مرده.»
«میشه هر چی من میگم یه تبصره بهش اضافه نکنی! شیائو وانگ بیا کمک کن جسد رو برگردونیم.»
پنگ پشت جسد را فشار داد. رنگ سفید پخش شد. «جسد رو بعد از مرگ جابجا کردن.»
چنشی نقطه سوختگی کوچکی را زیر دندههای جسد پیدا کرد. هر دو مرد مدتی به محل سوختگی خیره شدند آنقدر که سرهایشان تقریبا کج شده بود. پنگ رو به چنشی کرد. «سرت رو بکش کنار! جلوی نور رو گرفتی.»
قیافه هر دوی آنها دیدنی بود. دانگ سوئه دستش را جلوی دهانش گرفت و ریز خندید.
«قبل از مردنش این سوختگی ایجاد شده مثل جای سوختگی خاکستر سیگاره !»
«باشه یه نمونه ازش میگیریم آزمایش میکنیم ببینیم چیه.»
چنشی دستش را به محل سوختگی نزدیک کرد. «فکر نکنم که مستقیما و عامدانه خاکستر سیگار روی تنش ریخته شده باشه، احتمالا خیلی تصادفی این اتفاق افتاده.»
هر سه بدن را به وضعیت قبلی برگرداندند. پنگ چراغ قوهای را از روی میز کارش برداشت، از بین پاهای مقتول نگاهی به بخش شرمگاهی مقتول انداخت. «اینجا آثار کبودی روی قسمت و+اژن مقتول هست نشون میده که قبل از مرگ بهش تج+اوز شده ممکنه چند نفر بهش تجا+وز کردن.»
«کبودی ها بیشتر کدوم طرفه؟»
دانگ سوئه در کنار مردانی که بدن یک زن را به این شکل بررسی می کردند به شدت خجالت زده شده بود.
«آخه چرا تو همیشه این ماجراها برات جالبه؟!»
«کبودی ها بیشتر به سمت پهلو دیده میشه.»
«پس از سمت پهلو هم بهش تجا+وز شده. بدنش محکم بسته شده که نتونه تکون بخوره و به این شکل بهش تجاو+ز کردن اونم گروهی !»
«اما هیچ آثار زخمی روی بدنش نیست. من بدنهای زیادی رو که مورد تج+اوز قرار گرفتن دیدم که همشون حداقل یکی دو تا زخم یا بیشتر رو داشتن. اما چرا این هیچ زخمی نداره جای تعجبه!»
«ممکنه که مقتول کاملا هوشیار نبوده مثلا مست بوده و مقاومتی نمی کرده که روی بدنش رد زخم بمونه؟»
پنگ دستی به چانه اش کشید و سری تکان داد. نفس عمیقی کشید. «خیلی خب آماده بشید که تشریحش کنیم.»
کتابهای تصادفی


