کاراگاه نابغه
قسمت: 42
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 42
شرایطی که پیش رو و اتفاقاتی که در بخش پزشکی قانونی در جریان بود برای دانگ سوئه سخت و دلهره آور بود. پنگ چاقوی جراحی را زیر ترقوه جسد گذاشت و آن را تا پایین شکم کشید. پوست مرده شکافت وبافت زیر پوست نمایان شد.مزه تلخی به دهان دانگ سوئه هجوم آورد. نگاهش را از جسد برگرداند. چنشی متوجه حرکت دانگ سوئه شد.
«می ترسی؟»
«نه!»
دستیار پنگ خیلی محتاطانه با اره برقی کوچکی دندههای مقتول را برش داد. اعضای داخلی کاملا سالم بود. این نشان می داد که مقتول زندگی سالمی داشته. پیکر جوان مقتول و اعضای داخلی اش که نشان می داد او در عنفوان جوانی بدرود حیات گفته باعث شد پنگ سیجوی قوی آهی درمندانه بکشد
«حیف شد ! برای مردن زیادی جوون بودی!»
چنشی به نشانه تاسف و تاکید سری تکان داد. «یه دختر جوون که طعمه یه عده حیوون میشه. نمی دونم والدینش چه حالی دارن.»
پنگ چاقوی جراحی اش را بالاتر برد و قسمتی از نای را برید. دستیارش دستگاه وکیوم را به منظور کشیدن خونهای باقی مانده واردبدن مقتول کرد. خون به سمت محفظه ای که کنار تخت قرار داشت، سرازیر شد. پنگ سیجو ریه های جسد را برش داد. هیچ ناهنجاری خاصی در آن دیده نمی شد. پنگ کمی مکث کرد. چشمانش بر روی نقطه ای متمرکز ماند. از گیره ای برای تماس با حبابکهای ریه استفاده کرد. «این حبابک ها متورم نیستن به نظرت؟»
دستیار پنگ کمی دقیق تر شد و گفت: «ممکنه این تورم به خاطر یه بیماری ایجاد شده باشه.»
«خیلی خب نمونه برداری کن بفرست برای پاتولوژی.»
پنگ این بار لوله های قلب و عروق را در جهت جریان خون و بعد از آن کبد را برش داد. چنشی نگاهی به پنگ انداخت.
«هووووم بوی الکل!»
پنگ سیجو نگاهی خیره به چنشی انداخت چرا که استفاده از بینی برای تشخیص بو و اظهار نظر درباره آن در پزشکی قانونی معمول نبود.
«کبد، متورم و کمی سفید شده که احتمالا به دلیل مصرف زیاد الکل دچار این شرایط شده.»
نمونهی کوچکی از کبد را برای آزمایشهای بعدی برداشت. قدم بعدی کار بر روی معده مقتول و محتویات آن بود که علاوه بر کمک به تعیین زمان دقیق مرگ، امکان شناسایی هویت او را نیز فراهم می ساخت. پنگ تمام کیسه شکم را در سینی فلزی کنار تخت تشریح قرار داد و برشی روی معده زد که باعث شد بوی محتویات آن بیرون بیاید. بوی مشمئز کننده ای که شبیه به بوی استفراغ ناشی از مستی بود در فضا پراکنده شد. دانگ سوئه علی رغم پوشیدن ماسک ضخیم می توانست بوی چندش آور را استشمام کند. حرکات صورتش نشان از بهم خوردگی مزاج حاصل از آن بو داشت.
پنگ سیجو از فلزی گیره مانند برای بریدن بخشی از معده استفاده کرد که هنوز محتویات آن هضم نشده بود. درمیان محتویات معده کرفس، قارچ آنوکی، توفو و سه مدل گوشت وجود داشت.
چنشی کمی تامل کرد و با دقت به محتویات معده مقتول نگاه کرد.
«ماهی،مرغ و گوشت خوک.»
دانگ سوئه سری تکان داد و گفت: «و یه خروار مش+روب که خورده !»
«یه معما اینجا مطرحه! ببینم با دیدن محتویات معده مقتول چی به ذهنت می رسه؟»
«این که از یه خانواده ثروتمنده؟»
«نه خانم خانوما اشتباهه. این مقتول بخت برگشته یه کارمند معمولیه. که درآمدش فقط کفاف مخارج روزانهاش رو می داده. نگاه کن حجم غذای داخل معده اش زیاد نیست. از طرفی خیلی هم لاغره یعنی فقط میتونسته غذاهای خیلی معمولی بخوره. کف دستهاش رو نگاه کن ! پینه های کف دستهاش قدیمیه و به نظر میرسه که مدتهاست که دوچرخه سواری می کنه. تخم مرغ تقریبا هضم شده توی معده اش دیده می شه. یعنی با توجه به زمان مرگش احتمالا برای آخرین صبحانه اش املت خورده که غذای فقیرانه ای به حساب میاد. غذاهای رنگ وارنگی هم که توی شکمش دیده میشه خیلی متنوع ولی کمه. ممکنه مربوط به آخرین شام کاریش توی شرکتی جایی باشه یا به یه مهمونی خاص دعوت شده باشه.»
دستیار پنگ با دهان باز به چنشی خیره شده بود.
«خارق العاده است ! چه استدلال جالبی !»
پنگ سیچو نگاه معناداری به دستیارش انداخت و دستیار سرش را پایین آورد و خودش را با ابزاری که دم دستش روی میز کوتاهی قرار داشت، مشغول نشان داد.
«ببین جناب برای نشون دادن استعدادهات تشریف ببر بیرون ! وقت منم با پر حرفی نگیر ! من باید از این کالبد شکافی حقیقت رو بیرون بیارم. این دلیل تراشی و کارآگاه بازی ها راست کار من نیست.»
«فکر نمی کنی یه ذره زیادی آدم خشکی باشی؟ نمیشه هم تشریح کنی هم همزمان دلایل و مدارک و مستندات پیدا کنی؟»
پنگ سیچو به چشم های چنشی خیره شد و به یاد دوستی قدیمی با همین اخلاق و همین نوع از استدلال و منطق گرایی افتاد. دوستی که همیشه همین جمله ها را به زبان می آورد و با همین دقت برای همه چیز از ریزترین نکات که از دید دیگران پنهان می ماند، دلایل و ارتباطات میان موضوعات را کشف می کرد. قبل از این که دوباره دست به کار ادامه تشریح شود، فکری مثل برق از ذهنش عبور کرد.
یعنی این شباهت تصادفیه؟!
«با توجه به محتویات موجود در معده مقتول، مرگ باید سه ساعت بعد از صرف آخرین وعده غذایی اتفاق افتاده باشه. با توجه به درجه حرارت کبد، ساعت مرگ حدود نه شب در تاریخ چهارم اکتبر تخمین زده میشه.»
دستیار پنگ با دقت تمام گفته های اورا یادداشت می کرد.
چنشی بدون این که توجهی به نگاه پنگ سیجو که او را زیر نظر داشت بنماید گفت: «ذهن های بزرگ یکسان فکر می کنند.»
پنگ سیجو قطعه کوچک سفیدی را در میان محتویات معده پیدا کرد که هنوز هضم نشده بود.
«این چیه؟.... «نگاهی دقیق به آن انداخت و ادامه داد: «یه قرص !»
قرص را ازمیان ظرف خارج و داخل ظرف کوچکی که برای آزمایش روی میز تجهیزات قرار داشت گذاشت.
چنشی متفکرانه به حرفها و حرکات چنشی نگاه میکرد. چشمهایش برقی زد و فکری که از ذهنش عبورکرده بود را به زبان آورد: «صبر کن باید محتویات معده مقتول به دقت ثبت بشه ! و دقیقا مشخص بشه که چه غذاهایی خورده. اسید معده اش هم باید آزمایش بشه تا مشخص بشه غذاش چه چاشنی هایی داشته. بعضی از رستورانها از چاشنی های خاصی استفاده می کنند یا به غذاهای منجمدشون مواد نگهدارنده می زنن. شاید دایره سلامت مواد غذایی اداره بهداشت و تغذیه بتونه کمک کنه که بفهمیم توی کدوم رستوران غذا خورده!»
«نیازی نیست که بهم بگی چیکار کنم!»
چنشی نگاهی به دانگ سوئه کردو گفت: «داشتم اینها رو به این خانم جوان می گفتم نه شما جناب پنگ.»
کاپیتان پنگ اعضای داخلی را یکی بعد از دیگری تشریح کرد و دستیارش با دقت تمام گفته های اورا ثبت کرد. اعضای بدن مقتول یکی بعد از دیگری به بدن برگردانده و قسمت باز شده شکم مجددا بخیه شد. نمونه هایی که از داخل بدن گرفته شده بود برای آزمایش توسط دستیار کاپیتان پنگ بیرون برده شد. بعد از این که جسد دوباره به کشوی سردخانه منتقل شد، چنشی و دانگ سوئه به همراه کاپیتان پنگ از اتاق تشریح خارج شدند.
چنشی خارج از اتاق تشریح نفسی تازه کردو رو به پنگ گفت: «جناب پنگ اجازه بده شماره ام رو بهت بدم که پاسخ آزمایش ها که مشخص شد، برام بفرستی.»
کاپیتان پنگ گوشی تلفن را از جیبش بیرون آورد و درحالی که قصد داشت مخاطب جدیدی به فهرستش اضافه کند پرسید: «این دفعه سرچی با کاپیتان لین شرط بستی؟»
چنشی لبخند زد.
«کاپیتان لین فکر می کنه که قاتل همون مجرم فراریه که توی کنسرت بود و بعدا دستگیر شد. اما من اینطوری فکر نمی کنم. نظر شما چیه جناب پنگ؟»
«نمی خوام تو شرط بندی مسخره شما دوتا دخالت کنم.»
«خیلی خوب هر وقت جواب آزمایش ها اومد منو خبر کنید!»
«نیازی نبود بگی.»
چنشی سری تکان داد و از بخش پزشکی قانونی بیرون رفت. دانگ سوئه با قدم هایی آهسته به دنبالش راهی شد. تقریبا بعد از نصف روز وقت گذراندن در کنار جسد و دقت به جزئیات قابل مشاهده، چنشی احساس می کرد که کشیدن یک سیگار به او کمک می کند که دوباره افکارش را متمرکز کند.
دانگ سوئه کمی ساکت ماند. اما نمی توانست به سکوتش ادامه دهد. می خواست تمام آنچه در اتاق تشریح دیده بود و فکر می کرد اطلاعاتی جسته گریخته ومبهم و بعضا مرتبط است را درذهنش شبکه سازی کند.
«خب حالا چی دستگیرمون شد؟»
«برای نظر دادن خیلی زوده باید صبر کنیم که جواب آزمایش ها بیاد.»
دانگ سوئه با تردید پرسید: «این دفعه واقعا مطمئنی که نظرت درسته که با کوئین پو شرط بستی؟»
«خودت که تو عملیات تشریح بودی. شنیدی که این دختر بیچاره چندین بار مورد تج+اوز قرار گرفته. برادرت از همون حدس اول دچار اشتباه شد.»
«شایدم اشتباه نکرده باشه؟ قاتل هیچ ردی از دی ان ای خودش بجا نگذاشته. شاید همون متهم چندین دفعه بهش تج+اوز کرده.»
دانگ سوئه کمی مکث کرد. تا به حال این اتفاق نیفتاده بود که اینقدر راحت کلمه تج+اوز را به زبان بیاورد، صورتش به خاطر خجالتی که در درون احساس می کرد سرخ شد.
چنشی خندید «باریک اله بالاخره یاد گرفتی که مستقل فکر کنی.»
«فکر می کنی حدسم درسته؟»
«راستش دیشب یه نگاهی به پرونده های جنایت های قبلی این متهم انداختم. رفتارش یه جورایی ثبات داره. یعنی این روشش برای انجام جنایت نیست. تا این اواخر هم خبری از تغییر توی رویه زندگیش دیده نشده.»
دانگ سوئه ابروهایش را بالا انداخت. نمی دانست دربرابر این استدلال چنشی چه پاسخی بدهد. درست در همان لحظه، چهره خندان شیائو دونگ که برگه ای را توی هوا تکان می داد و به سمت آن دو می آمد، پدیدار شد.
«این فهرست آخرین گمشده هائیه که توی اداره پلیس و کلانتری ها ثبت شده همین الان برام فکس شد.»
دانگ سوئه نگاهی به لیست بلند بالایی که دردستش خودنمایی می کرد انداخت.
«واااای چقدرم زیادن!»
چنشی برگه را از دست شیائو دونگ گرفت و نگاهی اجمالی به آن انداخت.
«خوبه ! باید مردهایی که توی لیست گمشده ها هستن رو حذف کنی!»
«آره خب. می دونم مقتول زنه.»
«عموما پرونده گمشده ها رو بعد از 48 ساعت تشکیل میدن. یه موارد خیلی نادری هم بعد از 24 ساعت. خب اینجا یه عالمه اسم از گمشده های هفته گذشته و روزهای قبل تر هست که اینها قطعا ربطی به پرونده ما ندارن. بیا این لیست رو بگیر و اونهایی که زمان ثبت گمشدنشون با پرونده ما مطابقت نداره رو حذف کن!»
چنشی برگه را به شیائو دونگ برگرداند و بدون این که حرفی زده باشد، به سمت راهروی خروجی اداره حرکت کرد.دانگ سوئه نگاهی پرسش گرانه به او انداخت.
«کجا داری می ری؟»
«انرژیم ته کشیده. دارم میرم خونه بخوابم.»
کتابهای تصادفی
