فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

کاراگاه نابغه

قسمت: 43

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 43

بعد از این که شیائو دونگ و دانگ سوئه با دقت تمام فهرست گمشدگان را بررسی و افرادی که با مقتول مطابقت نداشتند را از فهرست بررسی و تحقیق حذف کردند. به سراغ تحقیق درباره افراد باقیمانده رفتند. اما هیچکدام از آنها به صورت دقیق و مشخص با مشخصات مقتول تطابق نداشتند.

بعد از یک روز خسته کننده که هردوی آنها به دنبال اثر و نشانه ای از مقتول بودند. از یکدیگر جدا شدند. وقتی دانگ سوئه به خانه رسید، بدون این که توان تعویض لباسهایش را داشته باشد. روی مبل داخل اتاق نشیمن از خستگی به خواب رفت.

صبح روز بعد، وقتی دانگ سوئه چشمهایش را باز کرد، نور خورشید از گوشه پنجره به داخل اتاق راه باز کرده بود. در کسری از ثانیه دانگ سوئه هوشیار شد. نگاهی به ساعت مچی اش که از شب قبل هنوز روی مچش بسته بود انداخت. ساعت 7 و 40 دقیق صبح بود. تقریبا فرصتی برای دوش گرفتن و یا حتی مسواک زدن نداشت. بیدرنگ بلند شد، نگاهی سرسری در آینه راهرو به خودش انداخت و با سرعت به سمت اداره راه افتاد.

بعد از این که کارت ورودی اش را داخل دستگاه قرار داد و ساعت ورودش ثبت شد، چهره شاداب چن‌شی را دید که پشت سر او با کیفی سیاه در دست، وارد اداره شد.

«خانم لین دیشب درست نخوابیدیا!!»

«ای بابا ! دوست داری سر به سر آدم بذاریا ! دیروز تمام مدت از این ور به اون ور دنبال این گمشده ها بودیم. باور کن آخرای کار، نای راه رفتن نداشتم دیگه. تهش هم هیچی به هیچی ! دستمون به یه تخته پاره هم بند نشد.»

«دندونهاتم مسواک نزدی؟ نه؟!»

دانگ سوئه کف دستش ها کرد تا ببیند آیا دهانش بوی بدی دارد یا نه؟

«چیزی بین دندونهامه؟»

«معلومه دیروز خیلی روز سختی داشتی. هر روز لباسهات رو عوض می کردی ولی امروز همون بلوز دیروزی رو پوشیدی. یه کمی سفیدی گوشه چشمت خشک شده که معلومه با عجله بدون شستن دست و صورتت پاشدی اومدی اداره. واسه همین مشخصه که مسواک هم نزدی.»

چن‌شی بسته آدامسی را به سمت دانگ سوئه گرفت و با چشم به او اشاره کرد تا یکی از آنها را بردارد. چشمان دانگ سوئه برقی زد چرا که از دقت نظر چن‌شی و این که مجبور نبود تمام مدت دستش را به منظور جلوگیری از پخش شدن بوی دهانش جلوی صورتش بگیرد، به وجد آمده بود. یکی از آدامس ها را به دهان گذاشت.

«این کیف چیه تو دستته؟»

«نمونه برای آزمایش»

دانگ سوئه سری تکان داد و هردو به سمت بخش پزشکی قانونی به راه افتادند. ورود به سالن مذکور با بوی بدی که هنوز در حافظه شان از دیروز باقی مانده بود همراه شده بود. علی رغم این که پنگ سیجو مشغول فرستادن دود سیگارش در هوا بود اما بوی سیگار هم نتوانسته بود آن بوی مشمئز کننده را خنثی کند. چند تکنسین دیگر به غیر از پنگ سیجو و دستیارش در بخش حضور داشتند و این نشان می داد که با شرایط موجود مدت زیادی را باید در بخش سپری کنند.

کوئین پو و چن‌شی همزمان داشتند بر فرضیه های خودشان کار می کردند و طبیعی بود که حجم کاری زیادی به پنگ تحمیل می شد. تحقیق درباره مورد مقتول تازه یافته شده تنها کاری نبود که به عهده پنگ باشد. وظایف دیگری نیز داشت که باید به آنها رسیدگی کند.

چن‌شی نگاهی به پنگ انداخت و لبخند زد.

«کاپیتان روز شلوغی داشتی و حسابی کار کردیا.»

پنگ ایستاد و نفسش را از بینی بیرون داد و گفت: «واقعا حجم کاری زیادی داشتیم. دیروز تا حالا نتونستیم همه رو انجام بدیم. فقط یه چندتایی از اونهایی که خواسته بودی آماده شده.»

پنگ به چند برگه ای که روی میز کارش گذاشته بود اشاره کرد. چن‌شی نگاهی به برگه های آزمایش انداخت و با دقت آنها را بررسی کرد.

«همین ها کافیه کاپیتان. شما فقط لطف کن و یه پرینت از برگه ای که محتویات معده اش رو توش یادداشت کردی به من بده.»

«شیائو وانگ برو و یه کپی از یادداشت های معاینه بعد از مرگ بیار.»

چن‌شی کیفی که به همراه داشت را روی میز گذاشت.

«تو این کیف، نمونه سیگارهایی هست که توبازار موجوده. یه آزمایش ازشون بگیر ببین نمونه خاکستر کدومشون با خاکستر سیگاری که تو محل سوختگی بدن جسد وجود داشت منطبقه.»

«اوه اوه. چقدر با ادب و با نزاکتی جناب چن‌شی. مگه نه؟!»

چن‌شی لحنش را کمی ملایم کرد و گفت: «ازت ممنونم دوست قدیمی داری بهم لطف می کنی.»

«سعی نکن شیرین زبونی کنی !»

چن‌شی برگه هایی را که از روی میز و کپی هایی که دستیار پنگ به او داده بود را برداشت و سری تکان داد سپس به همراه دانگ سوئه بخش پزشکی قانونی را ترک کرد. بعد از خروج آن دو، پنگ کیف روی میز را باز کرد. چندین نمونه سیگار به همراه برچسب هایی که نشان از مارک و نوع آنها بود داخل کیف قرار داشت و علاوه برآن یک ظرف صبحانه داغ هم ته کیف خودنمایی می کرد. پنگ لبخندی زد و رو به دستیارش کرد و نمونه های سیگار که در نایلون دیگری به شکلی منظم بست بندی شده بود را به او داد.

«خاکستر اینها رو با خاکستری که دیروز از جای سوختگی بدن جسد برداشتیم مقایسه کن تا ببینی با کدوم نمونه مطابقت داره.»

چن‌شی و دانگ سوئه در طول راهرو قدم می‌زدند و چن‌شی با دقت به جزئیات گزارش آزمایش ها نگاه می‌کرد.

«حالا تو این گزارش ها چی اومده که بهمون کمک کنه؟»

«آنزیم بزاق 6 نفر روی بدن مقتول پیدا شده. فکر کنم نظریه‌ی شما که گفتی ممکنه یک نفر چندین بار بهش تج+اوز کرده، تایید نشه.»

«من فقط نظرم رو گفتم. میگم با اطلاعاتی که داریم به نظرتون لازم نیست یه جلسه بگیریم و تموم یافته ها رو بریزیم وسط و درباره اش نظر بدیم یعنی یه طوفان فکری درست و حسابی راه بندازیم؟!»

«ببین من نمی خوام اعتماد به نفست رو خراب کنم. فقط می خوام تشویقت کنم بیشتر فکر کنی.»

درب اتاق کنفرانس که چند قدمی با آنها فاصله داشت باز شد و تعداد زیادی از افسران دایره جنایی در حالی که چهره هایی شاد داشتند و مشغول گپ و گفت و خنده بودند از آن خارج شدند. دانگ سوئه به وضوح می دانست که این شرایط، وقتی که پرونده به نتایج مثبتی رسیده باشد قابل مشاهده است.

وضعیت آن چیزی نبود که دانگ سوئه دلش می خواست ببیند. احساس کرد که ناله ای از اعماق قلبش بدون صدا در وجودش طنین انداخت. با متفرق شدن افسران، آخرین کسی که از اتاق کنفرانس بیرون آمد کوئین پو بود که با دیدن آن دو لبخندی زد و به سمت چن‌شی قدم برداشت.

«خب کارآگاه چه خبر پرونده به کجا رسیده؟!»

چن‌شی با طمانینیه نگاهی به کوئین پو انداخت و پرسید «شما چه خبر؟ کارها خوب پیش میره؟!»

«عالی! ولی قرار نست که به تو گزارش بدم.»

«ما قرار گذاشتیم که یافته هامون رو به هم اطلاع بدیم. یادتون رفت؟»

کوئین پو که کیش و مات شده بود تغییر موضع کوچکی داد و گفت: «باشه اول شما بگید ببینم چیکار کردین؟»

«ما هنوز شروع نکریدم.»

«هههههه» کوئین پو بینهایت شادمان بود. «ما روی چاقوی جیا رد خون انسان پیدا کردیم، این نشون میده که تازگی ها مرتکب یه قتل شده.»

دهان دانگ سوئه از تعجب باز شد. حرف‌های برادرش مثل یک شوک بود. آیا این بار او و چن‌شی در مقابلش برادرش می باختند؟

چن‌شی لبخندی زد و نتایج آزمایشی که در دستش بود را روبروی کوئین پو گرفت. «مثل این که جیا رفیق زیاد داشته. آثار بزاق 6 نفر روی بدن مقتول پیدا شده. توضیح خاصی برای این داری؟»

لبخند کوئین پو به اخم بدل شد. «این موضوعات غیر منطقی عموما باعث بحرانی شدن پرونده و البته نقطه پیشرفتش هم میشن.»

«این جمله ای که گفتین رو کی گفته؟ فکر نمی کنم که به جا ازش استفاده کرده باشین. ضمنا این نقطه اصلا هم غیر منطقی نیست. فقط نکته اش اینه که نمیشه با فرضیه های ساده توضیحش داد.»

«واقعا؟ خواهیم دید.»

کوئین پو به راه افتاد. چند قدمی که برداشت ایستاد رویش را برگرداند و گفت: «اونی که این جمله رو گفته صد برابر باهوش تر و بهتر از تو بود.»

چن‌شی لبخند زد: «واقعا؟ دلم می خواد از نزدیک ببینمش.»

کوئین پو برای پاسخ به چن‌شی به خودش زحمت نداد و به راهش ادامه داد. دانگ سوئه نگاهی به چن‌شی انداخت و گفت: «میگم خوبه روی فرضیه برادرم هم کار کنیم شاید سریعتر به نتیجه برسیم. اون پرونده اولی رو یادتونه؟ اون دختره کنار رودخونه که خودش دنبال مسائل غیر اخلاقی بود؟ شاید اینم همینطور بوده باشه!»

«اتفاقا اینم مد نظرم هست ولی احتمالش خیلی کمه.»

«چرا؟»

«شش تا مرد با یک زن؟ خشاب تفنگ هم همچین توانایی رو نداره !»

چهره دانگ سوئه از خجالت سرخ شد. «بی تربیت منحرف!»

«برای چی منحرف و بی تربیتم؟ دارم واقعیت ها رو بیان می کنم.»

چن‌شی نگاهش را از دانگ سوئه برگرداند و با شیائودونگ تماس گرفت و چند دقیقه بعد هر سه سوار ماشین شیائودونگ شدند.

«برادر چن‌شی قراره کجا بریم؟»

«میریم صبحونه بخوریم مغز گرسنه تعطیله.»

«الان ساعت 8 شده تازه زود نیست؟»

چن‌شی نگاهی به صفحه گوشی و نقشه ای که روی آن بود انداخت و نقطه ای را مشخص کرد و گفت: «میریم این رستوران. اینجا. تقریبا ده کیلومتری با اونجایی که جسد زن بی سر پیدا شده فاصله داره. از اونجا شروع می‌کنیم.»

شیائودونگ زیر لب غرید: «اینجوری بریم تحقیق ده سال وقت لازم داریم.»

«اون سرنخی که ما لازمش داریم فقط اینجوری پیدا میشه.»

دانگ سوئه پرسید: «یعنی باید اون حدود صد تا رستورانی که تا شعاع ده کیلومتری هست رو بی خیال بشیم؟»

چن‌شی یک نسخه از کپی هایی که همراه داشت را به دانگ سوئه و شیائو دونگ داد.

«بذار ببینیم چی میشه!»

هر سه به برگه هایی که در دستشان بود خیره شدند. دانگ سوئه کمی تامل کرد و گفت: «فلفل دلمه ای سبز، لوبیا سیاه و.... اینها چیزهاییه که فقط تو غذاهای سبک مناطق سیچوان و هونان استفاده میشه.»

شیائو دونگ سرش را از روی برگه بلند کرد و گفت: «لاک پشت نرم چینی و گوش ماهی از غذاهائیه که توی رستوران‌های خاص سرو میشه. هر جایی نمیشه پیدا کرد.»

چن‌شی نگاهی متفکرانه به فهرست انداخت. «چهار نوع غذای دریایی توی این فهرست هست. رستورانی که همچین غذائی سرو می کنه حتما باید یه آکواریوم داشته باشه که بتونه مواد غذائی رو تازه تازه برای مشتری بپزه. یه غذای درجه یک از رستورانی به سبک سیچوان یا هونان. بریم ببنیم چی میشه.»

کارشان خیلی سخت تر از انتظار بود. هر سه نفر تاظهر مشغول بودند اما سرنخ خاصی به دست نیاوردند. در یکی از غذا خوری ها توقف کرده تا غذا بخورند.

کلمات دانگ سوئه بوی ناامیدی می داد. «هیچی پیدا نکردیم. حالا چیکار کنیم؟»

شیائو دونگ خسته و بی حوصله به نظر می رسید. «اگه بازم بگردیم و چیزی دستمون رو نگیره چی؟»

چن‌شی نگاهی به هر دوی آنها انداخت و برای خودش سوپ ریخت. «فکر کنم که بیشتر از دونفر برای گم و گور کردن جسد همکاری کردند. وقتی با ماشین دنبال محل مناسب می گشتند با هم بحث می کردند و اینطوری بیشترین احتیاط رو انجام دادن که دستشون رو نشه. جایی که انتخاب کردند، مکانی بوده که حداقل یکی از اونها بهش آشنایی کافی داشته. پس جایی که زندگی می‌کنه نباید دورتر از شعاع ده کیلو متری محل پیدا شدن مقتول باشه.»

شیائو دونگ پرسشگرانه نگاهی به چن‌شی انداخت: «رو چه حسابی میگی بیشتر از یک نفر بودند؟»

«مگه بدن مقتول کنار جاده پیدا نشد؟ حاشیه جاده پر از سنگ بود. جسد هم توی یه جعبه بوده اما اثری از کشیده شدن جعبه روی سنگ ها دیده نشد. پس دو نفر حملش می کردند چون یک نفر مجبور میشده اونو روی زمین بکشه.»

شیائو دونگ تحت تاثیر پاسخ چن‌شی سری تکان داد اما دانگ سوئه متعرضانه پرسید: «خب اگه یه مرد قوی جعبه رو برده باشه کنار جاده چی؟»

کتاب‌های تصادفی