فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

کاراگاه نابغه

قسمت: 55

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
فصل 55 کوئین پو بعد از اعتراف گرفتن از سارقی که صبح چن‌شی او را به اداره پلیس آورده بود، اتاق بازجوئی را ترک کرد. نیروهای تحت امرش را فراخوان کرد و به آنها گفت ؛ باید سریعتر شام بخورند و برای اضافه کاری در اداره بمانند. نیروهایی که وارد بخش پلیس جنایی می‌شدند بعد از گذشت مدتی به این شیوه از زندگی و ساعات طولانی اضافه کاری عادت کرده و آن را به عنوان بخشی از زندگی خود می‌پذیرفتند. بعد از اتمام سخنان و تذکرات کاپیتان، افراد یکی بعد از دیگری و بعضا در گروه‌های یکی دو نفری از اتاق کنفرانس بیرون رفتند تا خودشان را برای انجام وظیفه آماده کنند. کوئین پو با دانگ‌سوئه تماس گرفت. اما تماسش بی‌پاسخ ماند. می‌دانست وقتی دانگ‌سوئه پاسخ تلفن را نمی‌دهد به زودی در مقابلش ظاهر خواهد شد. تلفن را در جیب لباسش قرار داد و از اتاق خارج شد. رفت و آمد مقابل درب ورودی اداره نظرش را جلب و به سمت ورودی حرکت کرد. تعدادی از افسران کیسه هایی را از صندوق عقب ماشینی که در مقابل درب ورودی اداره پارک شده بود بیرون می‌آوردند. دانگ‌سوئه به برادرش نزدیک شد. کوئین پو پرسید: «چه خبر؟ اوضاع چطور بود؟» «هیچ دانش آموزی داخل مدرسه نبود. فقط معلم‌ها و بعضی از نیروهای خدماتی اونجا بودن. پلیس محلی هم اومد و صحنه جرم رو بستن و مشغول نگهبانی شدن.» «اطلاعات شهود رو ثبت کردی؟» «آره همه چیز دقیقا ثبت شده.» کیسه هایی که به سمت محل کار پنگ می‌رفت شماره گذاری شده بود. کوئین پو با دیدن شماره‌ها در دل، خواهرش را تحسین کرد. صندوق عقب ماشینی که کیسه‌ها از آن بیرون آمده بود، بسته و چهره خندان چن‌شی نمایان شد. «به به کاپیتان! خیلی وقته ندیدمتون. چه خوب شد چشممون به جمال شما روشن شد.» «واسه چی دوباره شما دو تا با همید؟» لحن معترضانه و برخورد کوئین پو مقابل دیگران حس بدی به دانگ‌سوئه می‌داد. سرش را پایین انداخته و مثل دختر بچه‌ای ساکت سمت دیگری را نگاه می‌کرد. چن‌شی به سمت کوئین پو رفت و دستی به شانه او زد. کوئین پو با لحن سردی گفت:«اینجا بودنت ضرورتی نداره، بهتره بری!» «درسته. واقعا این بار هیچ ربطی به من نداره.» «هر وقت سر و کله ات پیدا میشه یه پرونده قتل هم میاد تو بخش جنایی!» «این کاملا اتفاقیه.» کوئین پو نگاهی به او کرد و از نیروهای پلیسی که کیسه‌ها را از ماشین بیرون آورده بودند خواست تا پشت سر او حرکت کنند. چن‌شی نیز پشت سرشان به راه افتاد. از قبل به پنگ خبر داده بودند که جسدی در راه است. او و دستیارش کاملا آماده دریافت جسد و انجام وظایفشان بودند. وقتی کیسه‌های کوچک و بزرگ پشت سر هم وارد آزمایشگاه او شدند، اخمی آشکار روی پیشانی او نشست. می‌دانست که کیسه‌ها حاوی یک جسد تکه تکه شده هستند. حس ناخوشایندی به او دست داد. ظاهرا باید با دیدن اجساد مختلف، روحیه‌اش به این قبیل مسائل عادت کند اما قلبا از وضعیت‌های اینچنینی آزرده می‌شد. چن‌شی در آستانه در ورودی بخش ایستاده بود و با سر به پنگ اشاره کرد. «مجموعا شش تا کیسه هست. به نظرم مقتول باید یه پسر بچه 12 یا 13 ساله باشه. من یه نگاه کلی به محتویات کیسه‌ها کردم. به نظرم همه بخش‌های بدنش باید باشن. یه مقدار خون ته کیسه‌ها جمع شده، اما سر کیسه‌ها تمیز بودن ولی اطراف و بالای کیسه‌ها خون وجود داشت.» کوئین پو سرفه کرد. می‌خواست غیر مستقیم به چن‌شی یاد آوری کند که او به عنوان کاپیتان حضور دارد. «من چیزهایی که دیدم رو گفتم. یعنی ایرادی داره؟» پنگ با همان اخلاق خشک همیشگی نگاهی به کسانی که وارد بخش شده بودند انداخت. «بهتره هرچه سریعتر هر کسی بره سراغ کارش.» همه به غیر از کوئین پو و چن‌شی آنجا را ترک کردند. وقتی کوئین پو مشغول پوشیدن فرم مخصوص حضور در اتاق تشریح بود، حضور چن‌شی را که همانند او قصد آماده شدن برای ورود به اتاق تشریح داشت، در کنار خودش حس کرد. «اجازه نداری اینجا بمونی. برو بیرون!» پنگ در حالیکه دستکش هایش را به دست می‌کرد بدون این که به آن دو نگاه کند گفت: «کاپیتان بذارید این یکی بمونه.» کویین پو خودش را به دستیار پنگ نزدیک کرد و پرسید:«از کی تا حالا این یارو پنگ رو اغفال کرده؟» دستیار پنگ شانه هایش را بالا انداخت و دوربین را برای ضبط عملیات تشریح در مکان مناسب قرار داد و آماده کرد. دو تخت آهنی در کنار هم قرار گرفتند تا قطعات ازهم جدا شده جسد روی آن گذاشته شود. علاوه بر تکه‌های جسد، کاغذهای بزرگ و ضخیمی نیز در کیسه‌ها قرار داده شده بود که پنگ چند عدد از آنها را برای آزمایش جدا کرد. هیچ یک از حاضرین از دیدن جسد نمی‌ترسیدند. با این که این اولین بارشان نبود که با شرایط اینچنینی مواجه می‌شدند، فضا، سکوت حزن انگیزی داشت. پنگ و همکارش با دقت تکه‌های بدن نوجوان را از کیسه‌ها بیرون آورده و سعی می‌کردند به ترتیب آنها را کنار هم قرار بدهند. بدنی نوجوان که اگر از هم جدا نشده بود، فضای چندانی را اشغال نمی‌کرد اما در آن لحظات سطح وسیعی از میز را به خودش اختصاص داده بود. پنگ نگاهی به بدن مقتول انداخت و گفت: «به نظرم که همه اعضای بدنش هست و چیزی از قلم نیفتاده. این بدن یه پسر بچه نوجوونه.» کوئین پو نگاهی انداخت و پرسید:«خب حالا باید چکاری انجام بدین؟ علت مرگش چی بوده؟» «لبه تکه‌های قطع شده‌ی جسد نشون میده که با یه جسم برنده سنگین مثل ساتور یا چاقوی آشپزخونه قطعه قطعه شده. به غیر از این آسیب خاصی توی بدن نیست البته به غیر از کوفتگی و پارگی اطراف پیشونی و کبودی‌های اطراف چشم. این قسمت به نظرم آسیب جدی دیده. حدسم اینه که قاتل یه ضربه خیلی قوی به سر مقتول وارد کرده و اونو کشته باشه.» پنگ خم شد و طول و عرض و زاویه ضربه‌ای که به سر مقتول وارد شده بود را اندازه گرفت و دستیارش، یکی یکی اندازه‌ها را ثبت کرد. کوئین پو متفکرانه نگاهی به سر جسد انداخت. «باید از روبرو بهش ضربه وارد شده باشه.» «درسته اولین ضربه و سخت ترین همین ضربه‌ای بوده که از جلو بهش وارد شده. بقیه ضربه‌ها نسبت به اون اولی زاویه کمتری حدود 15 درجه دارند.» «پس اینطوری شاید قاتل بعد از ضربه اول مقتول رو به زمین زده و ضربه‌های بعدی به این شکل بهش وارد شده.» به نظر می‌رسید که این نظریه‌ای بود که توسط همه پذیرفته شده بود. چن‌شی کمی جلوتر آمد. «صبر کنید! خون اطراف گردن یه کمی رقیق تره. یادمه تو یه کتاب نوشته بود، اگر رگ قطع بشه مقدار زیادی اکسیژن وارد رگ‌های خونی میشه. در اثر همجوشی خون با اکسیژن، خون، قرمز رنگ تر از حد عادی میشه.» کوئین پو پرسید: «می خوای بگی علت مرگش ضربه‌ای که به سرش وارد شده نیست؟» «من فقط نظرم رو گفتم.» پنگ نگاهی به چن‌شی و سپس به دستیارش انداخت. «شیائو وانگ برو آزمایش تست سطح اکسیژن خون رو برای خون این قسمت انجام بده!» نمونه خون قسمت گردن گرفته شد و دستیار به سمت آزمایشگاه رفت. پنگ سیجو با ابزاری شبیه موچینی کوچک، لبه‌های زخم را بررسی کرد. «به نظرم این زخم وقتی ایجاد شده که مقتول هنوز زنده بود.» چند دقیقه‌ای گذشت و دستیار وارد اتاق تشریح شد. نگاهی به چن‌شی و نگاهی به پنگ انداخت. «حق با ایشونه.» کوئین پو بدون این که به چن‌شی نگاه کند. زیر لب غرید. «شانس میاری. شانس!» پنگ چانه‌اش را خاراند و رو به کوئین پو کرد. «به نظرم قاتل فکر کرده با اون ضربه‌ای که به سر مقتول وارد شده، مرده. برای همین هم تصمیم گرفته که اونو تکه تکه کنه تا بتونه از شرش خلاص بشه. غافل از این که مقتول فقط بیهوش شده بوده. بنا براین جدا شدن سرش از بدن، علت اصلی مرگ حساب میشه نه ضربه‌ای که به سرش وارد شده.» با این که کوئین پو کاملا قانع نشده بود اما می‌دانست که، از این دست اتفاقات که قاتل پس از ارتکاب به جرم، بدن قربانی‌اش را تکه تکه کند، پیشتر از این هم اتفاق افتاده است. با نگاه کردن به پیشانی مقتول و دیدن زخم و آسیبی که روی آن مشاهده می‌شد اولین حدسی که به ذهن متبادر می‌گردید، همان مرگ بر اثر ضربه وارده به سر بود. بعد از این مرحله زمان بررسی تعیین ساعت مرگ بود. این بار نظر همه در یک جهت و بر مبنای یافته پنگ، بیشتر از 5 ساعت پیش نمی‌شد. کوئین پو سری تکان داد و پرسید: «میشه چهره‌اش رو یه جوری ترمیم کرد که بشه ازش عکس بگیریم تا قابل شناسایی باشه » «میشه ولی زمان می‌بره.» «خیلی خب. انجامش بدین.» چن‌شی کمی سرش را تکان داد و گفت: «قد مقتول تقریبا 120 سانتی متره. اگه اولین ضربه‌ای که به سرش وارد شده از سمت جلو باشه، پس قاتل نباید خیلی بلندتر از قربانی باشه.» دستیار پنگ نگاهی به چهره چن‌شی انداخت. «می خواهی بگی که قاتل یه بچه است؟» کوئین پو به علامت نفی سری تکان داد. «زمان مرگ 5 ساعت پیشه. چطوری یه بچه می‌تونه یکی رو بکشه و تکه تکه کنه و ببره یه جایی تو سطل زباله بندازه؟ کاری به این تمیزی از یه بچه بر نمیاد. ممکنه که مقتول موقع وارد شدن ضربه خوابیده باشه یا این که روی سکو یا پله‌ای جایی بالاتر از زمین ایستاده باشه.» پنگ نفس عمیقی کشید. «خیلی خب می‌خوام برم سراغ تشریح جسد.» اعضای بدن مقتول یکی پس از دیگری تشریح و از قسمت‌های مختلف نمونه برداری شد. وقتی پنگ با چاقوی مخصوصش مری مقتول را برید بوی تند محتویات معده در فضا پیچید. این بو نشان می‌داد که هنوز مقداری غذا در معده مقتول باقی مانده است. آثار فرسایش باقی مانده از اسید معده بر دیواره مری قابل مشاهده بود. مشخصا مقتول قبل از مرگ دچار حالت تهوع شده بود. بوی تند استفراغ فضای اتاق تشریح را پر کرد. «رفلاکس معده به احتمال زیاد به خاطر ضربه‌ای بوده که به سرش وارد شده.» پنگ این جمله را گفت و مشغول ادامه کار شد. محتویات داخل شکم را بیرون آورد و روی میز قرار داد. مواد غذایی زیادی در معده مقتول باقی نمانده بود. با توجه به پیش بینی زمان مرگ، مقتول موفق به خوردن شام نشده بود. بویی شیرین به مشام چن‌شی رسید. «کوکا کولا خورده جناب پنگ!» «باید آزمایش بشه تا بتونم دقیق نظر بدم.» پنگ قطعه پنبه کوچکی را به محتویات معده آغشته کرد تا بعدا آزمایش تشخیص نوع مایعات درون معده را انجام دهد. کوئین پو با چهره‌ای که نارضایتی را فریاد می‌زد گفت: «الان این که چی خورده خیلی مهمه؟» «نظرم رو گفتم. حالا بعد از آزمایش مشخص میشه که چی بوده.»

کتاب‌های تصادفی