فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

کاراگاه نابغه

قسمت: 74

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر 74

پنگ سیجوئه طوری روی صندلی‌اش نشست که انگار بادش خالی شده بود. اتاق چنان ساکت شده بود که احساس ناخوشایندی می‌داد. لین دونگ‌شوئه پرسید: «کاپیتان پنگ، گفتین که به کشف‌های جدیدی رسیدین...»

پنگ سیجوئه یک صفحه کاغذ پرینت‌شده را روی میز قرار داد و به‌آرامی گفت: «نتیجه مرگ مشخص شده. قربانی از نارسایی قلبی مرده و زمان مرگ رو باید شیش تا دوازده ساعت عقب‌تر در نظر بگیریم.»

لین دونگ‌شوئه نگاهی به برگه انداخت و گفت: «متشکرم. این کشف خیلی اهمیت داره.»

پنگ سیجوئه دستی تکان داد و از آنها خواست که آنجا را ترک کنند. وقتی که آن دو نفر ساختمان را ترک کردند، لین دونگ‌شوئه شروع به سرزنش‌کردن شو شیائودونگ کرد. «چرا یه‌هویی تصمیم گرفتی همچین چرت‌وپرتی رو براش تعریف کنی؟»

شو شیائودونگ با نگاهی معصومانه گفت: «من از کجا باید می‌دونستم کاپیتان پنگ همچین واکنش تند و تیزی نشون میده... شاید قهرمان این قصه کسی بوده که اون می‌شناختتش؟»

«چرا خودت نمیری ازش بپرسی؟!»

شو شیائودونگ با ناامیدی سرش را تکان داد. «نمی‌خوام یه تابوی دیگه رو هم بشکنم.»

تمام افراد تیم اجرایی رفته بودند تا در مورد مظنونشان، وو هائو تحقیق کنند. سه روز بعد، لین چیوپو همه را جمع کرد و اطلاعات به‌دست‌آمده را به‌طور خلاصه برایشان شرح داد.

افسرهایی که مسئول تحقیق بر روی پیشینه برادران وو بودند گزارش دادند: «والدین برادرای وو زود مردن. طبق چیزهایی که از بستگانشون فهمیدیم، دوتا برادرا از زمان جوونیشون با همدیگه یه رابطه معمولی داشتن. طبیعتا والدینشون بچه دومی که باهوش‌تر و بهتر بود رو ترجیح می‌دادن. و این معمولا باعث حسادت بچه بزرگ‌تر می‌شد. اون دوتا اکثر مواقع سر کوچک‌ترین چیزها با همدیگه دعوا می‌کردن. بعدها برادر بزرگ‌تر برای کار به شهر اومد، درحالی‌که بچه دوم همچنان مشغول تحصیل بود. وقتی والدینشون مردن، این برادر بزرگ‌تره بود که ترتیب مراسم ختم و خاکسپاری رو داد. چون وصیت‌نامه‌ای هم وجود نداشت، خونه رو فروخت و قبول کرد که وقتی زمان ازدواج برادر کوچیک‌ترش رسید، سهمش رو بهش بده. هرچند، برادر بزرگه به قولی که داده بود عمل نکرد و همه پول رو خودش تنهایی خرج کرد. بعدها وقتی که بچه دوم یه دوس+ت‌د+ختر برای خودش پیدا کرد و از داداشش پولش رو خواست، برادرش نتونست چیزی بهش بده، چون تا قرون آخرش رو خرج کرده بود. بعدش یه بحث حسابی بینشون در گرفت. خیلی از خویشاونداشون سعی کردن آرومشون کنن. با وساطت خویشاوندا، برادر بزرگ‌تره قبول کرد که توی این مدت، برادر کوچیکه توی خونه‌اش زندگی کنه. اون گفت که کم‌کم پول جور می‌کنه تا سهم برادرش رو از پول خونه بده. هرچند که سر این یکی قولش هم دبه کرد و اینقدر به تعویقش انداخت که درنهایت دوست‌دختر برادر کوچیکه بعد از جروبحث‌های همیشگی سر این موضوع، ترکش کرد. سر همین قضیه، احتمالا برادر کوچیکه بدجوری ازش کینه به دل گرفته بوده.»

افسر پلیسی که مسئول تحقیقات بر روی وو هائو و زن برادرش، شیویینگ بود گزارش داد: «کاپیتان لین، نتونستیم پیشرفت زیادی در این مورد حاصل کنیم. پن شیویینگ و شیمن چینگ واقعا دلداده همدیگه بودن. چطور می‌تونیم ازش بپرسیم که با مرد دیگه‌ای در ارتباطه یا نه؟ اما تونستیم یه چیزایی پیدا کنیم. شیمن چینگ یه کارت عضویت توی باشگاهی داره که وو هائو توش کار می‌کنه. اون اطلاعات شخصیش روی توی باشگاه ثبت کرده، بنابراین به نظر می‌رسه که اون دو نفر با همدیگه آشنایی مختصری دارن.»

لین چیوپو به‌خاطر کمبود یافته‌ها و پیشرفت کندشان سرزنششان نکرد. «اهمیتی نداره اگه سرعت انجام تحقیقاتتون کند باشه. تا وقتی که نذارید بفهمن بهشون مشکوکیم رواله.»

«متوجهیم، به‌خاطر همین خیلی شدید تحقیقاتمون رو انجام ندادیم.»

گروه بعدی، کسانی بودند که مشغول انجام تحقیقات برای پیداکردن مدرکی بودند که ثابت کند وو هائو قاتل برادرش است. این گروه به دست لین دونگ‌شوئه هدایت می‌شد. او سر جایش ایستاد و با خجالت گزارش داد: «من توی این موضوع به هیچ پیشرفتی نرسیدم. دو بار به ملاقات وو هائو رفتم. اون بهم گفت که ماه پیش با برادرش یه وعده غذا با هم رفتن رستوران. رفتم به رستورانه تا ازش مطمئن بشم، کارکنای اونجا هم تایید کردن که وو هائو و یه شخص دیگه که ادعا می‌کرد برادرشه رو اونجا دیدن. اون همین‌طور گفت که با وو دالانگ به یه باشگاه پاشویه هم رفته. به اونجا رفتم و کارکنای اونجا هم تاییدش کردن. به‌علاوه، قربانی یه فروشگاه آنلاین رو می‌گردونده. طبق اطلاعات سایت، با اینکه فروش سه ماه اخیرش خوب نبوده، اما همیشه آنلاین بوده. و همین‌طور توی یازده نوامبر توی یه طرح برای تبلیغ وبسایتش هم شرکت کرده بوده.»

لین چیوپو غرغری کرد. «عجب آدم ناقلایی. به نظر می‌رسه که خودش رو برامون آماده کرده بوده.»

«بله. اون همه عکسای اخیراًگرفته‌شده قربانی رو پاک کرده. نمی‌تونیم صرفا به افرادی که توی رستوران و باشگاه پاشویه بودن اتکا کنیم. حرف‌های اونا نمی‌تونه ثابت کنه شخصی که اونجا بوده، خود قربانی بوده.»

لین چیوپو خیلی خاطرجمع بود. با نتایج تعیین هویت پنگ سیجوئه و استدلالی که چن شی پیشتر بیانش کرده بود، هیچ شک و تردیدی به دلش راه نمی‌داد. او حدس زد: «اون قطعا قربانی نبوده. یه بازیگر بوده که وو هائو پیداش کرده. باید یه راهی پیدا کنیم که ثابت کنیم دروغ میگه.»

لین دونگ‌شوئه لبش را گاز گرفت. مردد به نظر می‌رسید.

لین چیوپو بعد از شنیدن تمام یافته‌ها، جلسه را این‌گونه خاتمه داد: «طبق سرنخ‌هایی که تا حالا به دست آوردیم، وو هائو و پن شیویینگ به احتمال زیاد قربانی رو حبس کردن و به قتل رسوندنش. مرگ قربانی به زور برای سه ماه به تاخیر افتاد و اونا سه ماه فرصت داشتن که خودشون رو برای عواقبش آماده کنن. قطعا پیداکردن یه سرنخ و مدرک سخته، اما دلسرد نشید! من باور دارم که اونا یه چیزی رو از قلم انداختن و درنهایت ذات واقعی خودشون رو نشون میدن! خب، برای امروز دیگه بسه. فردا ادامه می‌دیم!»

بعد از جلسه، لین دونگ‌شوئه مستقیما از اداره بیرون آمد و شو شیائودونگ هم به دنبالش راه افتاد. «هی، دونگ‌شوئه. کجا داری میری؟»

«یک‌دفعه یادم اومد که اون کارگرای ساختمانی گفته بودن زیر تخته‌های کف اتاق مدفوع پیدا کردن. این احتمالا بتونه ثابت کنه که با توجه به شرایط فیزیکی قربانی در اون زمان، اونا متعلق به قربانی بودن. اینم یه نوع مدرکه!»

«زیادی داری نسنجیده رفتار می‌کنی! بدون مجوز جست‌وجو، چطور می‌تونی وارد خونه مردم بشی؟»

لین دونگ‌شوئه سرجایش متوقف شد. با آنکه او می‌دانست قاتل چه کسی است، قادر نبود مدرکی به دست بیاورد تا مجرم را تحت پیگرد قرار دهد. احساس نگرانی و بی‌قراری می‌کرد. «اگه کارگرا اونا رو با آشغال دور انداخته باشن چی؟»

«چند روز گذشته. آشغالا احتمالا تا الان دیگه از اونجا منتقل شدن.»

«توی محل، دورانداختن ضایعات ساختمانی مجاز نیست. اونا به جای دیگه‌ای منتقل می‌شن.» لین دونگ‌شوئه به ساعتش نگاه کرد. «الان ساعت پنجه. احتمالا بتونیم خودمون رو به کارگرا برسونیم، قبل از اینکه کار رو تعطیل کنن. زود باش بریم! بدو!»

«باشه بریم. من می‌رسونمت.»

دو نفری با انگیزه زیاد به آن محله رفتند. کارگران ساختمانی که وو هائو استخدام کرده بود کارشان را تمام کرده بودند. لین دونگ‌شوئه سراغ سوال‌پرسیدن از همسایه‌ها رفت تا بفهمد که آن زباله‌های ساختمانی کجا رها شده‌اند.

همسایه‌ها گفتند: «اونا دوتا وانت داشتن. دیدم که با اونا بردنش.»

«می‌دونید که شرکتشون کجاست؟»

«فقط یه تیم ساختمونی کوچیک هستن. اگرم شرکتی در کار باشه، احتمالا آگهی‌های تبلیغاتیشون روی در و دیوار چسبونده شده. می‌تونید یکی‌یکی بهشون زنگ بزنید و ازشون بپرسید.»

آنها از همسایه‌ها تشکر کردند و لین دونگ‌شوئه با شماره‌هایی که روی دیوار بودند تماس گرفت تا درنهایت تیم ساختمانی موردنظر را پیدا کرد. آنها به او اطلاع دادند که در رستورانی که فاصله زیادی هم از آنجا نداشت، مشغول غذاخوردن هستند. لین دونگ‌شوئه و شو شیائودونگ با عجله به آنجا رفتند و وضعیت را برایشان توضیح دادند. سرکارگر در جوابشان گفت: «ضایعاتی که تخریبشون کرده بودیم رو به یه تیم ساختمانی دیگه فروختیم. اونا به قیمت پنجاه سنت به ازای هر کاته[1] خریدنش تا باهاش جاده‌ها رو پر کنن. بعداً می‌برمتون اونجا تا ببینیدشون.»

«حتی ضایعات مربوط به سه روز پیش هم اونجاست؟»

«بله همون‌جاست.»

یکی دیگر از کارگرها میان حرفشان پرید. «رئیس، مگه یادت رفته؟ مگه رئیس وو ازمون نخواست که تمام مصالح ساختمون رو بهش بدیم و دویست یوآن بابتش بهمون نداد؟»

سرکارگر با لحنی عذرخواهانه گفت: «بله، بله... متاسفم، تمام مصالح ساختمون خریده شدن.»

چشمان لین دونگ‌شوئه از تعجب گشاد شدند. شو شیائودونگ با تشر گفت: «اون واقعا همچین کاری کرده؟ این نشون میده که استدلال چن شی درسته و اون یارو وو هائو یه ریگی به کفشش داره!»

«چه فایده؟ ما هیچ مدرکی نداریم...» لین دونگ‌شوئه به ضایعات ساختمانی کنار وانت نگاه کرد، مثل آن بود که انگار به یک کیک بزرگ نگاه می‌کند.

«تو که فکر نمی‌کنی...»

«قرار نیست وقتم رو الکی تلف کنم. ببین بین اون زباله‌ها سرنخی چیزی پیدا می‌شه یا نه.»

لین دونگ‌شوئه به‌سرعت سیصد یوآن بیرون آورد و تمام ضایعات را خرید. کارگرها مایل بودند کمکش کنند تا آنها را به اداره بفرستد. لین دونگ‌شوئه به آنها تاکید کرد که در مورد این اتفاق با هیچ‌کس صحبتی نکنند، مخصوصا با خود وو هائو.

همه کارگرها موافقت کردند. «ما حتما باهاتون همکاری می‌کنیم... اگه رئیس دستگیر بشه، ما باز هم پولمون رو می‌گیریم؟»

«اگه دستگیرشده پولتون رو بهتون نده، اداره پلیس این کار رو می‌کنه. نگران نباشید.»

شو شیائودونگ جمله‌ای به حرف لین دونگ‌شوئه اضافه کرد. «اما اگه این موضوع جایی درز کنه و وو هائو فرار کنه، هیچ‌کدومتون هیچ پولی نمی‌گیرید.»

«قطعا هیچ صحبتی در موردش نمی‌کنیم! به هیچ وجه!»

کارگرها کپه ضایعات را در پارکینگ پشت اداره پلیس خالی کردند. این کارشان باعث شد ابری از گردوخاک بلند شود و سبب شد بسیاری از همکارهایشان در طبقه بالا به آن صحنه نگاه کنند. اعضای واحد جنایی پلیس همیشه با چیزهای عجیبی برخورد می‌کردند و به آنها عادت کرده بودند. هرچند، این بار نتوانستند گردوخاک را تحمل کنند. همگی‌شان پنجره‌هایشان را بستند.

مو به تن شو شیائودونگ سیخ شده بود. «می‌خوای کل این ضایعات رو بگردی؟»

«می‌خوام امشب رو خوب بخوابم. می‌تونی بهم کمک کنی چند نفری رو از تیم پزشکی قانونی خبر کنم که بیان اینجا؟»

«من نمی‌تونم برم سراغشون! نمی‌خوامم که برم.»

[1]. کاته یه واحد اندازه گیریه که توی برخی از کشورهای شرقی ازش استفاده میشه. یه کاته در چین معادل 500 گرمه. (م)

کتاب‌های تصادفی