کاراگاه نابغه
قسمت: 73
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر 73
کشف این حقیقت باعث شده بود که لین دونگشوئه و شو شیائودونگ بسیار شوکه شوند. شو شیائودونگ با تحسین بسیار گفت: «برادر چن داره سریع و سریعتر میشه. پرونده توی کمتر از یه روز حل شد.»
«هی، چرا تعریفت اینقدر عجیب به نظرم میاد؟ پرونده هنوز حل نشده. ما الان یه مسیر داریم، اما بخش سخت ماجرا اینه که چطور باید تحقیقاتمون رو طبق این مسیر انجام بدیم. مسئله اول اینکه دعوای برادرا سه ماه پیش اتفاق افتاد. توی این سه ماه، اونا فرصت زیادی داشتن تا همه مدارک رو از بین ببرن. بهعلاوه، بدن قربانی هم کاملا جزغاله شده، بنابراین هیچ اثر انگشت یا دیانایی پیدا نشده. نکته دوم اینکه انگیزههای وو هائو خیلی دغلکارانه هستن. اون برای اینکه مظنون نباشه، کاملا به میل خودش اجازه داده که زن داداشش با بقیه بخوابه. هیچکس نمیتونه ثابت کنه که اون و پن شیویینگ مرتکب خیانت شدن.»
شو شیائودونگ شمردهشمرده گفت: «صبر کن، بهمحض اینکه پن شیویینگ بچهاش رو به دنیا بیاره، پرونده حل میشه.»
لین دونگشوئه اخم کرد. «بچه بیچاره. متولدشدنش یه مدرکه. بعد از اینکه همه این قضایا تموم شد، هم پدر و هم مادرش میرن زندان. بعد از اون بچههه قراره با زندگیش چیکار کنه؟»
شو شیائودونگ درحالیکه سرش را میخاراند، با خجالت لبخند زد. «اوه، طرز تفکر تو خیلی باملاحظهتره. حق با توئه، خیلی غمانگیزه.»
«آره، بچههه خیلی بیچارهست. براشون مقدر شده که نتونن وارد قلمروی انسانی بشن. حداقل سه ماه از باردارشدن پن شیویینگ گذشته. اون احتمالا خیلی دستپاچهست، بهخاطر اینکه باید یه جوری از شر بچه خلاص بشه، اما اگه توی این موقعیت حساس دست به کاری بزنه، باعث میشه که توجهها رو به خودش جلب کنه و بهش مشکوک بشن. بنابراین یه راه کُند برای تحقیق روی این پرونده هست. ما صبر میکنیم که پن شیویینگ بعد از اینکه دیگه نتونست بیشتر از این وقت تلف کنه، دست به سقط جنینش بزنه. یا اینکه صبر میکنه تا شکمش بالا بیاد. طبیعتا بعد از اون میتونیم ثابت کنیم که اون و وو هائو یه رابطه مخفیانه داشتن. بعد هم قفل پرونده شکسته میشه.»
لین دونگشوئه گفت: «شب دراز است و پر از رویا.»
«یه راه سریع هم برای تحقیق در موردش هست. قربانی طی سه ماه اخیر توسط هیچکس دیده نشده. میتونیم یه مجوز جستوجو بگیریم تا بتونیم روی تحقیق روی وو هائو و پن شیویینگ تمرکز کنیم.»
«اما مدرک کلیدی کجاست؟»
«نگرانم که برای این پرونده اصلا مدرک محکم و قاطعی وجود نداشته باشه، هرچند که شاید مدرکهای غیرمستقیمی وجود داشته باشن. باید مثل برادرت پشتکار به خرج بدیم و بیستچاری یه چشممون به وو هائو باشه.»
لین دونگشوئه لبخندی زد و با تمسخر گفت: «اینطوری که گفتی، انگاری برادر من یه سگ شکاریه.»
«نه، نه، برادرت توی ذهن من بیشتر مثل یه سگ پرسروصداست.»
«گم شو تا نزدم ناکارت کنم!»
«وقتشه که زودتر برید و به تیم در مورد چیزهایی که فهمیدیم بگید، وگرنه به تلفکردن وقتشون با بررسی حسابهای شیمن ادامه میدن.»
بعد از آنکه آن دو رفتند، چن شی سیگاری را به پنگ سیجوئه تعارف کرد. پنگ سیجوئه قبل از گرفتنش، برای چند لحظهای تأمل کرد. سپس پرسید: «قبلا اینجا بودی؟»
«نه... جای خوبیه. هر وقت به دخترا نگاه میکنی، لحظه به لحظه خوشگلتر میشن! تو همینجا فارغالتحصیل شدی؟»
پنگ سیجوئه به دانشآموزانی که در محوطه دانشگاه بودند نگاه کرد و گفت: «وقتی میرفتم مدرسه، بهخاطر اینکه آدم درونگرایی بودم، همکلاسیام برام قلدری میکردن. یه دوست داشتم که همیشه طرف من بود و هوام رو داشت. تو زمین بسکتبال، چهار نفر رو توی بسکتبال شکست داد.»
چن شی گفت: «اگه میتونستم بسکتبال بازی کنم عالی میشد. همه دخترا از تماشای پسرایی که بسکتبال بازی میکنن خوششون میاد.»
پنگ سیجوئه ناگهان از سرجایش بلند شد و با نگاهی خیره به چن شی زل زد. چن شی همانطور که میخندید نگاهش کرد. چند لحظه بعد، سیجوئه نگاه خیرهاش را از او برداشت، انگار که خاطراتی از گذشتهاش را به یاد آورده بود.
نیمساعت بعد، در اتاق کنفرانس تیم اجرایی، صداها بلند و بلندتر میشدند.
«چی؟! وو هائو و زن داداشش واقعا...»
«زنه حاملهست؟ بچه مال برادرشوهرشه؟»
«پس شیمن چینگ کسی رو نکشته؟»
لین دونگشوئه که موقتا نقش یک سخنگو را ایفا میکرد، بهخاطر صحبتهای بقیه خجالتزده شده بود. لین چیوپو بعد از اینکه به یافتههایشان گوش داد، پرسید: «مدرکی هم هست؟»
«نه.»
لین چیوپو به چن شی نگاهی کرد. «مدرکی نیست. پس همه اینا استدلال خودته؟»
یکی از افسران پلیس وارد بحث شد. «به نظر من که استدلال چن شی خیلی منطقیه.»
یکی دیگر از افسرها در موافقت با او گفت: «آره، ما بهش باور داریم!»
یکی دیگر از افسرها تایید کرد: «در مقایسه با سرنخهای فعلی، این بدیهیترین فرضیهست.»
لین چیوپو به زیردستانش که همگی داشتند به او خیانت میکردند چپچپ نگاه کرد. احساس میکرد تکوتنها افتاده است. درست در همان لحظه که او نمیدانست چطور باید از وضعیتی که گرفتارش شده بود کنار بکشد، چن شی متواضعانه توجهها را از او منحرف کرد. «درواقع من هم مسیری رو رفتم که پیشتر آسفالت شده بود. اگه بهخاطر اطلاعات و سرنخهایی که تیم کاپیتان لین بهش رسیده بودن نبود، به این سرعت به همچین استدلالی نمیرسیدم.»
لین چیوپو از اینکه نگاه تمام زیردستانش به سمتش چرخیده بود بسیار خجالتزده شده بود. او دستور داد: «باید بررسی بشه، اما مواظب باشین کاری نکنین که گوشبهزنگ بشن. لازمه که کار فعلیمون به سه قسمت تقسیم بشه. اول، روی رابطه بین برادرها تحقیق کنید. دوم، مدرکی پیدا کنید که ثابت کنه وو هائو و زن داداشش یه رابطه مخفیانه داشتن. و سوم و سختترینش، یه مدرک مستقیم پیدا کنید که بگه وو هائو قاتل برادرش بوده.»
چن شی با تحسین گفت: «شگفتانگیزه! فکر کاپیتان لین خیلی خوب کار میکنه! اینکه بتونی به این سرعت همه کارها رو تقسیم کنی واقعا تحسینبرانگیزه!»
لین دونگشوئه در گوشش زمزمه کرد: «دیگه زیادی تشویقش کردی. شورش در اومد.»
لین چیوپو بدجوری از آن تعریف خوشش امده بود. سرفهای کرد و گفت: «این فرق بین آماتورا و حرفهایاست... خیلی خب، کار امروزمون تموم شد. فردا زود بیاید اداره.»
شو شیائودونگ دستانش را بالا برد و با خوشحالی گفت: «آخ جون! تعطیل شدیم!»
همه کسانی که در اتاق بودند سرهایشان را چرخاندند و نگاه سنگینی به او انداختند. شو شیائودونگ به سرعت دستانش را پایین آورد.
بعد از جلسه، شو شیائودونگ سراغ چن شی و پنگ سیجوئه رفت تا برای شام دعوتشان کند. همانطور که داشت صحبت میکرد، لین چیوپو از راه رسید. «هنوز برای جشنگرفتن یه مقدار زوده، پس وقتی انجامش میدیم که پرونده حل شده باشه. این بار چن شی هم باید بیاد.»
چن شی لبخندی زد. «به حساب کاپیتان لین؟ با کمال میل قبول میکنم و مطمئن میشم که بیام.»
لین چیوپو سرفهای کرد و به لین دونگشوئه نگاه کرد، اما رو به چن شی گفت: «کارت خوب بود!» سپس رفت.
شو شیائودونگ نیشخندی زد. «کاپیتان لین حتی وقتی هم سعی میکنه از ملت تعریف کنه اصلا روراست نیست.»
چن شی سربهسرش گذاشت. «نه که تو خیلی روراستی.»
شو شیائودونگ نفس عمیقی کشید. «من از اینکه بذارم عالم و آدم بفهمن بزرگترین طرفدارتم ابایی ندارم!»
«خیلی خب خیلی خب، بذار تا وقتی پرونده حل میشه منتظر بمونیم.»
همه با وظایف تکیشان مشغول بودند. صبح روز بعد، وقتی که لین دونگشوئه به اداره رفت، پرونده پیشرفت غیرمنتظرهای کرده بود. همه روحیه بالایی داشتند و از صبح زود کارشان را شروع کرده بودند.
متوجه شد که چن شی به اداره نیامده است، بنابراین پیامکی برایش فرستاد و دلیلش را پرسید. چن شی جواب داد: «منو با همکارت اشتباه گرفتی؟ من هنوز باید مسافرکشیم رو ادامه بدم. اگه سرنخ جدیدی پیدا کردی منو در جریان بذار.»
لین دونگشوئه جواب داد: «اگه تو هم کمک کنی سریعتر نمیشه؟»
«چرا؟ بهخاطرش قراره پول بگیرم؟»
«بله!»
«نچ، نمیام. میخوام بگیرم بخوابم. موفق باشی گل کوچولوی اداره[1].»
لین دونگشوئه بعد از شنیدن تعریف چن شی، نتوانست جلوی لبخندزدنش را بگیرد. یکی از افسران پلیس که از کنارش رد میشد، به او گفت که پیشرفتی در بخش مربوط به کاپیتان پنگ حاصل شده و از او خواست که همراهش برود.
وقتی که لین دونگشوئه به ساختمان پزشکی قانونی رسید، ناگهان صدای پنگ سیجوئه را شنید که فریاد زد: «کی بهت گفت؟»
وقتی که وارد اتاق شد، شخصی که مقابل پنگ سیجوئه ایستاده بود شو شیائودونگ بود. بقیه افرادی که در اتاق بودند سرجایشان خشکشان زده بود، بهخاطر اینکه تابهحال کاپیتانشان را اینگونه ندیده بودند.
لین دونگشوئه پرسید: «چی شده؟»
شو شیائودونگ با ناراحتی گفت: «من فقط یه جوک گفتم که بچهها حال کنن و مودشون عوض بشه. همون داستان دانشجوی پزشکی که توی استودیو عکاسی سینه یه نفر رو مالیده بود و چن شی دیروز برامون تعریفش کرده بود. از کجا میدونستم کاپیتان پنگ همچین واکنشی بهش نشون میده؟!»
پنگ سیجوئه ابرویش را بالا برد. «چی؟ چن شی اینو بهت گفته؟ خودش شخصا این داستان رو برات تعریف کرده؟ اون از کجا میدونسته؟»
لین دونگشوئه سعی کرد آرامش کند. «کاپیتان پنگ، ما رو نترسونید. این فقط یه جوک بود.»
«این جوک نیست. اون دانشجوی پزشکی...» پنگ سیجوئه ناگهان از ادامه صحبتش بازایستاد و به سرتاسر اتاق که پر از قیافههای متعجب بود نگاه کرد. دوباره سر جایش نشست و گفت: «این جوکه مایه تمسخر دانشجوهای پزشکیه. فقط از همین شنیدنش هم عصبانی شدم.»
پنگ سیجوئه واقعا از آن دست آدمهایی نبود که اهل دروغگفتن باشند. برای لین دونگشوئه واضح بود که این کارها به پنگ سیجوئه نمیآید. کنجکاو بود که چرا این جوک اینقدر فشاریاش کرده بود.
[1] به خوشگلترین دختر مدرسه میگن گل مدرسه، به خوشتیپترین پسر مدرسه هم میگن چمن مدرسه (!) اینجا هم منظور چن شی اینه که تو خوشگلترین دختر اداره پلیسی.
کتابهای تصادفی
