کاراگاه نابغه
قسمت: 83
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر 83
در حالی که آزمایشگاه پزشکی قانونی را ترک میکردند، لین چیوپو از لین دونگشوئه پرسید: «در مورد این پرونده چی فکر میکنی؟»
لین دونگشوئه لحظهای فکر کرد و گفت: «کاپیتان پنگ گفت که تمام جواهرات قربانی زن ناپدید شدن. این باعث شد فکر کنم این زوج میخواستن یه خودکشی دونفره بکنن. دختره اول مرده و در همون زمان، مرده داشته خودش رو آماده خودکشی میکرده که نفر سوم وارد صحنه میشه. مرده و اون نفر سوم قبل از اینکه اون شخص مرموز مرده رو بکشه و جواهرات دختره رو ببره، یه مشاجره با همدیگه داشتن. اون شخص تلفنهاشون رو هم برداشته و با استفاده از یه سنگ، چهرههاشون رو از ریخت انداخته.»
«یه زوج؟ من اینطوری فکر نمیکنم! به نظرم این پرونده یه قتل از سر انتقامه. اما بعد از اینکه قاتل دو نفرشون رو کشت، اجساد توی کوهستان رها شدن و قاتل کاری کرد که یه خودکشی دونفره به نظر برسه.»
«برادر، نشونههای کشمکشی که توی صحنه پیدا کردیم رو فراموش کردی؟»
لین چیوپو برای یک لحظه حرفی نزد، سپس گفت: «اگه چیزی که تو میگی درست باشه، اجساد اونجا رها نشدن، بلکه قتل همونجا توی غار انجام شده.»
«یعنی سه نفر همزمان سروکلهشون توی غار پیدا شده؟ احتمال بالایی وجود داره که دوتا قربانی با هم نسبت داشتن.»
«نه لزوما. زمان مرگشون خیلی فاصله داشته و محتویات شکمشون هم متفاوته. احتمال اینکه اونا یه زوج باشن خیلی پایینه. فکر میکنم اونا صرفا دوتا غریبه بودن که با هم ارتباطی نداشتن.»
«اگه اینطوری که تو میگی باشه، پس یعنی قاتل اول دختره رو کشته، و بعد توی غار مونده تا یه نفر دومی رو هم بکشه؟»
لین چیوپو هم این را درک نمیکرد. به تلخی لبخند زد. «هر چقدر این بحث بیشتر ادامه پیدا کنه بیشتر گیج میشیم. باید تحقیقات بیشتری انجام بدیم!»
بعد از آن، همه کارهایشان عملیاتی بود. تیم اجرایی به مناطق مختلف رفتند تا آخرین گزارشات مربوط به گمشدن افراد را جمعآوری کنند. آنها افرادی را که بیشترین مطابقت با مشخصاتشان داشتند انتخاب کردند و سپس برای پرسوجو سراغ خانوادههایشان رفتند.
همین کار، سه روز طول کشید و پنگ سیجوئه هم به پیشرفت قابلتوجهی در کارش رسیده بود. او با آنالیز جواهری که روی جسد زن باقی مانده بود، متوجه شد که همه آنها طلای ناب و خالص بودهاند. بازسازی جمجمه به پنگ سیجوئه اجازه داده بود تا ببیند که ظاهر زن قبل از مرگش چگونه بوده است. از روی ترکیب صورتش، میشد گفت که زن، ظاهری نجیب و دندانهایی بینقص داشت. وقتی تیم پزشکی قانونی این دو سرنخ را با آنالیزهایشان به دست آوردند، همگی بلافاصله نتیجه گرفتند که به احتمال 80 درصد این دختر وارث یک خانواده ثروتمند بوده است.
تصویر بازسازیشده مرد را فقط میشد عادی توصیف کرد. پنگ سیجوئه با آزمایشات کالبدشکافی بیشتر متوجه شد که قربانی علائمی مبنی بر کشیدگی عضلات کمر دارد. بهعلاوه، هنگام مقایسه با آن نمونه خاکستر که دفعه قبل چن شی با خودش آورده بود، معلوم شد که قربانی مرد معمولا سیگارهای پنج یوآنی میکشید.
بعد از این کشف، مرد بیچهره در ذهن همه بدل به شخص فقیری شده بود که عاشق اسکیکردن بود.
پنگ سیجوئه همینطور اعلام کرد که داروی موجود در بدن زن، سوکسینیل کولین بوده است، یک شلکننده عضلانی ـ اسکلتی که برای بیحسی موضعی مصرف پزشکی داشت و میتوانست باعث کندتپشی، بینظمی در ضربان قلب، ایست قلبی و غیره شود. اگر مقدار زیادی از آن به بدن تزریق میشد، عضلات نایژهای ممکن بود منقبض و موجب اسپاسم نایژه و همینطور شوک آنافیلاکسی شوند. «مقدار دوز سوکسینیل کولینی که به زنه تزریق شده مرگبار بوده.»
لین چیوپو پرسید: «دسترسی به این دارو برای مردم عادی آسونه؟»
پنگ سیجوئه سرش را تکان داد. «مطمئن نیستم.»
لین چیوپو به افسرانش دستور داد تا منشاء این دارو را پیدا کنند و به تایید هویت قربانی با استفاده از تصویر بازسازیشده چهره ادامه دهند.
با استفاده از تصویر، کارآیی فعالیتهایشان به شکل چشمگیری بیشتر شده بود. در همان روز، آنها به هویت قربانی زن هم دست پیدا کردند. اسمش جیانگ می بود، متولد سال 1997 و به تازگی در رشته مدیریت مالی از کالج فارغالتحصیل شده بود. یک سال از فارغالتحصیلیاش میگذشت و هنوز جایی استخدام نشده بود.
پدر جیانگ می رئیس یک بانک بود، بنابراین حالا به شکل غیرقابلانکاری مشخص شده بود که او وارث یک خانواده ثروتمند است.
یک تماس از طرف اداره پلیس، پدر و مادر جیانگ می را به آنجا آورد. زوج مسن وقتی چهره و بدن غیر قابل تشخیص دختر را دیدند، نمیتوانستند دست از گریهکردن بردارند. لین دونگشوئه که مسئول ملاقات با خانواده قربانی بود، فقط میتوانست تلاش کند تا غم آن زوج را تسکین دهد.
مادر جیانگ می با هقهق گفت: «همش تقصیر ماست! نباید مجبورش میکردیم!»
پدر جیانگ می ناگهان با خشم گفت: «همش تقصیر اون پسرهست! اگه میدونستم این اتفاق میافته، نمیذاشتم دخترمون با اون پسر آشنا بشه!»
لین دونگشوئه پرسید: «منظورتون جیانگ می و دوس&تپسرشه؟ میشه جزئیات رابطهشون با همدیگه رو بهم بگید؟»
لین دونگشوئه آنها را به اتاق کنفرانس دعوت کرد و برایشان فنجانی چای ریخت. غم و اندوه مادر جیانگ می را از پا در آورده بود. پدر جیانگ می توضیح داد که دخترشان در دوران مدرسه، با پسر مفلسی به اسم چنگ چائو شروع به گرمگرفتن کرده بود و این وضعیت، تمام مدت از آنها پنهان شده بود. بعدها، پس از فارغالتحصیلی، پدر جیانگ می قصد داشت پسر همکلاسیاش را به او معرفی کند. آن دو نهتنها پیشینه سازگاری با هم داشتند، بلکه به نظر میرسید که خیلی هم به هم میآیند.
بعد از ملاقاتشان با یکدیگر، طرف مقابل نظر مثبتی در مورد جیانگ می داشت، هرچند که خود جیانگ می گفته بود که علاقهای به آن پسر ندارد. والدینش از او پرسیدند که دوس&تپسری دارد یا نه و بعد از کمی پرسوجو، جیانگ می اعتراف کرده بود که دوس&تپسری به اسم چنگ چائو دارد.
بعد از آن، والدینش چنگ چائو را برای صرف شام به خانهشان دعوت کرده بودند. در همان برخورد اول، آنها نمیتوانستند به آن پسر بدبخت نگاهی عاری از تحقیر داشته باشند. او هیچ ادب و نزاکتی نداشت و دائما میگفت در آینده بهخاطر جیانگ می سخت تلاش میکند، اما پدر جیانگ می تمام مدت تمسخرش میکرد. برایش سوال بود که چطور میتواند دخترش را بعد از آن همه سختی برای بزرگکردنش، به دست چنین پسر محتاج بدبختی بسپارد.
عصر آن روز، پدر و دختر دعوای شدیدی با یکدیگر داشتند. پدر جیانگ می ملاقات دوباره با آن پسر فقیر را برای دخترش ممنوع کرده بود، اما جیانگ می که مشخصا با این موضوع کنار نمیآمد، ارتباطش را با آنها بسیار کمرنگ کرد.
این ماجرا، رابطه بین اعضای خانواده را بسیار سازشناپذیر و وخیم کرده بود. خویشاوندان و دوستان به آنجا میآمدند تا جیانگ می را متقاعد کنند نظرش را تغییر دهد، اما گوش جیانگ می به هیچ حرفی بدهکار نبود. پدرش حمایت مالی از او را متوقف و بیرونرفتن را برایش ممنوع کرد، اما جیانگ می اغلب اوقات یواشکی از خانه بیرون میرفت تا با آن پسر ملاقات کند. خانوادهاش هم با درماندگی تعقیبش میکردند و سعی میکردند جلویش را بگیرند؛ درست مثل یک تعقیب و گریز بود.
این احتمال که یک شب جیانگ می کاملا غیبش بزند هرگز به ذهنشان خطور نکرده بود. آنها فکر میکردند که آن پسر، دخترشان را برداشته و فرار کرده است. اصلا فکر نمیکردند که پیش از آنکه بتوانند دوباره همدیگر را ببینند، مرگ، میانشان فاصله بیندازد.
پدر جیانگ می با عصبانیت و چهرهای پر از اشک گفت: «اون پسره دخترمون رو کشته! قطعا کار خودش بوده! میرم ازش شکایت میکنم و خانوادهاش رو به خاک سیاه میشونم!»
مادر جیانگ می، دست لین دونگشوئه را گرفت و التماس کرد: «خانوم پلیس، ما کاملا برای تحقیقاتتون باهاتون همکاری میکنیم. باید قاتل حقیقی دخترمون رو به سزای اعمالش برسونیم!»
«اما...» لین دونگشوئه کمی دودل بود. با دیدن زوج عزادار، ناچار شد بگوید: «درواقع، دوتا جسد داریم. جسد یه مرد هم هست که حدودا 25 سالشه.»
زن و شوهر به یکدیگر نگاه کردند. پدر کنجکاو بود. «شیائو می واقعا با اون پسره مفلس دست به خودکشی زده؟»
«چرا؟! چرا ترکمون کردی؟ دختره ناخلف!» مادر همانطور که گریه میکرد، دستانش را به میز کوبید.
«شما هنوز قیافه چنگ چائو رو یادتونه، درسته؟ میتونین شناساییش کنین؟»
آن دو موافقت کردند که به دپارتمان پزشکی قانونی بروند. کارشناسان، طرح سهبعدی چهره بازسازیشده قربانی مرد را به آنها نشان دادند. زن و شوهر برای مدتی طولانی به آن زل زدند. درنهایت، پدر گفت: «نه مو داره نه ابرو. نمیتونم تشخیصش بدم.»
«مدل موش رو یادتون میاد؟ یا حالت ابروهاش رو؟»
«ابروهاش... معمولی بودن. موهاش هم... یادمه که دو طرف سرشو تراشیده بود و وسط کلهاش پر مو بود.» پدر در حالی که در موردش فکر میکرد، قیافه منزجری به خود گرفت. «نمیتونم با این مرد جوون لاقید چشمتوچشم بشم.»
کارشناسان فنی، کامپیوتر را به کار انداختند و بعد از اضافهکردن موها، پدر گفت: «آره، خودشه! هنوز قیافهش رو یادمه! واقعا نمیفهمم چرا شیائو می اون رو انتخاب کرد!»
مادر مخالف بود. او گفت: «نه، نه. دماغش اشتباهه.»
لین دونگشوئه توضیح داد: «صورت قربانی نابود شده. برآمدگی بینی از غضروفه، بنابراین شاید نشه به صورت دیجیتالی خیلی خوب بازسازیش کرد.»
کارشناسها بینی را اصلاح کردند، بالا و پایینش کردند، اما مادر باز هم سرش را تکان داد. «چشماش هم شبیه نیستن.»
پدر با پافشاری گفت: «من قیافه بیریختش رو کاملا یادمه.»
مادر هنوز متقاعد نشده بود. «نه. این قطعا اون نیست.»