فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

کاراگاه نابغه

قسمت: 84

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر 84

آن دو به بحث‌کردن با یکدیگر ادامه دادند، اما نتوانستند به نتیجه برسند که مرد قربانی چنگ چائو بوده یا نه. لین دونگ‌شوئه پرسید: «گروه خونیش رو می‌دونین؟ یا اطلاعات تماس با والدینش رو؟»

پدر سرش را تکان داد. «من حتی نمی‌خوام قیافه‌شو ببینم. چرا باید همچین چیزهایی رو بدونم؟»

مادر یادآوری کرد: «اون روز به خونه‌مون اومد تا با هم غذا بخوریم. بهمون گفت که پدرش فوت کرده و مادرش توی یه منطقه دورافتاده دوباره ازدواج کرده، مگه نه؟»

پدر با لحنی ظالمانه گفت: «اوه، آره. من نمی‌دونم از کدوم خراب‌شده‌ای سروکله‌اش پیدا شده. این همه آدم بودن که می‌تونست باهاشون یه رابطه رو شروع کنه، چرا دختر ما رو انتخاب کرد؟ نکنه توی زندگی قبلیمون بهش قول داده بودیم که دست دخترمون رو تو دستش بذاریم؟»

لین دونگ‌شوئه دوباره پرسید: «کجا زندگی می‌کرد؟»

آن دو سرشان را تکان دادند. مادر گفت: «شیائو آن باید بدونه.»

«شیائو آن کیه؟»

«آن شو، پسر همکلاسی شوهرم. یه بار...» مادر کمی خجالت‌زده بود. «یه بار، بهش در مورد چنگ چائو گفتم. اون بهم گفت که یه درسی بهش میده، برای همین حدس می‌زنم که اون محل زندگیشو بدونه.»

«باشه. اطلاعات تماسش رو بهمون بدید.»

مدت کوتاهی بعد از اینکه زوج مسن را راهی کردند، مرد جوانی سوار بر یک ماشین گران‌قیمت به اداره آمد. آن شخص آن شو بود، همان کسی که دنبال ازدواج با جیانگ می بود.

آن شو وقتی از مرگ جیانگ می و حقایق پرونده خبردار شد، آنقدر شگفت‌زده شده بود که چشمانش گشاد شده بودند. «باید پوست اون پسره مفلس رو غلفتی بکنم.»

لین دونگ‌شوئه به‌سردی جواب داد: «فکر نکنم لازم باشه به خودت زحمت بدی.»

لین دونگ‌شوئه، آن شو را برای تشخیص هویت چهره بازسازی‌شده قربانی برد. آن شو نگاهی به چهره انداخت و گفت: «آره، آره. بدون شک خودشه!»

«از کجا اینقدر مطمئنی؟»

آن شو سرش را خاراند و لبخندی زد. «من... چند وقت پیش رفتم پیداش کردم و یه درسی بهش دادم. بهش گفتم که از شیائو مِی فاصله بگیره. یقه‌شو گرفتم و کوبوندمش به دیوار و صاف زل زدم تو چشماش. برای همین یه تصویر خیلی واضح از قیافه‌ش توی ذهنمه!»

لین دونگ‌شوئه در حین حرف‌زدن با او، متوجه یک زنجیر طلای بزرگ دور گردنش شد که می‌درخشید و نگاه‌کردن به آن، چشم را آزار می‌داد. بلافاصله این نکته را یادداشت کرد. آن شو هنوز داشت پرحرفی می‌کرد: «هی، خانوم پلیس. من فقط رفتم که سربه‌سرش بذارم و دستش بندازم. واقعا کتکش نزدم.»

«کی این اتفاق افتاد؟»

«ماه پیش؟ نه، ماه قبلش.»

اگر از آن اتفاق این همه مدت گذشته بود، پس نباید اثر زخمی از آن موقع روی بدن قربانی باقی می‌ماند. لین دونگ‌شوئه سرزنشش کرد. «کاری که کردی ضرب و شتم بوده. اگه یه نفر این رو به پلیس گزارش می‌داد، باید حداقل چند روزی رو توی ایستگاه پلیس بازداشت می‌شدی.»

«دفعه بعد حواسم رو جمع می‌کنم! دفعه بعد حواسمو جمع می‌کنم.» آن شو نیشخندی زد. «فقط یه‌کم بدون فکر عمل کردم. به‌محض اینکه شیائو می رو دیدم، احساس کردم که یه پیوندی باهاش دارم. اون خیلی خوشگل و آروم بود. شخصیتش رو هم واقعا دوست داشتم. از ته دل دوستش داشتم. والدین هر دوتامون خوشحال می‌شدن اگه ما با هم ازدواج می‌کردیم. کاش می‌دونستم که پسره چطور تونسته مخ شیائو می رو اینطوری بزنه. من برای شیائو می گل و جواهرات فرستادم، اما اون یه بار هم روی خوش به من نشون نداد. حتی یه بار هم با خودش فکر نکرد که اون پسر بی‌پول اصلا چی می‌تونه براش فراهم کنه.»

عشق و عاشقی همینه دیگه... لین دونگ‌شوئه می‌خواست حرفی بزند، اما از آنجا که اینجور مسائل هیچ ربطی به پرونده نداشتند، بهتر بود که با صدای بلند به زبان نیاوردشان. بنابراین کلماتش رو فرو خورد و پرسید: «گفتی جواهرات؟ یادت میاد که شیائو می چه جواهراتی پوشیده بود؟»

آن شو به‌طور کلی توصیفشان کرد و لین دونگ‌شوئه تک‌تکشان را یادداشت کرد. سپس از او در مورد آدرس چنگ چائو پرسید. بعد از آنکه جوابش را گرفت، آن شو عذر آورد که کارهایی در شرکتش دارد که باید راست و ریسشان کند، بنابراین گفت که همراهشان به اقامتگاه چنگ چائو نمی‌آید.

لین دونگ‌شوئه به شو شیائودونگ زنگ زد و یک نفر از پزشکی قانونی را به اقامتگاه چنگ چائو آورد. وقتی صاحبخانه در را با یک کلید باز کرد، غرغرکنان گفت: «این بچه چند روزیه که برنگشته. هنوز اجاره سه ماه رو بدهکاره. بهش زنگ زدم اما جواب نداد. لعنتی. چیزی که صاحبخونه‌ها بیشتر از همه ازش می‌ترسن، روبه‌روشدن با همچین آدمای دغلیه... اتفاقی براش افتاده جنابان پلیس؟»

لین دونگ‌شوئه گفت: «فعلا داریم درباره‌اش تحقیق می‌کنیم. در حال حاضر نمی‌تونیم نظر قطعی در موردش بدیم.»

«باشه باشه، یادتون باشه که اگه چیز جدیدی دستگیرتون شد بهم خبر بدید. اگه این اتاق همین‌طور خالی بمونه، روزی پنجاه یوآن از دست میدم. خونواده من برای گذران زندگی روی مبلغ این اجاره حساب باز کرده!»

همه به اطراف اقامتگاه چنگ چائو نگاه کردند. میزها، صندلی‌ها و همه چیزهای دیگری که آنجا بودند همراه با خانه اجاره داده شده بودند. به‌جز یک کامپیوتر و چند وسیله ضروری دیگر، عملا هیچ چیز شخصی دیگری آنجا وجود نداشت. شو شیائودونگ کابینت آشپزخانه را باز کرد، چند بسته نودل فوری پیدا کرد و گفت: «ظاهرا پسره واقعا بی‌پول بوده. اغلب کل روز رو با نودل سر می‌کرده... عین خود من.»

لین دونگ‌شوئه خندید. «چرا خودت رو با اون مقایسه می‌کنی؟ تو همه پولت رو صرف بازی و اون گربه‌ت می‌کنی.»

شو شیائودونگ با خجالت سرش را خاراند.

وضع اقتصادی چنگ چائو واقعا قابل‌مقایسه با او نبود. قبض‌های آب و برق و گاز چندین ماه را در کشوها پیدا کردند. به نظر می‌رسید که او تا وقتی دست به قطع‌کردن خدمات شهری نمی‌زدند، تصمیم به پرداخت قبض‌هایش نمی‌گرفت.

علاوه بر آن، رسیدی مربوط به یک نزولگیر هم پیدا کردند. چنگ چائو یک ماه پیش دستبندی طلایی را در ازای چند هزار یوآن گرو گذاشته بود. احتمالا دستبند را هم خود جیانگ می به او داده بود.

چنگ چائو صندوقدار یک سوپرمارکت بود. درآمدش ناچیز بود و نیمی از پولی که به دست می‌آورد صرف ادامه سرگرمی‌اش یعنی هنر و نقاشی می‌شد.

آنها در خانه‌اش تعداد زیادی وسایل مربوط به نقاشی پیدا کردند که شامل یک سه‌پایه نقاشی هم می‌شد. لین دونگ‌شوئه کامیپوتر را روشن کرد و مانهاهای تمام‌نشده‌ای را پیدا کرد. تاریخچه جست‌وجوی مرورگرش هم صرفا شامل سایت‌هایی مرتبط با کارش می‌شد. او سعی داشت نسخه‌ای از کارش را در یک وب‌سایت مانها ارائه کند.

علاوه بر همه اینها، بک‌گراند صفحه ویندوزش هم تصویری از جیانگ می بود. چهره خندانش به زیبایی گل بود.

لین دونگ‌شوئه با فکرکردن به اینکه یک زوج عاشق به زور توسط والدین دختر از هم جدا شده بودند، دلش برایشان می‌سوخت.

پزشک قانونی چند تار مو و نمونه‌هایی از شوره سر را از روی شانه و تخت پیدا کرد و با خود برگرداند تا با آزمایش‌کردنشان بفهمد که قربانی خود چنگ چائو بوده یا نه. نتایج این آزمایش برای ادامه تحقیقات حیاتی بود. لین دونگ‌شوئه با نگرانی انتظار می‌کشید. بعد از تمام‌شدن کارهای بعدازظهر، پنگ سیجوئه از طریق خط داخلی با او تماس گرفت.

پنگ سیجوئه اطلاع داد: «دی‌ان‌ای پیداشده توی اتاق با مشخصات قربانی مرد مطابقه.»

لین دونگ‌شوئه از اینکه بالاخره هویت قربانی مشخص شده بود آهی از سر آسودگی کشید. اما لین چیوپو واکنشی کاملا متفاوت داشت. او بعد از شنیدن نتیجه آزمایش، شروع به قدم‌زدن در دفترش کرد. «واقعا یه غریبه دست به همچین کاری زده؟»

«یعنی ممکنه کار آن شو بوده باشه؟»

«آن شو دیگه کیه؟»

«همون مردی که والدین جیانگ می بهش معرفیش کردن. یه بچه پولدار نازپرورده‌ست. اون ادعا کرد که با قربانی خشن برخورد کرده و بهش گفته که با جیانگ می به هم بزنه.»

«تو باهاش حرف زدی؟»

«گفت که فردا بعدازظهر میاد اینجا.»

لین چیوپو سرش را تکان داد. «این یارو انگیزه‌ای برای کشتن چنگ چائو داشته، اما چرا باید دست به کشتن جیانگ می بزنه؟ یادتون نره که قربانی زن به‌خاطر مسمومیت مرده و مرگش هم قبل از قربانی مرد بوده.»

«پس استدلال من از همه به حقیقت نزدیک‌تره. اون دو نفر درواقع داشتن می‌رفتن تا دست به یه خودکشی عاشقانه بزنن. اما به یه نفر سومی برخوردن که سروکله‌اش پیدا شده بود.»

لین چیوپو همانطور که چانه و قسمت بالای لبش را می‌مالید گفت: «این وضعیت از همه دردسرسازتره...»

«برادر، ما هیچ سرنخی از ایستگاه پلیس محلی به دست نیاوردیم؟»

«هیچی پیدا نشده. تو دیگه برو خونه. برای امروز تا همینجا کافیه.»

لین دونگ‌شوئه قبل از اینکه از اتاق بیرون برود چیزی به ذهنش رسید. برگشت و گفت: «این نفر سوم که یک‌دفعه بهشون برخورده، ممکنه که خود آن شو بوده باشه؟»

لین چیوپو با تردید نگاهش کرد. اما درنهایت بدون آنکه حرفی بزند دستی تکان داد و لین دونگ‌شوئه را مرخص کرد.

لین دونگ‌شوئه بعد از اینکه لباس‌هایش را عوض کرد و از اداره بیرون آمد، می‌خواست یک تاکسی بگیرد که همان لحظه، پیامکی از طرف چن شی به دستش رسید. «می‌خوای امشب دستپخت منو بخوری؟»

«می‌خوام برم کباب بخورم.»

«پس قراره مهمونم کنی؟»

«باشه، مهمونت می‌کنم شکمو... بیا دم اداره پلیس منو سوار کن.»

«تا پنج دقیقه دیگه می‌رسم. اگه تا اون موقع نرسیدم، این پیامو دوباره بخون.»

با دیدن این پیام، لین دونگ‌شوئه خنده‌اش گرفت.

کتاب‌های تصادفی