کاراگاه نابغه
قسمت: 82
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر 82
بعد از بررسی جسد، پنگ سیجوئه به یک محدوده خاص اشاره کرد و به لین چیوپو گفت: «اینجا روی زمین نشونههای دستوپازدن هست. یه عالمه خون هم اطرافش وجود داره... اینجا رو ببین؛ دوتا نشونه دایرهایشکل که احتمالا جای زانو هستن.»
لین چیوپو سرش را تکان داد. «قاتل احتمالا قربانی رو تا اینجا آورده و با سنگ به صورتش کوبیده و باعث مرگش شده. بعدش هم کشوندتش اینجا و کنار جسد زن قرارش داده... زمان مرگ مشخص شده؟»
پنگ سیجوئه سر تکان داد. «اینجا خیلی سرده. نمیشه فقط براساس کوفتگی جسد[1] زمان مرگ رو مشخص کرد. باید برگردیم و دمای کبد رو اندازه بگیریم... برای اینکه اجساد رو برگردونیم چه برنامهای داری؟»
«کار آسونی نیست. باید به مرکز بگیم که یه هلیکوپتر برامون بفرسته.»
لین چیوپو فورا شمارهای گرفت، سپس به سمت دهانه غار رفت و پایین را نگاه کرد. زیر پایش جنگلی عمیق بود. قاتل احتمالا چیزهایی که به پرونده مربوط میشدند را آن پایین انداخته بود. اما اگر میخواستند آنجا را برای پیداکردن یک سرنخ بگردند، مثل این بود که بخواهند یک سوزن را در انبار کاه پیدا کنند.
او از مسئول آنجا پرسید: «میتونم بهتون یه زحمتی بدم؟ میشه لطفا چندتا کارگر استخدام کنین تا برامون دنبال مدرک بگردن؟ هزینهاش هرچقدر بشه پرداخت میکنیم... لطفا از ایستگاه پلیس محلی هم بخواین که باهامون همکاری کنن.»
پلیس محلی موافقت کرد. «حالا که پای یه زندگی در میونه، ما تمام و کمال آماده کمکیم.»
لین چیوپو از مسئول آنجا پرسید: «معمولا برای ورود به اینجا بلیت لازمه؟»
«توی این فصل سال بلیت لازم نیست.»
«چرا؟»
«جناب پلیس، شاید شما ندونین، اما در حالت عادی هیچکس به اینجا نمیاد. هرچند که توی فصل بهار، وقتی که شکوفههای هلو گل میدن، مردم برای تفریح به اینجا میان. اون موقع فعالیتهای گردشگری زیاد میشه. بعد از پاییز، کوهستانها لخت و سردن. کی پا میشه بیاد اینجا؟ حتی اگه بساط بلیتفروشی رو هم راه بندازیم، دخلمون با خرجمون نمیخونه.»
«پس با این حساب، اینجا برای عموم آزاده؟»
«بله، اما کسایی که میان اینجا، کسایی هستن که عاشق اسکیکردن هستن.»
وقتی حرف از علاقه به اسکیکردن به میان آمد، مسئول آنجا به دانشآموزان کالج که همراهشان بودند نگاهی انداخت. دانشآموزان جواب دادند: «بعضی از ماها عضو باشگاههای اسکی هستیم. اونا معمولا فعالیتهای کوهپیمایی رو سازماندهی میکنن. اعضای تیم معمولا میگن که نباید با غریبهها گروه تشکیل بدیم. وقتی غریبهها با همدیگه گروه تشکیل میدن، همیشه احتمال دزدی و تعر&ض ج&نسی بالای کوه و توی جنگل هست. اینجور چیزها قبلا هم اتفاق افتادن و پلیس هم نتونست حلش... اوه، متاسفم.»
او از حرفی که زده بود منظوری نداشت، اما لین چیوپو آن را به دل گرفت. اخم کرد و زیر لب گفت که پلیس از پروندههای پیچیده ترسی ندارد، اما در مقابل، از پروندههای غیرپیچیده چرا.
پروندههایی که در آن یک نفر بیدلیل در خیابان راه میافتاد و بدون هشدار دست به کشتن مردم میزد، سختترین پروندهها برای حلکردن بودند. اگر اینگونه قتلهای بداهه و بیهدف در کوهستان اتفاق میافتاد، کار حتی سختتر هم میشد.
لین چیوپو پرسید: «خب... نظارتی روی ورود و خروج هست؟»
مسئول لبخندی زد و سر تکان داد. «توی این کوهستان نظارتمون کجا بود؟ اما چندتایی رستوران توی تقاطع هستن که میتونین ازشون سوال کنین.»
تندبادی وزیدن گرفت. همه به بالا نگاه کردند و هلیکوپتری را که از راه رسیده بود دیدند. اعضای تیم پزشکی قانونی جسد را داخل یک کیسه حمل جسد قرار دادند، طنابی را که هلیکوپتر پایین انداخته بود دورش بستند و بهآرامی بلندش کردند.
اولین باری بود که دانشآموزان کالج یک هلیکوپتر پلیس را میدیدند، یکی از آنها موبایلش را بیرون آورد و چندتایی عکس گرفت. لین چیوپو دستور داد: «عکس نگیر. پاکش کن.»
«ببخشید!» دانشآموز با خجالت لبخند زد.
زمانی که جسد منتقل شد، همه به مسیری که از آن بالا آمده بودند برگشتند.
لین چیوپو به لین دونگشوئه گفت که با دانشآموزان صحبت کند و ببیند سرنخ دیگری به جا مانده است یا نه. چند نفری را هم فرستاد تا دنبال شاهدان عینی بگردند و خودش هم رفت تا با ایستگاه پلیس محلی صحبتی داشته باشد.
لین دونگشوئه پرسید: «میخوای به چن شی زنگ بزنیم؟»
«فعلا نرو دنبالش. اگه بخوایم برای تکتک پرونده ها روش حساب کنیم، اونوقت... بعدا در موردش صحبت میکنیم. این پرونده با پروندههای قبلی فرق داره. اون احتمالا نمیتونه توی حل این پرونده بهمون کمکی بکنه.»
«خیله خب!»
وقتی که کار تیم پزشکی قانونی در محل جنایت تمام شد، از ظهر گذشته بود. همه قبل از اینکه بعدازظهر به اداره برگردند، غذای سادهای در یک رستوران کوچک خوردند. پنگ سیجوئه شروع به کالبدشکافی اجساد کرده بود و لین چیوپو و لین دونگشوئه هم به آزمایشگاه پزشکی قانونی رفته بودند تا شاهد کالبدشکافی باشند.
وقتی پنگ سیجوئه داشت یادداشت برمیداشت، جسد، کالبدشکافی شده بود. «زمان مرگ زنه حدود هفت روز پیشه. مرده ظاهرا یه مقدار بعدش مُرده. امکانش هست که سه الی دوازده ساعت بعدش مرده باشه.»
لین چیوپو پرسید: «نمیشه به نتیجه دقیقتری رسید؟»
پنگ سیجوئه سرش را تکان داد. «غار خیلی سرد بود. توی این فصل هم خبری از حشرهمشره نیست. با همه این شرایط، باز هم نمیشه زمان مرگ رو دقیقا مشخص کرد.»
«ادامه بده.»
«سن زن حدود 23 و سن مرد حدود 25 سال تخمین زده میشه. زخمهای روی صورت زن بعد از مرگش ایجاد شدن. علت اصلی مرگ هم ظاهرا مسمومیت بوده. کبد و کلیهاش نشانههای واضح مسمومیت دارن. تونستیم جای یه سوزن رو پشت شونه چپش پیدا کنیم. سوزنه از روی لباس به بدنش وارد شده بود.»
«بذار ببینمش.»
پنگ سیجوئه جای سوزن را به لین چیوپو نشان داد و برایش توضیح داد: «با اینکه قربانی زن لاغرتر بود و عضلاتش کمحجمتر بودن، اما سوزن انحراف پیدا کرده و با زاویه وارد بدنش شده. اما باز هم مشخصا خودش نمیتونسته سوزن رو اونجا فرو کرده باشه.»
«چه سمی بود؟»
«هنوز داریم روش آزمایش انجام میدیم. متوجه شدم که اون نشونههایی از نارسایی قلبی داشته و علت مرگ هم به احتمال زیاد، نارسایی قلبی ناشی از مسمومیت بوده. این سم هم سیستم قلبی ـ ریوی رو مورد هدف قرار داده بود.»
لین دونگشوئه متفکرانه گفت: «هر دوشون یه جور لباس پوشیده بودن. قطعا این یه خودکشی عاشقانه نبوده، درسته؟ یا شاید هم یه قاتل سر رسیده و هر دوتاشون به دست اون به قتل رسیدن؟»
پنگ سیجوئه جواب داد: «این چیزیه که نمیشه ثابتش کرد. پینههای زیادی کف دست مرد وجود داشته و روی سر انگشتاش هم بقایای گچ پیدا کردیم. این نشون میده که مرده واقعا به بالا رفتن از کوه علاقه داشته. اما مشخص نیست که همراه با قربانی زن به اینجا اومده یا نه.»
لین چیوپو پرسید: «چیز دیگهای هم پیدا کردین؟»
«صورت قربانی مرد بدجوری آسیب دیده. حتی تخم یکی از چشماش ترکیده، اما علت مرگش این نبوده. علت مرگش پارگی عروق خونی بوده که منجر به بستهشدن رگها و نای شده و درنهایت باعث خفگیش شده. روند مرگش احتمالا برای بیشتر از یک ساعت طول کشیده. بعد از اینکه قاتل کارشون رو تموم کرده، قربانی هنوز زنده بوده. اون همونجا افتاده بوده و آرومآروم توی یه حالت نیمههشیار مرده.»
وقتی لین دونگشوئه این را شنید، اخم کرد. این نوع مردن خیلی دردناک بود.
پنگ سیجوئه ادامه داد: «راستی، محتویات شکم اون دو نفر نشون میده که آخرین غذایی که زنه خورده، مربوط به ده ساعت قبل از مرگش بوده. آخرین چیزی هم که مرده خورده مربوط به دو ساعت قبل از مرگشه. دوتاشون هم غذاهای کاملا متفاوتی خوردن. قربانی مرد ظاهرا شکلات، بیسکوئیت فشرده و نوشیدنیهای انرژیزا در حین صعودش مصرف کرده. در مورد زنه هم میشه گفت که اون کاملا با شکم خالی از کوه بالا رفته، بدون اینکه حتی یه جرعه آب طی مسیر نوشیده باشه.»
«بالا رفتن از کوه چهار ساعت طول میکشه، بعد اون زنه یه جرعه آب هم طی مسیرش نخورده؟» دونگشوئه شگفتزده شده بود.
لین چیوپو با اطمینان گفت: «ظاهرا اون دو نفر با همدیگه نبودن. وگرنه چطور ممکنه مصرف خوراکیشون اینقدر متفاوت باشه؟»
«این فقط میتونه یه مدرک ضمنی در نظر گرفته بشه.»
«قربانی زن...»
پنگ سیجوئه میدانست که لین چیوپو چه سوالی میخواهد بپرسد و گفت: «هیچ نشونهای از رفتارهای جن&سی نیست. اون زنه باکره نیست. تازه، هر دوشون توی وضعیت سلامتی خوبی بودن. فقط مرده یه مشکل کبدی جزئی داشت که بهخاطر عادتش به سیگارکشیدن بود. قربانی زن هم ورم معده جزئی داشت. بهعلاوه، مشخص بود که زنه گوشواره، گردنبند، دستبند و حلقههایی با خودش داشته، اما همشون ناپدید شدن.»
«میتونید قیافه قربانی رو بازسازی کنید؟»
«جمجمه بدجوری صدمه دیده. یه مدت طول میکشه تا بتونیم تلاشمون برای بازیابی رو شروع کنیم.»
«باشه، به شما میسپارمش. بیا بریم ببینیم این اواخر ناپدیدشدن کسی گزارش شده یا نه.»
[1]. livor mortis : تشکیل انباشتگی خون در جسد بر اثر جاذبه زمین و همچنین نبود گردش خون پس از ایست قلبی که در مدت بین 15 دقیقه تا 2 ساعت پس از ایست قلبی ایجاد میشود. (آبادیس)
کتابهای تصادفی


