فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

کاراگاه نابغه

قسمت: 93

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر 93

همان‌طور که منتظر بودند، چن شی با لین چیوپو تماس گرفت. وقتی لین چیوپو تلفن را برداشت، گفت: «تحقیقات رو متوقف کن. کاپیتان پنگ توی راهه و به‌زودی می‌رسه. جسد هنوز حتی کالبدشکافی هم نشده. اصلا تو داری روی چی تحقیق می‌کنی؟ سربه‌سر من نذار!»

«یعنی برای دل خودم و کنجکاویم نمی‌تونم تحقیقات کنم؟ اوه راستی، کمکم کن یه جایی رو پیدا کنم. قد قربانی 160 سانتی‌متر بوده، پس باید حداقل یک متر و چهل سانت می‌رفته زیر آب که غرق بشه.»

«الان دیگه من شدم نوکرت؟ زیر بار این یکی نمی‌رم!»

«باشه باشه، خودم جوابش رو پیدا می‌کنم.»

«می‌گم تحقیقات رو...»

قبل از آنکه لین چیوپو حرفش را تمام کند، چن شی تلفن را قطع کرد. تائو یوئه‌یوئه قیافه‌ای گرفت. «عصبانیه؟»

«بیشتر از این نمی‌تونستم بهش بی‌محلی کنم!»

در همین لحظه، در باز شد. زنی با شلوار چرمی و پیراهن، وارد شد. یک سیگار در دستش بود. تائو یوئه‌یوئه گفت: «عمو چن، انگاری همون زنه‌ست.»

زن وقتی این حرف را شنید شوکه شد و داشت فرار می‌کرد که چن شی با تشر به او گفت: «چرا داری فرار می‌کنی؟ ما نیومدیم فا&حشه‌ها رو دستگیر کنیم.»

زن مثل احمق‌ها خندید. «یه‌کم نگران بودم. چون بهم گفتن که پلیسا اومدن.»

«تو مدیر اینجایی؟»

پیشخدمت که گوشه‌ای ایستاده بود اطلاع داد: «ایشون لی جیه هستن.»

«این لی جیه مدیر اینجاست؟»

«لی جیه لی جیه‌ست.»

لی جیه گفت: «می‌تونی من رو مدیر اینجا در نظر بگیری.»

چن شی جواب داد: «به نظر می‌رسه که شما مسئول اینجایی. پس یه‌راست میرم سر اصل مطلب. دیشب یه نفر، جسد یه مرد رو طبقه پایین اینجا انداخته بود؟»

«جناب پلیس، به نظر می‌رسه که شما کاملا در جریان وضعیت هستین. همین‌طوره که شما می‌گین. ساعت هشت دیشب یه نفر رو پیدا کردیم که طبقه پایین افتاده بود. اولش فکر کردیم یه م&سته که بیهوش شده. بعدا فهمیدیم که اصلا نفس نمی‌کشه. اون مرده بود.»

«شما خیلی راحت با این قضیه روبه‌رو شدین و همه‌چیز رو هم به همون راحتی اعتراف کردین. نه‌تنها این موضوع رو به پلیس گزارش ندادین، تازه رفتین جسد رو هم جابه‌جا کردین؟ می‌دونین با این کار چقدر دردسر اضافه برای ما تراشیدین؟»

«من می‌دونستم که دیر یا زود میاین سراغم. من از نظر ذهنی، خودم رو براش آماده کرده بودم.»

«بی‌احترامی به جسد، جرمه.»

«من بهش بی‌احترامی نکردم. اصلا چطور می‌تونم به یه مرده بی‌احترامی کنم؟»

«اینکه چیزی بدونین و به پلیس در موردش اطلاع ندین هم جرم محسوب می‌شه.»

«متوجه این موضوع هستم. باید جریمه‌ش رو بدم و این کار رو می‌کنم. به هر حال تا وقتی این شخص توی مغازه من پیدا نشده باشه، اهمیتی نداره که کجا پیدا شده. اگه یه ماشین پلیس بیاد دم در مغازه‌ام، چطور می‌تونم کاروبارم رو ادامه بدم؟ شرط می‌بندم رقیبمون که اون طرف خیابونه این کار رو کرده. ما رقیب همدیگه‌ایم و اون ه&رزه دوزاریِ یه‌وری دائم به خانوما می‌گه که کار من تمومه... منظورم خانوماییه که موقع نوشیدن ا&لکل مشتری رو همراهی می‌کنن. ما اینجا کسب‌وکار شرافت‌مندانه‌ای داریم. ما داریم اینجا زحمت می‌کشیم.»

«اوه، زحمت توضیح دادن به خودت نده. هر چی بیشتر در موردش حرف می‌زنی مبهم‌تر می‌شه. بعدا می‌تونیم در موردش صحبت کنیم. لازمه که یه‌کم بیشتر سر و ته قضیه رو بفهمم. وقتی جسد رو پیدا کردین چی شد؟ اینجا دوربین نداره؟ آدم یا وسیله نقلیه مشکوکی این دوروبر ندیدین؟»

«دوربین مداربسته نداریم. هیچ چیز مشکوکی هم ندیدیم. فقط یه یارویی بود که روی زمین افتاده بود و ازش آب می‌چکید.»

«هیچ لباسی نپوشیده بود؟»

«نه... لخت‌لخت بود.»

چن شی پوزخندی زد. «دروغه. بگو ببینم، چی تنش بود؟»

لی جیه خجالت‌زده صورتش را خاراند. «شلوار. یه جورابم به یکی از پاهاش بود. و یه پیراهن.»

«بقیه لباساش چی شدن؟»

«وقتی شیائو سونگ کمکم کرد که جسد رو جابه‌جا کنیم، دستام کثیف شدن. برای همین پیراهنش رو درآوردم و دستام رو باهاشون پاک کردم. بعد هم پرتشون کردم توی یه سطل زباله. شلوارش رو هم شیائو سونگ درآورد.»

«دقیقا می‌خواست با شلوار یه آدم مرده چیکار کنه؟»

«گفت که شلوارش بِرَنده و توی بازار، دوهزار یوآن قیمت داره. می‌خواست بخرتشون. اون موقع ازش پرسیدم: "از شلوار مرده‌ها هم نمی‌گذری؟" و اون بهم گفت که مشکلی باهاش نداره. پس برداشت و بردش.»

«زنگ بزن بگو بیاد اینجا! اصلا چرا تصمیم گرفتین که جسد رو اونجا ول کنین؟»

«چون... چون...» لی جیه معذب به نظر می‌رسید. «یه بار از اون رستوران غذا سفارش دادم و یه سوسک مرده توی غذام پیدا کردم. بهشون گفتم که پولم رو پس بدن. رستوران نه‌تنها پولم رو پس نداد، بلکه یه‌جوری رفتار کردن که انگار خودم سوسکه رو توی غذام گذاشتم. اون موقع از کوره در رفتم. اونا فکر کردن من کی‌ام؟ یعنی میام همچین کار ضایعی بکنم؟ هیچ‌وقت نفرتی که ازشون پیدا کردم از بین نمیره! خب، جناب پلیس. رستورانشون در چه حاله؟ درشو تخته کردن؟»

«آره. همون‌طور شد که آرزوشو داشتی.»

لی جیه که از شنیدنش خیلی خوشحال به نظر می‌رسید پرسید:«حالا می‌تونم برم؟»

«صبر کن.»

تائو یوئه‌یوئه لباس چن شی را کشید و زمزمه کرد: «دقیقا مثل یه پلیس واقعی.»

چن شی پلکی زد و زمزمه کرد: «خودم یه پلیس واقعیم.»

تائو یوئه‌یوئه شکلکی برایش درآورد.

بعد از مدت کوتاهی، شیائو سونگ از راه رسید. لباس‌هایی که پوشیده بود خیلی مد روز بودند. یک عالمه خالکوبی روی بدنش بود، اما اینها نمی‌توانستند حقیقت وضع مالی‌اش را پنهان کنند. از روی یقه و سرآستین‌های کثیفش مشخص بود که این لباس را مدتی طولانی عوض نکرده و نشسته است.

لی جیه در گوشش زمزمه کرد: «این مامور پلیس اومده اینجا تا در مورد اتفاقایی که دیشب افتاد سوال کنه.»

شیائو سونگ فورا لبخندی زد و دستش را جلو آورد. اما چن با او دست نداد. «منبع درآمدت چیه؟»

«عضو یه بندم.»

«همه این وسایلی که اینجان مال توئن؟»

«بله... همشون کرایه‌ای هستن.»

«چرا جسد رو ول کردین؟»

«لی جیه بهم گفت که نمی‌دونه کدوم حروم‌لقمه‌ای از عمد، یه جسد رو طبقه پایین انداخته تا کلوب رو به خاک سیاه بنشونه. این اتفاق روی وضعیت منم تاثیر می‌ذاشت. اگه کلوب بسته بشه، جایی رو ندارم که توش کار کنم و یه لقمه نون در بیارم. در اینجا تخته شه، زندگی منم تخته می‌شه. بنابراین قبول کردم که بهش کمک کنم جسد رو جابه‌جا کنه. به هر حال ما که نکشته بودیمش.»

«واقعا خیلی جیگر داری. می‌دونین که با این کار تحقیقاتمون رو سخت‌تر کردین و غیرمستقیم به قاتل کمک کردین؟»

«خودت برای خودت دل نسوزونی، کسی برات دل نمی‌سوزونه.» شیائو سونگ لبخند پت‌وپهنی زد و ردیفی از دندان‌های کج‌وکوله‌ی زرد را به نمایش گذاشت.

«ظاهرا شماها فکر همه‌چیز رو کرده بودین. هر چیزی که از جسد قربانی برداشتین رو رد کنین بیاد. اونا مدارکی هستن که لازمه با خودمون ببریمشون.»

«باشه باشه!»

شیائو سونگ رفت تا کیفی را بردارد. علاوه بر شلوار، یک دسته‌کلید و یک کیف پول هم بود. چن شی کیف پول را باز و نگاهش کرد. پول داخلش خیس شده و از هم پاشیده بود. اما یک کارت بانکی هم داخل کیف وجود داشت.

او شلوار را برداشت و متوجه شد که کمی پاره است، اما پارگی، خیلی صاف بود. تائو یوئه‌یوئه گفت: «یه همستر گازش زده.»

«همسترها دندونایی به این بزرگی دارن؟»

چن شی همه‌چیز را جمع کرد و از لی جیه و شیائو سونگ خواست که اطلاعات تماسشان را در اختیارش بگذارند. او جعبه‌ای را هم که برای انتقال جسد استفاده شده بود با خود برد. همان‌طور که داشتند آنجا را ترک می‌کردند، لی جیه پرسید: «به بقیه که نمی‌گی بیان اینجا و شروع به تحقیقات کنن، مگه نه؟»

چن شی نگاهی به کلوب شبانه انداخت. کم‌کم داشتند درهایش را باز می‌کردند. چند زن، لباس‌های بدن‌نما پوشیده بودند و در سالن، قدم می‌زدند. لبخندی زد. «ما در مورد این چیزا تحقیقات انجام نمی‌دیم.»

بعد از ترک کلوب شبانه، چن شی به محله کوچک قبلی برگشت و شلوار، جعبه و کیف پول را داخل ماشین گذاشت. لین چیوپو زنگ زد و اطلاع داد: «متوجه شدم که یه پارک اون حوالی هست و یه دریاچه مصنوعی داخلش داره.»

«مگه نگفتی که بهم کمک نمی‌کنی؟»

«همف. فقط می‌خواستم تواناییت رو بسنجم. اگه بتونی تنهایی این پرونده رو حل کنی...»

«چی می‌شه؟»

لین چیوپو موضوع بحث را عوض کرد. «پیشرفتی هم کردی؟»

چن شی وضعیت را کمابیش برای لین چیوپو توضیح داد. لین چیوپو گفت: «اونا واقعا جسد رو جابه‌جا کردن و لباسای قربانی رو هم برداشتن؟ عجب کله‌خرایی هستن. باید بهشون یه درسی بدم که جاش بمونه.»

«چه خبر از لائو پنگ؟»

«هنوز توی جاده گیر کرده. هعی... این ترافیک... صبر کن ببینم. تو صداش زدی لائو پنگ؟ شما دو تا با همدیگه آشنایین؟»

«فکرتو درگیر این چیزا نکن... نزدیک این پارکی که حرفش رو زدی محله‌ای هست؟»

«اره. اتفاقا زیاد هم هست. پنج تا! می‌تونی همه رو یکی‌یکی چک کنی!» لین چیوپو این را گفت و پیروزمندانه خندید.

کتاب‌های تصادفی