فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

کاراگاه نابغه

قسمت: 95

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر 95

چن شی به اتاق خواب رفت و دید که خیلی ساده است. فقط یک تخت‌خواب و یک کامپیوتر آنجا بود. هرچند که خبری از نمایشگر نبود. چن شی گردوغبار نشسته بر روی کف را بررسی کرد و متوجه شد که یک نفر چیزی را از آنجا برداشته است. از روی کابل یواس‌بی قطع‌شده‌ی پشت میز مشخص بود که نمایشگر کامپیوتر به‌زور جدا شده است.

کابل شکسته‌ای که پیشتر پیدا کرده بودند و این یکی کابل، مشخصا به هم متصل بودند.

چن شی اطراف را نگاه کرد و زیر لب با خود گفت: «این طرز زندگی برای یه مدیر شرکت، زیادی فقیرانه نیست؟»

او همین‌طور متوجه شد که پایه‌های صندلی، یک عالمه رد سایش، روی کف زمین برجا گذاشته‌اند. مشخص بود که آن شخص، معمولا برای مدت زمان‌های طولانی پشت کامپیوتر می‌نشسته. پیش از کالبدشکافی، متوجه شده بود که قربانی یک لایه چربی دور کمرش داشته و مبتلا به بواسیر بوده است. همه اینها مشخصه‌های یک سبک زندگی بدون‌تحرک بود.

مقدار زیادی خاکستر سیگار روی میز ریخته شده بود. علاوه بر آن، لکه‌های سوپ و سس روی میز پاشیده شده بود. مقداری از این لکه‌ها، روی کامپیوتر هم باقی مانده بودند.

تائو یوئه‌یوئه با تمسخر گفت: «اونم مثل تو چرک و شلخته بوده.»

«جفنگ نگو. خونه من خیلی هم تمیزه.»

«نه بابا؟ روی میز و زیر تختت کثافت‌دونیه. عین طویله موشاست.»

«واقعا؟ امشب می‌ریم تمیزش می‌کنیم.»

تائو یوئه‌یوئه کشویی را باز کرد. «یه سرنخ مهم پیدا کردم!»

«مگه بهت نگفتم دست به چیزی نزن؟»

چن شی به سمتش رفت. یک ماسک عجیب داخل کشو بود. ماسک از چوب ساخته شده بود، اما کیفیت ساختش خیلی بد بود. بیشتر به نظر می‌رسید که به‌وسیله یک اره منبت‌کاری، با بی‌دقتی کنده‌کاری شده است. چشم راست و دماغ و دهانش پوششی نداشتند، در حالی که بقیه قسمت‌هایش، کاملا پوشیده شده بودند. در قسمت پایین ماسک هم یک تکه چوب برای گرفتنش قرار داشت.

چن شی در حالی که دست‌به‌دستش می‌کرد، به آن نگریست. سپس قسمت داخلی ماسک را بویید. بوی تند سیر و ال&کل دماغش را پر کرد. گفت: «از این ماسک استفاده شده.»

«به نظرت از این ماسک چه استفاده‌ای شده؟ به پرونده مربوط می‌شه؟»

«نمی‌دونم. نمی‌خوام هم که بدونم. فکر نمی‌کنم ربطی به پرونده داشته باشه.»

«این فقط نظر خودخواهانه‌ی خودته!»

چن شی یک بار از همین کلمات مقابل لین چیوپو استفاده کرده بود و حالا همان کلمات را یکی مقابل خودش استفاده کرده بود. ماسک را سرجایش داخل کشو برگرداند. «ما وقت نداریم که تک‌تک سرنخ‌ها رو بررسی کنیم. وقتمون رو برای این ماسک تلف نمی‌کنیم. باید فقط روی پرونده‌ای که دستمونه تمرکز کنیم.»

«چرا وقت نداری؟ مگه بیکار نیستی؟»

«این حرفای رومخ رو نزن بچه. فلفل می‌ریزم تو دهنتا. عمو با یکی شرط بسته. اگه پرونده رو توی بیست‌وچهار ساعت حل کنم، می‌تونیم بریم بهترین رستوران شهر و یه غذای درست‌حسابی بخوریم. باشه؟»

«باشه!» تائو یوئه‌یوئه خوشحال به نظر می‌رسید.

چن شی از خانه بیرون رفت و از همان خانم قبلی پرسید. «اسم صاحب این خونه چی بود؟»

«اون صاحب‌خونه نبود. خونه اجاره‌ایه و آقای لو رو لو جیان‌یه صدا می‌زنن.»

«یادمه که اون مدیر یه شرکت محصولات روشنایی بود. حقوقش زیاد نبود؟ چرا توی یه خونه اجاره‌ای زندگی می‌کرد؟ خونه خیلی ساده و درب‌وداغونه. همسرش چی؟ کی از همدیگه طلاق گرفتن؟»

خانم لبخند زد. «جناب پلیس، شما سوالای زیادی دارین. من چیزی در مورد درآمدش نمی‌دونم... و در مورد همسرش هم... اوه، باید بگم همسر سابقش. یادمه که خیلی وقت پیش از هم طلاق گرفتن.»

«راهی هست که بشه باهاش تماس گرفت؟»

«شورای محله احتمالا اطلاعات تماسش رو دارن. باهاتون میام و کمکتون می‌کنم پیداش کنین.» این را گفت و شروع به پایین رفتن از پله‌ها کرد.

چن شی به دو پلیس دیگر گفت. «همکارای من بعدا میان و دوباره این خونه رو وارسی می‌کنن. هنوز نباید واردش بشید. این پرونده دست اداره پلیس لونگ‌آنه.»

«پس مرگ پسرش...»

«جسد الان کجاست؟»

«گذاشتیمش توی بیمارستان!»

«کدوم بیمارستان؟ تیم کالبدشکافی باید بره اونجا و جسد رو بررسی کنه.»

همه با هم از پله‌ها پایین رفتند. در همین لحظه، لین دونگ‌شوئه زنگ زد و با شگفتی گفت: «چن شی، قضیه واقعیه؟ برادرم بهم گفت که تنهایی داری روی پرونده تحقیق می‌کنی، درسته؟ الان تا این اندازه بهت اعتماد داره؟»

«بهم اعتماد نداره. فقط به‌خاطر اینه که امروز بعدازظهر هیچ‌کدوم از شماها در دسترس نبودین... کجا بودی؟»

«نصف روز رو مرخصی گرفته بودم تا توی کلاس ایمنی ترافیک شرکت کنم. دو روز دیگه، گواهینامه رانندگیم بهم برگردونده می‌شه. همین الان به اداره برگشتم.»

«عالیه. کمکم کن که وضعیت مالی قربانی رو چک کنم. جزئیات تکمیلیش رو بعدا برات پیامک می‌کنم.»

«باشه! مطمئنی که تنهایی مشکلی برات پیش نمیاد؟ می‌خوای...»

«نه. با داداشت شرط بستم که پرونده رو توی بیست‌وچهار ساعت حل کنم.»

لین دونگ‌شوئه گفت: «شما مردا رو نمی‌تونم درک کنم.» و تلفن را قطع کرد.

تائو یوئه‌یوئه لباس چن شی را کشید و چن شی از او پرسید که چه شده است. تائو یوئه‌یوئه به شخصی که در حال رفتن بود اشاره کرد. «اون داشت به این سمت می‌اومد ولی یه‌دفعه چرخید و روش رو برگردوند. احساس می‌کنم که یه‌کم مشکوک می‌زنه. ممکنه که اون قاتل باشه؟»

چن شی خندید و به نوک دماغش زد. «هر چی که تا حالا گفتی درست بوده. ولی توی این آخری دیگه سیفونو کشیدی.»

«این نتیجه‌گیری منه! اون دو تا پلیس اونجا وایسادن. مرده به‌محض اینکه دیدشون چرخید و رفت. احتمالا احساس گناه می‌کرده، پس قاتل خودشه.»

«این دیگه چه‌جور نتیجه‌گیریه؟»

«می‌خوای بریم بالا و باهاش صحبت کنیم؟»

«نه نمی‌ریم!»

حتی اگر شانس می‌آوردند و آن شخص، قاتل از آب درمی‌آمد، باز هم اگر همان‌طور سراغش می‌رفتند نمی‌توانستند سوالات چندانی از او بپرسند.

چن شی باید طبق قواعد خودش پیش می‌رفت. باید چیزی به دست می‌آورد تا بتواند تحقیقاتش روی پرونده را پیش ببرد. نمی‌توانست درست مثل گربه‌ای که به دنبال نور چراغ‌قوه می‌رود، همه سرنخ‌ها را دنبال کند. ماسک عجیبی که در خانه قربانی پیدا کرده بودند و ارتباطش با کلیت پرونده اصلا واضح نبود. بنابراین او قطعا بیخیال پیگیری آن می‌شد.

اگر این کار را نمی‌کرد، غیرممکن بود که بشود پرونده را در یک مدت زمان محدود حل کرد.

آن خانم با یک کاغذ پرینت‌شده در دستش برگشت. چن شی به آن نگاه کرد و گفت: «همسرش توی این شهر نیست؟»

«نه.»

«حضانت بچه رو به کدومشون سپرده بودن؟»

«اون موقع حضانتش رو به پدرش سپرده بودن، اما بچه، امسال نوزده‌ساله شده. میره سر کار. میگم کار، ولی درواقع اون تمام روز، مشغول ول‌چرخیدن با آدمای مشکوک و گنگستراست. هر از گاهی می‌رفت پیش پدرش تا ازش پول بگیره. وقتی که پدرش دیگه بهش پولی نداد، با هم دعواشون شد. یه بار جروبحثشون خیلی بالا گرفت. یه موس کامپیوتر از توی خونه پرت شد بیرون و نزدیک بود پایین پله‌ها بخوره به یه زن حامله. همون لحظه من رفتم پسره رو نصیحت کنم و ادب بهش یاد بدم. راستی جناب پلیس، باید یه چیزی رو بهتون بگم. پسره دیروز اومده بود اینجا.»

«واقعا؟»

«احتمالا حوالی ساعت پنج یا شیش بود. یه نفر پسرش رو دیده بود که با یه نمایشگر، زیر بغلش داشت می‌دوئید پایین. لائو لو هم همون‌طور که فریاد می‌زد داشت تعقیبش می‌کرد. حرفاش خیلی وحشتناک بودن. پسرش رو گستاخ خطاب کرد و گفت که کاش اون روز می‌ریختش لای دستمال و پرتش می‌کرد توی تراس خونه‌ی همسایه پایینی. تا اون موقع هیچ‌وقت ندیده بودم که لائو لو این‌طور سر کسی فریاد بکشه. همیشه آرامشش رو حفظ می‌کرد... به نظرت بعدش چی شد؟ پسرش کامپیوتر رو پرت کرد توی رودخونه. بعد لائو لو پرید توی رودخونه و تلاش کرد بیرونش بیاره. یه عالمه آدم، شاهد اون اتفاقات بودن.»

«لو جیان‌یه شنا کردن بلد بود؟»

«بلد بود چطور شنا کنه، چون همون موقع تونست خودش از رودخونه بیاد بیرون. بعد هم که بیرون اومد، زیر یه درخت بید لب رودخونه نشست و شروع کرد به گریه کردن که چرا پسرش این‌قدر پسر نااهلیه.»

چن شی زیر لب با خودش زمزمه کرد: «می‌تونسته شنا کنه؟» با ناامیدی به خانم نگاه کرد. «خب، اصلا چی شد که این اتفاق افتاد؟»

«نمی‌دونم. همسایه‌ها ازش پرسیدن، اما اون فقط گفت که پسرش آدم وحشتناکیه و وقتی پولی که می‌خواد رو بهش نمیده، براش قلدری می‌کنه. در مورد جزئیاتش چیز خاصی نمی‌دونیم.»

«اون رودخونه‌ای که حرفش رو می‌زدی کجاست؟»

«توی همین منطقه‌ست. وقتی داشتی می‌اومدی اینجا ندیدیش؟»

«ببخشید، ولی ممکنه من رو به جایی ببری که اون اتفاقات افتاد؟»

چن شی از دو پلیس دیگر خواست که برگردند و منتظر افسران اداره پلیس لونگ‌آن بمانند که بیایند و کار را به دست بگیرند. سپس همراه با آن خانم به رودخانه رفت. آن «رودخانه» خیلی کم‌عمق و باریک بود و آبش جریان خیلی کندی داشت. درواقع "رودخانه" به دست بسازبفروش‌هایی ساخته شده بود که سعی داشتند با ساختن رودخانه‌ای پرآب که دورتادور محله را احاطه کند، ارزش ملک‌های آن منطقه را بالا ببرند. منشاء آب هم از یک دریاچه طبیعی بود که این محله کوچک کنارش ساخته شده بود.

چن شی یک شاخه از روی زمین برداشت و آن را داخل آب فرو برد. شاخه کاملا در آب فرو رفت. ارتفاع آب در این قسمت، بیشتر از یک متر بود. زیرلب با خود گفت: «ظاهرا قربانی واقعا می‌تونسته شنا کنه.»

کتاب‌های تصادفی