فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

کاراگاه نابغه

قسمت: 96

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر 96

خانم گفت: «اون موقع یه عالمه شاهد اینجا بودن. باید ازشون بخوام که به اینجا بیان و در مورد اون اتفاقات باهاتون صحبت کنن؟»

«لازم نیست... بعدش کجا رفت؟»

«از محله رفت بیرون. هوا اون روز خیلی سرد بود و اون هم سرتاپا خیس شده بود. آقای لو حتی نرفت خونه که لباس‌هاش رو عوض کنه!»

«دیدین؟ اصلا لازم نیست که از بقیه پرس‌وجو کنیم. فقط کافی بود از خودتون بپرسیم... متشکرم!»

«حرفشم نزن. اوه راستی، جناب پلیس، لائو لو چطور مرد؟»

«در حال حاضر مطمئن نیستیم. بعدا در موردش بهتون میگم. نظرتون چیه که اطلاعات تماستون رو بهم بدید؟»

بعد از ردوبدل کردن اطلاعات تماس، آن خانم ترکش کرد. چن شی اطلاعات تماس لو جیان‌یه و همسرش را برای لین دونگ‌شوئه فرستاد، سپس به او زنگ زد. «دونگ‌شوئه، می‌تونی وضع درآمدی شوهره رو چک کنی و بفهمی که پس‌اندازی داشته یا نه؟ و می‌تونی به همسرش هم زنگ بزنی و ته‌وتوی ماجراش رو در بیاری؟»

«چرا خودت بهش زنگ نمی‌زنی؟ می‌خوای قبض تلفنت ارزون‌تر برات در بیاد؟»

«نه، فقط اگه من زنگ بزنم مجبور می‌شم زمان زیادی رو صرف کنم تا وضعیت رو براش توضیح بدم. الان خیلی وقت کمی دارم. حتی یه ثانیه رو هم نمی‌تونم هدر بدم.»

لین دونگ‌شوئه بی هیچ انگیزه و علاقه‌ای گفت: «خیله خب.»

«قربون دستت. وقتی برگشتم یه شام خوب مهمونت می‌کنم!»

«اصلا برام مهم نیست.»

بعد از آنکه تلفن را قطع کرد، تائو یوئه‌یوئه با یک نگاه تمسخرآمیز به چن شی نگریست. «از این خانومی که الان بهش زنگ زدی خوشت میاد؟»

«بچه‌ها چه می‌فهمن؟»

«من می‌فهمم! تو وقتی با بقیه حرف می‌زنی لبخند نمی‌زنی. ولی وقتی به اون زنگ می‌زنی نیشت باز می‌شه.»

«پرت‌وپلا نگو. من به همه لبخند می‌زنم.»

«به اندازه‌ی اون گرم و صمیمانه نیست.»

زبان چن شی بند آمده بود. «بیا بیشتر از این در موردش حرف نزنیم، باشه؟»

تائو یوئه‌یوئه چشمکی شیطنت‌آمیز زد. «باشه. این رو یه راز نگه می‌دارم.»

ساعت، هشت شده بود و وقت زیادی نداشتند. چن شی از محله بیرون آمد و مستقیما به یک کافه اینترنت همان حوالی رفت. از کافه‌دار پرسید که آیا شخصی به اسم لو جیان‌یه دیشب به آنجا آمده است یا نه. او سیستمش را چک کرد و جواب داد: «آره. دیشب ساعت 7 از یکی از کامپیوترامون استفاده کرد.»

«چه مدت اینجا بود؟»

«دو ساعت.»

«چیکار می‌کرد؟»

«از کجا باید بدونم؟ چرا همچین سوالی می‌پرسی؟ پلیسی؟»

چن شی مدارکش را بیرون آورد و کافه‌دار، دستپاچه شد. «من فقط کامپیوترها رو به افرادی که آیدیشون رو اینجا ثبت کنن میدم. به بچه‌های زیر سن قانونی هم نمیدم!»

«دنبال بررسی همچین چیزی نیومدم. فقط یه کامپیوتر بهم بده.»

تائو یوئه‌یوئه به قفسه پشت پیشخان اشاره کرد و گفت: «عمو چن، من یه کوکاکولا می‌خوام.»

«یه بطری کوکاکولا و یه بطری آب‌معدنی بدید لطفا.»

کافه‌دار از پشت پیشخان گردن کشید و بچه را دید. «چطور تونستی یه بچه رو با خودت بیاری اینجا؟ بچه‌ها نباید بیان اینجا. اگه پلیس از راه برسه و شروع به تحقیقا ـ»

«من خودم پلیسم!»

«درسته، درسته. یادم رفته بود.» کافه‌دار خنده‌ای عصبی کرد.

چن شی پشت کامپیوتر نشست و شروع به پخش موزیک کرد. دستانش را پشت سرش به هم قلاب کرد و تائو یوئه‌یوئه هم روی صندلی کناری‌اش نشست و شروع به نوشیدن نوشابه‌اش با نی کرد. «عمو چن، چرا روی پرونده تحقیق نمی‌کنی؟»

«فقط می‌خوام یه استراحت کوچیک بکنم.»

«اون‌وقت می‌تونی شرط رو ببری؟»

«مگه نمی‌دونی صبر کردن هم یه بخش ضروری از روند تحقیقات روی پرونده‌هاست؟»

«منم می‌تونم برای رفتن به مدرسه صبر کنم؟»

«نه!»

تائو یوئه‌یوئه دماغش را چین داد و ادایی درآورد.

لین دونگ‌شوئه زنگ زد و خبر داد: «نمی‌تونیم با همسر لو جیان‌یه تماس بگیریم. در مورد وضع مالیش هم، حقوق ماهانه‌ای که توی کارتش پیدا کردیم حدود چهل‌هزار یوآنه. احتمالا همون پولیه که به‌خاطر کارش می‌گیره... خیلی زیاده! دو سال پیش یه بی‌ام‌و فروخت و پارسال هم خونه‌اش رو فروخت. در مورد اینکه پول اینا کجا رفته هم متوجه شدم که همه‌ی پول‌ها از کارت اعتباریش به یه حساب ناشناس به نام شنگ شی، الکترونیک منتقل شده.»

«این یه پرداخت منظم بوده؟»

«منظم... بذار چک کنم. مبلغ‌ها ماهانه حدود سی‌هزار یوآن بودن. البته گاهی اوقات حتی تا صدهزار یوآن هم می‌رسید. حتی یه تراکنش هم هست که یه میلیون دلاری بوده! چه عجیب!»

چن شی در کامپیوتر شروع به جست‌وجو کرد. «شرکت شنگ شی الکترونیک. یه شرکت بازیای آنلاینه. این یارو معتاد اینترنت بوده.»

«معتاد اینترنت؟ منظورت اینه که ماشین و خونه‌اش رو فروخته و پولش رو خرج بازی کرده؟ وایسا ببینم، چرا اونجا این‌قدر سروصداست؟»

«توی یه کافه اینترنتم.»

«از حدست مطمئنی یا صرفا در حد همون حدسه؟»

«حدس می‌زنم... بعد از شنیدن در مورد وضعیت خانوادگیش و فهمیدن این حقیقت که پسرش کامپیوترش رو با خودش برده بوده، یه حدسی زدم. هرچند فعلا لازمه که مطمئن بشم که طرف چه بازی‌ای بازی می‌کرده.»

«طرف توی دهه پنجم زندگیش بوده و یه شغل موفق هم داشته، اون‌وقت این‌قدر معتاد بازی کردن شده؟ این‌جور اتفاقا معمولا برای بچه‌ها نمی‌افته؟»

«فارغ از سن و جنسیت، هر کسی ممکنه به بازی معتاد بشه. این کلید حل این پرونده‌ست. خب، فعلا دیگه حرفی ندارم. باید برم تحقیقات روی پرونده رو ادامه بدم.»

«باشه. کاپیتان پنگ هم الان توی اون محله‌ست.»

«بهش بگو که کلیدهای ماشینم رو بسپاره دست مامور امنیتی. میرم ازش می‌گیرم.»

چن شی تلفن را قطع کرد و به‌سرعت برای یک حساب کاربری بازی‌های آنلاین نام‌نویسی کرد. تائو یوئه‌یوئه گفت: «فکر می‌کنی مرده به دست دوستایی که توی بازی پیدا کرده به قتل رسیده؟»

«نه لزوما. اما این رو هم باید مدنظر قرار داد.»

چن شی بر سر این طرز فکر ریسک کرده بود. او این سرنخ را از میان همه سرنخ‌های دیگر بیرون کشیده بود، زیرا شَمش به او می‌گفت که به احتمال زیاد، دلیل قتل همین است.

بعد از آنکه حساب کاربری جدیدش ثبت شد، صفحه آغازین بالا آمد. و وقتی به پایان رسید، صفحه‌ای پر از پیام‌های سیستمی و نوارهای مهارت، مقابلش ظاهر شد که هیچ چیز از آن نمی‌فهمید. تائو یوئه‌یوئه گفت: «خیلی خسته‌کننده‌ست. حتی پوکمون هم بهتر از اینه.»

«این‌جور بازیا به گیم‌پلی متکی نیستن. در عوض یه حس پیشرفت به بازیکناشون میدن. و با خرج کردن پوله که می‌تونی این حس پیشرفت رو به دست بیاری.»

«درک کردن دنیای آدم‌بزرگا واقعا کار سختیه.»

بعد از به پایان رساندن یک ماموریت سطح تازه‌کار، سیستم پیامی نشان داد که می‌گفت اگر پانزده یوآن برای خرید «بسته هدیه "مستقیم به سوی ابرها"» هزینه کنید، می‌توانید همه ماموریت‌های سطح تازه‌کار را رد کنید و مستقیما خودتان را تا لول 20 بالا ببرید. چن شی گفت: «گی بگیرنتون!»

«حرف بد نزن.»

این نوع تحقیقات، به اندازه کافی خوب نبود. باید بخش‌هایی از نقشه‌ی بازی را طی می‌کرد تا بتواند چند تایی سرنخ پیدا کند و این باعث می‌شد کارایی خیلی پایین بیاید.

دوباره به لین دونگ‌شوئه زنگ زد. لین دونگ‌شوئه غرغرکنان گفت: «نمی‌دونم خبر مرگم می‌تونم این کاسه نودل رو تموم کنم یا نه.»

«وقتی کارم اینجا تموم شد، باله کوسه مهمونت می‌کنم... می‌تونی به شرکت زنگ بزنی؟ اونا از یه سیستم اسم حقیقی برای این بازی استفاده می‌کنن. می‌خوام ببینم که رول لو جیان‌یه توی بازی چی بوده. و آخرین باری که وارد بازی شده کِی بوده. و اینکه این اواخر، تجهیزات یا آیتمی توی بازی منتقل کرده یا نه.»

«به نظرت به حرفایی که می‌زنم و سوالایی که ازشون می‌پرسم اهمیت میدن؟»

«بهشون بگو که یه افسر پلیس واحد جنایی هستی و داری روی یه پرونده قتل تحقیق می‌کنی. این تاکتیکیه که همیشه جواب میده.»

«یه‌جوری حرف می‌زنی که انگار خودت قبلا ازش استفاده کردی.» لین دونگ‌شوئه خندید و تلفن را قطع کرد. تائو یوئه‌یوئه با خنده گفت: «شما دو تا هم مثل اون آدمای توی سریالا هستین که از هم خوشتون میاد ولی به همدیگه نمی‌گید؟»

«تو از کجا متوجهش شدی؟»

«با تلویزیون دیدن... هنوز جواب سوالم رو ندادی.»

«این حق رو دارم که جواب ندم.»

«اوه. سکوت همون "آره" هستش.»

چن شی لبخند تلخی زد. سروکله زدن با این دخترک خیلی سخت بود. باعث شد برای یک لحظه به این فکر کند که او را به یک مدرسه شبانه‌روزی بفرستد یا نه.

طی مدتی که منتظر بودند، چن شی دید که تعداد زیادی پیغام‌های سیستمی داخل بازی وجود دارند. همه آنها اطلاعیه‌های سیستم، در مورد کاربرانی بود که آرتیفکت‌های خاصی را با باز کردن جعبه‌ها و صندوق‌ها و یا پیروزی در دوئل‌ها به دست آورده بودند. پرسید: «می‌دونی چرا مردم همچین بازیای بی‌کیفیتی رو بازی می‌کنن؟»

«برای حس پیشرفت!»

«به عبارت دقیق‌تر، این یه سازوکار قما&ره که کشف کردنش ساده نیست. مغز آدم موقع ق&مار کردن مقدار زیادی دوپامین ترشح می‌کنه که باعث لذت می‌شه و کاری می‌کنه معتادش بشی.»

تائو یوئه‌یوئه انگار که معنای حرفش را فهمیده بود، اما پلکی زد و پرسید: «دوپامین چیه؟»

«جایزه‌ایه که مغزت بهت میده. برای اینکه تحریکت کنه کاری رو انجام بدی، مغزت یه مقدار احساس خوب بهت میده. اما اون کاری که مغز انسان فکر می‌کنه باید انجام بشه، لزوما کاری نیست که برای بدن مفید باشه. مثلا اگه نوشابه بنوشی و همبرگر بخوری، خوشحال می‌شی. اون‌وقت مغزت فکر می‌کنه که باید بیشتر ازشون بخوری. هرچند که وزن اضافه کردن لزوما چیز خوبی نیست. بنابراین وقتی به‌خاطر خوردن نوشابه احساس شادی می‌کنی به این دلیل نیست که نوشابه چیز خوبیه، بلکه به این دلیله که مغزت داره گولت می‌زنه.»

تائو یوئه‌یوئه به بطری نصفه نوشابه که در دست داشت نگاه کرد. چن شی پرسید: «متوجه شدی؟»

«متوجه شدم.» تائو یوئه‌یوئه بطری نوشابه را به چن شی داد. «دیگه هیچ‌وقت نمی‌خوام نوشابه بخورم.»

کتاب‌های تصادفی