کاراگاه نابغه
قسمت: 97
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر 97
ساعت نُه، لین دونگشوئه زنگ زد و گفت: «متوجه شدم که حساب کاربری لو جیانیه توی منطقه 24 هستش. بهش میگن شمشیر یگانه. رتبه 2 این منطقهست. نماینده خدمات مشتریان بهمون گفت که حساب کاربریش 25 ساعت پیش آنلاین شده. از اونجایی که یه قابلیت قفل کردن برای تجهیزات پیشرفته توی بازی وجود داره، هیچ انتقال تجهیزات یا آیتمی ثبت نشده. علاوه بر این، شمشهای توی اکانتش، یعنی همون کوپنها و آیتمهاش دستنخورده هستن.»
«مرسی. الان کجایی؟»
«توی اداره. بهخاطر تو، هنوز که هنوزه موندم.»
«کار رو تعطیل کن. برو خونه و بشین بازی کن. توی منطقه 24 میبینمت. اولش یهکم باید تمرین کنی. شاید لازم باشه که اکانتت رو هم شارژ کنی. بعدا پولش رو بهت میدم.»
«هاه؟ بازی کنم؟ بازی کردن باب میل من نیست، ولی میتونم به شو شیائودونگ زنگ بزنم. اون خوره بازیه.»
«باشه!»
چن شی از پشت کامپیوتر بلند شد و به بار رفت تا یک بسته سیگار یوکسی بخرد. بعد چرخی در کافه اینترنت زد. وقتی یک نفر را دید که مشغول تجربه همان بازی بود، سیگاری تعارفش کرد و پرسید: «داداش تجهیزاتت بد نیست. مال کدوم منطقهای؟»
تعداد کمی مشغول تجربه آن بازی بودند، بنابراین نتوانست هیچکسی را از منطقه 24 پیدا کند، اما یک نفر بود که گفت: «تجهیزات من آشغالن! دیروز یه بابایی اومده بود اینجا. لعنتی بهترین توی سرور بود. مثل خداها لباس پوشیده بود و خیلی هم متکبر بود.»
«اینی که میگی کلهش کممو بود و یهکمی هم چاق بود؟»
«میشناسیش؟»
«رفیق گرمابه و گلستانیم.»
«اکانتش واقعا فوقالعادهست. حدس میزنن که دهها میلیون یوآن توی بازی خرج کرده. لعنتی، چه آدم پراداییه! اگه اکانتی مثل مال اون داشتم، گوش زمین و زمانو باهاش کر میکردم... اما وقتی سروکلهش پیدا شد، سرتاپا خیس بود. ازش پرسیدم که نگران نیست سرما بخوره؟ اما اون فقط یه لبخند زد و گفت چیز مهمی نیست.»
روی میزش پر از تنقلات و نوشیدنی بود. او یک جرعه نوشابه نوشید و چشمهای قرمزشدهاش را مالید. سپس تایپ کرد: من رو ببر به سرزمین جادویی ممنوعه.
وقتی به یک تیم ملحق شد، شخصی داخل تیم که او را میشناخت به بقیه اطلاع داد: «این یارو فقط یه میلیون خرج اکانتش کرده. باهاش تیم تشکیل ندید.»
سپس پیغامی روی صفحه نمایش داده شد که نوشته بود :شما از تیم بیرون انداخته شدید. مرد فریادی کشید و موسش را پرت کرد. «ملت رو تحقیر میکنین؟ بیشرفا! الان باز حسابم رو شارژ میکنم!»
چن شی پرسید: «این فقط یه بازیه. چرا اینقدر سرش فشار میخوری؟ چند شبه که اینجایی؟»
«فقط یه بازیه؟!» مرد بدجوری آشفته شده بود. «میدونی من چقدر پول و انرژی صرف این بازی کردم؟ تجهیزات توی این بازی خیلی سریع و زیاد تولید میشه، اگه پابهپای بقیه ادامه ندی، یه لول کامل عقب میافتی. مثلا بالارتبهترین بازیکن سرورمون رو در نظر بگیریم. مرکبش با جواهرات و رونهایی تقویت شده که ارزششون از همه تجهیزاتی که من پوشیدم هم بیشتره. بازیکنای سطحبالا میتونن من رو توی یه چشم به هم زدن بکشن. وقتی با این بازیکنای خدالِول روبهرو میشم فقط میتونم دمم رو بذارم روی کولم و فرار کنم... هعی. آدمایی مثل من که نه خیلی ضعیفن نه خیلی قوی، فقط میتونن به بقیه متکی باشن و با آدمای متوسط دیگه تیم تشکیل بدن. باید بیشتر وقت تلف کنم تا تجیهزاتم رو آپگرید کنم... اگه پول بیشتری داشتم خیلی خوب میشد.»
«یه میلیون کامل رو خرج بازی کردی؟»
«یه میلیون؟ توی این بازی یه چسه پول بیشتر به حساب نمیاد... هی، یکی داره یه بازیکن رو میکشه.»
مرد، شخصیتش را دستکاری کرد تا به تفریح ملحق شود. وقتی شخصیتی داخل بازی کشته میشد، همیشه این شانس وجود داشت که تجهیزاتی را دراپ کند. بنابراین تعداد زیادی آدم مثل مگس دور افرادی جمع میشدند که با یکدیگر دوئل میکردند. اگر شانس میآوردند، شاید میتوانستند چند آیتم خوب به دست بیاورند.
چن شی متوجه شد که جنگجویی میمیرد و دوباره احیا میشود. اما دشمنانی که محاصرهاش کرده بودند بارها و بارها او را کشتند. مرد خندید و با مشت به میز کوبید. «اسکل. داره میذاره که از جسدش محافظت کنن؟»
«از جسدش محافظت کنن؟»
«حتی این رو هم نمیدونی؟ وقتی میمیره، فقط با یکدهم ثروتش زنده میشه. پس اگه آنلاین بمونه، همینطور پشتسرهم میکشنش. محافظت از جسد یعنی این. میبینی؟ اونا هنوز دارن از جسدش محافظت میکنن. پس یارو دیگه برای زنده کردن خودش کاری نمیکنه و همینطور روی زمین درازکش میمونه.»
«محافظت از جسد؟» فکری در ذهن چن شی جرقه زد و قبل از رفتن، از مرد تشکر کرد.
وقتی برگشت، تائو یوئهیوئه سرجایش نشسته بود و با کامپیوتر، بازیهای پازلی میکرد. وقتی چن شی را دید، از روی صندلی بلند شد.
مسنجرش باز بود و شو شیائودونگ دنبالش میگشت و میگفت: «برادر چن، من توی دهکده تازهکارهام. تو کجایی؟» سپس یک اسکرینشات از محلی که در آن بود فرستاد. شخصیتش به سطح 20 رسیده بود، بنابراین میتوانست به نقشه وانگ چِنگ برود.
چن شی گفت: «اکانتت رو بده به من.»
«وا دا؟ همین الان یه عالمه پول توش خرج کردم. تا حالا هیچوقت برای یه بازی اینقدر پول خرج نکرده بودم.»
«چقدر؟»
«صد یوآن!»
«باشه، حالا اکانتت رو بده بهم. باید روی پرونده تحقیق کنم.»
«باشه. من یه اکانت دیگه میسازم. میتونیم بعدا همدیگه رو ببینیم.»
«نه. من اکانت خودم رو بهت میدم.»
آنها اکانتهایشان را با هم عوض کردند. چن شی دوباره وارد بازی شد. تائو یوئهیوئه شگفتزده شده بود. «واو، خیلی قوی به نظر میرسه.»
«تجهیزاتی که با پول خرج کردن به دست میان بدونشک متفاوتن. کل هیکلش داره میدرخشه.»
چن شی دهکده تازهکارها را ترک کرد. میخواست از دهکده بیرون برود که بلافاصله با چند ضربه مرگبار کشته شد. او روی زمین دراز کشید و فحشی داد. مرد خیره نگاهش کرد و گفت: «اگه زورت میرسه پس چرا نمیای منو بکشی؟!»
چن شی از اینکه ناچار شده بود مقداری پول خرج کند خیلی عصبانی بود، اما وقتی که آن شخص رفت، بهسرعت بلند شد و با عجله به سمت وانگ چنگ دوید.
وانگ چنگ سرزنده و پرتکاپو مثل دنیایی بود که میتوانستی داخلش بچرخی و بابت همه چیز پول بخواهی. تجهیزات، تجربه، چهره و حتی همسر را میشد در اینجا خرید.
او حالا میتوانست ذهنیت این بازیکنان را درک کند. این دنیا خیلی خوب بود، چون میشد همهچیز را داخلش به دست آورد، اما نیاز به هزینه داشت.
از سوی دیگر، با خرج کردن چند میلیون میتوانستی به سطح اِلیت برسی و افراد بیشماری با تحسین به تو نگاه میکردند. هرچند که در دنیای واقعی، با چند میلیون فقط میتوانستی بهعنوان یک شخص معمولی، خانهای برای خودت دستوپا کنی.
همهچیز بازی صرفا یک احساس ناچیز پیشرفت، دوستی میان همتیمیها، قدرت و تکبر ناشی از توانایی کشتن افرادی که از آنها خوشت نمیآید، و پیروزی بر دشمنی که تو را یک بار شکست داده و کشته است با چاشنی یک گرافیک افتضاح بود. میشد گفت، شخصی که این بازی را طراحی کرده بود واقعا ذهنیت بازیکنان را بهوضوح درک کرده است.
چن شی لیست ردهبندی را باز کرد و دید که دومین نفر همان قربانی پرونده است. سپس بیست نفر اول ردهبندی را بلافاصله به لیست دوستانش اضافه کرد و یکییکی از آنها پرسید: «لو جیانیه رو میشناسی؟»
نفر اول و سوم ردهبندی توجهی به او نکردند، اما نفر چهارم گفت: «اوه، من میشناسمش. اون شمشیر یگانهست!»
«از کجا میشناسیش؟»
«چطور میتونم نشناسمش؟ اون توی کل سرور نفر دومه. اون هر روز با غرش اژدهای دیوانه دریا شاخبهشاخ میشه و همیشه هم توی چت سرور شرکت میکنه. همه توی سرور اسمش رو میدونن و حتی خبر دارن که همسر لو جیانیه بهخاطر اعتیادش به بازی ترکش کرده. تازه این رو هم میدونیم که ماشین و خونهش رو بهخاطر بازی فروخته.»
«اسم "غرش اژدهای دیوانه دریا" چیه؟»
«دِنگ ژونگ مینگ.»
«بیرون از بازی همدیگه رو میشناسین؟»
«چرا همچین سوالی میپرسی؟ چیه، پلیسی چیزی هستی؟»
«آره.»
«واقعا پلیسی؟»
«چرا باید بهت دروغ بگم؟»
«توی جنگ امروز قبیله، شمشیر یگانه آنلاین نبود. و "غرش اژدهای دیوانه دریا" روی تخت سلطنت شهر نشسته. اتفاقی براش افتاده؟ هی هی، اگه تو یه افسر پلیسی، یه لطفی در حقم بکن. تازگیا یه تعداد از تجهیزات من رو دزدیدن. میتونی کمکم کنی که پسشون بگیرم؟ اگه کمکم کنی، بهت اطلاعات میدم.»
«تجهیزاتت دزدیده شدن؟ چرا به بخش خدمات مشتریان پیام نمیدی؟» چن شی چهره در هم کشید. کلمه «خدمات مشتریان» داخل بازی بلاک شده بود. کلمات خیلی زیادی داخل بازی بلاک شده بودند. هیچ راهی وجود نداشت که بشود آزادانه با بقیه صحبت کرد.
او جواب داد: «بخش خدمات مشتریان توجهی نمیکنه. مگه اینکه مدرک قانونی از پلیس داشته باشم. اگه یه افسر پلیس واقعی هستی، یه نامه استعلام بهم بده.»
«اطلاعات شخصیت رو بهم بده.»
«سرم که کلاه نمیذاری، مگه نه؟»
«اینکه بهم اعتماد کنی یا نه به خودت بستگی داره.»
آن شخص، چن شی را به مسنجرش اضافه کرد. او یک زن زیبا را بهعنوان شخصیتش داخل بازی انتخاب کرده بود، اما آواتارش یک مرد مسن بود که داشت پایش را میخاراند. او اطلاعات شخصیاش را فرستاد و گفت: «ممنون بابت زحماتت افسر.»
شو شیائودونگ خیلی وقت بود که یک پیغام خصوصی در بازی برای چن شی فرستاده بود. او آماده بود تا گروه تشکیل دهد و سراغ باس برود. اما وقتی که دید چن شی توجهی نمیکند، از طریق مسنجرش شروع به شکایت کرد. چن شی از صفحه چتش با رتبه چهار سرور، اسکرینشات گرفت و آن را برای شو شیائودونگ فرستاد. «اینقدر غر نزن. برو یه نامه بزن که به این یارو کمک کنیم تجهیزات دزدیدهشدهاش رو پیدا کنه.»
«این سوءاستفاده از اختیارات به حساب نمیآد؟»
«زود باش برو کاری که گفتم رو بکن. باید دوست پیدا کنم.»
کتابهای تصادفی
