کاراگاه نابغه
قسمت: 98
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر 98
بعد از انتظار کشیدن برای حدود بیست دقیقه، مرد داشت داد و بیداد میکرد: «تو کلاهبرداری؟ هی، باهام حرف بزن!»
شو شیائو دونگ نامه استعلام را فرستاد و یک جمله اضافه کرد: «کاپیتان لین گفت که اگه تا امشب بتونی پرونده رو حل کنی، فامیلیش رو وارونه مینویسه.»
چن شی در جوابش نوشت: «فقط صبر کنین.» و سپس نامه استعلام را از طریق مسنجر برای آن مرد فرستاد. او وقتی که نامه را دید گفت: «اوه، پس تو واقعا یه پلیس هستی. شرمنده!»
«زود باش هر چی میدونی بهم بگو.»
«چت صوتیت رو باز کن.»
بعد از روشن کردن بلندگو، صدای زیبای یک زن از بلندگوها شروع به پخش شدن کرد. «قضیه از این قراره که... ببخشید. یادم رفت که تغییردهنده صدا رو خاموش کنم.»
بعد از خاموش کردن تغییردهنده صدا، صدای آن شخص تحلیل رفت و بهوضوح مشخص شد که صدای یک مرد است. «شمشیر یگانه و غرش اژدهای دیوانه دریا، درواقع توی یه گیلد بودن. اونا با هم متحد شدن تا مقابل شخصی که رنک یک و متکبرترین آدم سرور بود بجنگن. بعد از یه مدت، شمشیر یگانه یه ایدهای به ذهنش رسید. ایدهاش این بود که از هم جدا بشن و هر کدوم یه گیلد تشکیل بدن و بعد به نوبت به اون یاروی رنک یک حمله کنن. غرش اژدهای دیوانه دریا موافقت کرد. هرچند که هیچکدوم خبر نداشتن که بعد از تقسیم شدنشون به دو گیلد، میونشون شکرآب میشه. یکی از بازیکنای زن گیلد شمشیر یگانه سر یه مردی از قبیله غرش اژدهای دیوانه دریا رو کلاه گذاشت و تجهیزاتش رو گرفت...»
«برو سر اصل مطلب! میدونم که با هم میونه خوبی نداشتن.»
«باشه، باشه. چرا اینقدر عجله داری؟»
چن شی به ساعت پایین سمت راست صفحه نمایش نگاهی انداخت. ساعت ده شده بود. چطور میتوانست عجله نداشته باشد؟
مرد دوباره شروع به صحبت کرد. «اونا هر دو سه روز یه بار با هم میجنگیدن. یارویی که رنک یک سرور بود میتونست با خیال راحت بشینه و نمایش رو تماشا کنه، بنابراین واقعا به نفعش بود. چند روز بعد، شمشیر یگانه نیروهاش رو جمع کرد و رفت که یه حمله غافلگیرانه به گیلد غرش اژدهای دیوانه دریا داشته باشه. غرش اژدهای دیوانه دریا کشته شد و بعد همینطور مصرانه به احیا کردن خودش ادامه داد تا شمشیر یگانه رو بکشه. نیروهای شمشیر یگانه به محافظت کردن از جسد غرش اژدهای دیوانه دریا ادامه دادن. احتمالا نزدیک به دهها هزار یوآن تجهیزات رو سر همین اتفاق از دست داد. اون شب، شمشیر یگانه داشت از چت جهانی استفاده میکرد و پز میداد که غرش اژدهای دیوانه دریا بهش گفت میکشتش. این یه بازیه، پس کشتن همدیگه یه کار خیلی طبیعیه... امروز روز جنگ گیلدها بود و غرش اژدهای دیوانه دریا مدعی تخت سلطنتی شهر بود. هرچند از اونجایی که شمشیر یگانه امروز سروکلهاش پیدا نشد، غرش اژدهای دیوانه دریا، عنوان پادشاه شهر رو به دست آورد. اون هنوز داره پاکتای قرمز به بقیه هدیه میده. فکر میکنم تا الان نزدیک به ده هزار یوآن به بقیه بخشیده... به نظر میرسه که امروز خیلی کیفش کوکه.»
چن یک بار دیگر کلمه «محافظت کردن از جسد» را شنیده بود.
مرد پرسید: «گوش میدی؟»
«آره.»
«خب، تو هنوز بهم نگفتی که چه اتفاقی افتاده... شمشیر یگانه مرده؟»
«هیچ شایعهای در موردش پخش نکن. این موضوع باید یه راز باقی بمونه.»
«حتی نمیتونم در موردش بپرسم؟ هعی. میگم حالا که تو یه پلیسی، چرا با همدیگه ازدواج نکنیم؟»
چن شی نزدیک بود خون بالا بیاورد. اولین بار در زندگیاش بود که چنین حرفی را از مردی با آن صدای زیر مردانه اش میشنید. مرد اضافه کرد: «منظورم داخل بازیه! میتونم تضمین بدم که توی یه ماه لولت به پنجاه برسه.»
خیلی چندشآور بود. چن شی داخل نوار چت نوشت: «گمشو». میخواست دکمه ارسال را فشار دهد که تائو یوئهیوئه قیافه ای گرفت و به او اشاره کرد تا صدایش را در چت صوتی قطع کند.
چن شی صدایش را قطع کرد و تائو یوئهیوئه توضیح داد: «اگه ردش کنی، میره اینور و اونور و ماجرا رو برای همه تعریف میکنه. اگه به گوش آدم بده برسه اصلا خوب نمیشه.»
چن شی لبخند زد. این دخترک واقعا حیلهگر بود.
اینطور شد که چن شی با پیشنهاد مرد موافقت کرد. مرد که واقعا هیجانزده شده بود درخواست کرد که همان لحظه و همانجا با هم ازدواج کنند. چن شی شروع به چانه زدن کرد: «ازدواج اتفاق بزرگیه. باید بهجای عجله کردن صبر کنیم تا توی یه روز مناسب این کار رو انجام بدیم.»
«باشه. پس بذار اول خبرش رو به بقیه توی سرور بدم. باید همدیگه رو به لیست دوستانمون هم اضافه کنیم... واو. من واقعا دارم با یه افسر پلیس ازدواج میکنم. چه وجهه ای به دست بیارم.»
بعد از آنکه یکدیگر را به لیست دوستانشان اضافه کردند، چن شی از او خواست لطفی در حقش کند. «کمک کن که بتونم از غرش اژدهای دیوانه دریا، دِنگ ژونگ مینگ پرسوجو کنم.»
«الان برمیگردم به گیلد و درخواستت رو بهش میگم. منتظرم بمون نفسم.»
چن شی سرش را بالا گرفت و چشمانش را بست. باید تلاش میکرد بالا نیاورد. تائو یوئهیوئه داشت میخندید.
بعد از مدتی، آن مردک لعنتی برگشت و گفت: «عشقم، بهش گفتم. اون توی شهر لونگآن زندگی میکنه. توی کار فروش رنگه. آدرس دقیقش مشخص نیست، ولی اطلاعات تماسش رو پیدا کردم.»
چن شی فورا اطلاعات تماس و پیشینه شخصی دنگ ژونگ مینگ را برای لین دونگشوئه فرستاد و از او خواست که دنبال آدرسش بگردد.
لین دونگشوئه در پیامی پرسید: «این یارو همون قاتله؟»
«با اطمینان هشتاد نود درصد آره.»
داخل بازی، آن مرد احمق هنوز داشت پرتوپلا میگفت. او میخواست تا چن شی را برای افزایش لول ببرد، چراکه خیلی لول پایینی داشت و نمیتوانست با این وضع، او را به دوستانش نشان بدهد. علاوه بر آن، یک بسته آپگرید دویست یوآنی هم به چن شی داد.
چن شی جواب داد: «هی، امشب باید استراحت کنم. دوباره آنلاین میشم.»
«باشه. منتظرت میمونم شوشو.»
بعد از بستن بازی، چن شی نفس عمیقی کشید و پیامی برای شو شیائودونگ فرستاد. «خب، حالا میتونم اکانتت رو بهت برگردونم.»
«ای بابا. برادر چن، دستم انداختی؟ من همین الان اکانتت رو تا لول ده رسوندم.»
«برو به اکانت قبلی خودت. برات شکلات گذاشتم توی اکانتت، برو برش دار.»
چن شی کمی فکر کرد و بعد به خاطر آورد که هنوز یک محل باقی مانده است که باید به آن سر بزنند. او تائو یوئهیوئه را برداشت و کافه اینترنت را ترک کردند و به پارکی همان حوالی رفتند.
هنگام عصر، هیچکس در پارک نبود و باعث میشد کمی دلگیر و وهمآور به نظر برسد. تائو یوئهیوئه با نگرانی، دست چن شی را گرفته بود. چن شی در ساحل رودخانه قدم زد و یک ترکه پیدا کرد.
دستکشهایش را به دست کرد و ترکه را برداشت. با دقت نگاهش کرد. تائو یوئهیوئه پرسید: «این همون تیکه چوبیه که آدم بده برای کتک زدن مرده ازش استفاده کرد؟»
«نه لزوما. اگه جای اون بودم، چوبه رو مینداختم توی آب... حدس میزنم که اون هم همین کار رو کرده.»
«چرا باید همچین کاری بکنه؟»
«فکر میکنم بهخاطر انتقام. توی بازی داشتن از جسدش محافظت میکردن، پس اون هم قربانی رو توی آب انداخت و با یه تیکه چوب بهش ضربه زد، درست مثل اتفاقی که برای خودش توی بازی افتاد. شاید فقط میخواسته تحقیرش کنه، نه اینکه بکشتش... اما درنهایت، اون یه نفر رو کشته.»
تائو یوئهیوئه لبخندی زد.
«به چی میخندی؟»
«گزارشگره دوباره یه منبع دیگه از چرتوپرت پیدا کرد.»
چن شی به یاد آورد که این همان احساسی بود که خودش چند روز پیش هنگام خواندن چند خبر خاص داشت. این دختر کوچولو واقعا خیلی باهوش بود.
پنگ سیجوئه زنگ زد و پرسید: «کجایی؟»
«بغل دریاچه.»
«قربانی یه عالمه استخون شکسته داشته و یه مقدار کمی آب توی ریههاش باقی مونده بوده. حدس میزنم که دلیلش آسیب دیدن قفسه سینه بوده. مرگش هم بهخاطر غرقشدگی بوده. زمان مرگش حدودا بیستوچهار ساعت پیش بوده... هنوز شروع به کالبدشکافیش نکردم، اما توی راه برگشتن به اداره هستم. ماشینت هنوز توی همون محلهایه که پارکش کردی.»
«نتیجهگیری خود من هم همین بود. ممنون بابت زحمتی که کشیدی.»
«دوباره با لائو لین ش&رطبندی کردی؟»
«هاها، بعدا بیا شام مهمون من.»
پنگ سیجوئه به حرفش توجهی نکرد و تلفن را قطع کرد.
لین دونگشوئه زنگ زد. «آدرسش رو پیدا کردم. الان چند نفری رو میفرستم اونجا.»
«آدرس رو بهم بده. منم میخوام برم اونجا.»
بعد از گرفتن آدرس، چن شی بهسرعت تائو یوئهیوئه را به همان محلهای برگرداند که ماشینش را در آنجا پارک کرده بود. پنگ سیجوئه یک کیت آزمایش پزشکی قانونی در دست داشت و میخواست با ماشین پلیس برگردد. اما وقتی چن شی را دید پرسید: «قاتل رو پیدا کردی؟»
چن شی لبخندی زد. «از روی قیافه خاطرجمعم فهمیدی؟»
«من باهات میام.»
«بپر تو ماشین.»
سه نفری سوار ماشین شدند. تائو یوئهیوئه سلام کرد. «سلام عمو.» پنگ سیجوئه چند لحظهای در چهرهاش نگاه کرد و گفت: «مریضیت خوب شد؟»
«آره. همین چند وقت پیش از بیمارستان مرخصش کردن...» چن شی مکثی کرد و پرسید: «کنجکاو نیستی که این دختر کیه؟»
«نه نیستم.» پنگ سیجوئه نگاهش را به روبهرو برگرداند.
کتابهای تصادفی

