بذر کتان: شو شین
قسمت: 3
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر سوم: مینیون
هنوز دو ساعت هم نگذشته بود که شو شین در بدترین وضعیتی که میشه به لحاظ ذهنی و در اثر خوردن نوشیدنیهای الکلی به دست آورد، اوقات مبهمی رو سپری میکرد.
در قسمت کافی شاپ که در سالن دوم رستوران قرار داشت، شو شین زیر نور کمرنگ یک چراغ، به حرکت حبابهای درون یک چراغ گدازه ای نگاه میکنه.
مثل هر عاشق بیچارهای که فرد مورد علاقه اش رو از دست داده، لحظه ای به خوبیهای اون مرد فرد میکرد و لحظه ای به ذات شرور و بدجنسش و رفتار بیرحمانه ای که باهاش داشت. حدس میزد که اگر اتفاق جدیدی توی زندگیش نیوفته، شاید دوباره بعد از چند روز، خودش به سراغ مالائیکا بره و سعی کنه رابطه رو جوش بده.
شو شین، کش توی موهاش رو باز کرد و سرشو روی دستاش گذاشت. هنوز چشماش گرم نشده که صدای کلفت و خش داری رو میشنوه. این بوی برنزی و مردونه، حالتی قلدرانه داره و شو شین در ابتدا میترسه. اما به سرعت سعی میکنه که دندونای تیز و انرژی رعب انگیز خودشو به نمایش بذاره.
وقتی به اطرافش نگاهی انداخت، بلافاصله مرد درشت هیکلی رو دید که کنار میزش ایستاده بود و حرفهایی رو زیر لب زمزمه میکرد. شو شین احساس کرد که یک دسته از تبل و سازهای مالیخولیایی، توی ذهنش در حال کوبیدن هستن و ترجمه ی حرفای اون مرد گوریل مانند غیر ممکنه. از چهره ی کریه و انرژی متجاوزانه اش میشد حدس زد که داره حرفای گندهتر از دهنش میزنه.
شو شین تلو تلو خوران از روی صندلیش بلند شد و طوری گارد گرفت که به نظر میرسید میخواد به جنگ با اژدها بره، اما همین که شمشیرشو از غلافش بیرون کشید، تلپی از دستش روی زمین افتاد. صدای برخورد شمشیر با کف کافی شاپ، به سرعت تونست توجه بقیه رو به خودش جلب کنه. با اینحال، این کافی شاپ متعلق به همون مرد هاله برنزیه و قرار هم نیست که این قائله رو بیسر و صدا و با یه عذر خواهی ساده به اتمام برسونه.
شو شین به چهرهی مرد صاحب رستوران نگاه کرد و وقتی پوزخند موذیانه شو دید خشمگین شد.
-ایییی مرتیکهی منحرف.
و سعی کرد لگدی بپرونه، اما به خاطر سست بودن تمرکز ذهنیش، لگد حتی به نزدیکی مرد هم اصابت نکرد. شو شین فریادی زد و تصمیم گرفت که با کله و مشت، به سراغ مرد گوریل مانند بره ولی به سرعت توسط آرنج و دستای درشت مرد مقابلش مهار شد.
شو شین دوباره نعره زد و در حالی که آب دهنش روی لباس مرد میپاشید گفت: قراره که امشب بمیری عوضی.
-این دختره به نظر میرسه که بد جوری رد داده.
اینو یکی از اشخاصی که چهره اش تقریبا مات به نظر میرسید گفت.
-اینجا چه خبره کامارو؟
چهرهها به سمت ورودی کافی شاپ چرخید. شو شین تونست این هالهی سرخ و سبز و موهای سیخ سیخی رو به یاد بیاره. همون پسریه که توی خیابون و با اون دختر بچه دید.
مردی که کامارو خطاب شده به نظر میرسه که انتظار همچین موقعیتی رو نداشت و صد البته با این پسر مو سیخ سیخی هم رودروایسی داشت چون بلافاصله دست شو شین رو ول کرد و سعی کرد هالهی موذیانه و کثیف خودشو پنهان کنه. البته این کار برای فردی مثل اون تقریبا غیر ممکنه.
-هی برادر مینیون، انتظار نداشتم اینجا ببینمت، حقیقتا مشکلی پیش نیومده فقط به نظر میرسه که این هم قبیلهایت یکم زیاده روی کرده. درست حدس زدم دیگه؟ همه ی کسایی که همچین هاله ی سرخ و بافت تندی دارن از یک نژادن.
مینیون با قدمهایی پر جذبه و قدرتمند نزدیک شد و در حالی که نگاهش بین کامارو و شو شین جابه جا میشد لبخند تهدید آمیزی زد. زیباییهای ظاهریش، حالا زیر نور چراغهای کافی شاپ، خیلی بیشتر خودنمایی میکنه. دو زن جوانی که پشت پیشخون ایستادن و هیکل خوش تراش و لباس و موها و اکسسوری ست کاملا مشکی دارن، با دیدن مینیون سرخ میشن و نگاههای شیطنت آمیزی به همدیگه میندازن.
-بله اون از هم نژادای منه.
کامارو آب دهنش رو به شکل نامحسوسی قورت میده و در حالی که احساس شرمساری بهش غلبه کرده، سلانه سلانه از میز دور میشه.
شو شین که قلبش داره تقریبا تند تند میزنه، کمی گرفتار شده و نمیدونه که باید چه برخوردی نشون بده. با این وجود هم ذوق زده است و هم کنجکاو تا بفهمه این مرد کیه؟ چرا با وجود اینکه از هم نژاداش بود تا بحال ندیده بودش؟ تعداد هم قبیله ای هاش اونقدری توی این شهر زیاد نیست.
مینیون دستش رو به سمت شو شین دراز کرد و گفت: من مینیون هستم، تقریبا اتفاقی تونستم پیدات کنم، خیلی سریع حرکت کردی.
شو شین در حالی که هنوز نتونسته حرفای مینیون رو تحلیل کنه، دست میده و هر دو پشت میز میشینن. مینیون دستشو توی جیبش میبره و چند تکهی جواهر نقره با نگینهای نارنجی و آتشین که به رنگ سرخ، مایل هستن رو روی میز میذاره. صدای تلق تلقشون دوباره کنجکاوی دخترای پشت میز رو به خودش جلب میکنه.
شو شین که کمی هوشیاری خودش رو به دست آورده میتونه نگاه دقیق تری به دخترای پشت پیشخون بندازه. اونا به وضوح از زیباییهای زنانه ی درشتی برخوردار بودن و حتی کمی اغراق آمیز و عملی به نظر میرسیدن. با این وجود، با یه حساب سرانگشتی میشد حدس زد که رقبای سفت و سختی هستن و شانس جفت گیری بالایی دارن. حتی بعید نیست که قبل از این هم با مینیون سر و سری داشته بوده باشن.
شو شین آهی از روی ناامیدی میکشه: به زور از اون دختر بچه گرفتیشون؟
مینیون به طور جدی میگه: اون دختر با ما کار میکنه، به علاوه من نیازی به این جواهرات ندارم، صرفا کنجکاو بودم که ببینم تو کی هستی. به نظر میرسه قدرت زیادی داری و حالتی از سردرگمی رو تجربه میکنی.
-خب این چه معنایی داره؟ به نظر میرسه ایدهی خوبی برای تحت تعقیب قرار گرفتن هستم؟
-قدرت، خود به خود جاذبه داره و خب اگه بخوای دنبال یک هدف و شغل جدید باشی، قطعا سعی میکنم وسوسه کننده ترین پیشنهادو نسبت به رقبا ارائه بدم.
شو شین به صندلیش تکیه میده و لباشو جمع میکنه تا ظاهر کسی رو به خودش بگیره که داره به شکل متمرکزی فکر و تحلیل میکنه. بعد میگه: اگه از اون شغلایی که مناسب اون خانومای پشت پیشخونه، باید بگم که من نیازی ندارم برای قدرت، اینقدر رقت انگیز زندگی کنم.
و بعد با نیشخند به دخترا خیره میشه. مینیون که منظور شو شینو توی هوا گرفته میگه: به نظرت با این شمشیرایی که روی کمرت جا به جا میکنی، کسی جرات داره همچین شغلایی رو بهت پیشنهاد بده؟
شو شین که داشت برخورد خفت آور چند لحظه پیشش با کامارو رو مرور میکرد با لحنی که زیاد از بغض دور نبود گفت: حتی یادم رفت که شمشیرمو از روی زمین بردارم.
و با این حرف، خم شد و شمشیرو از روی زمین قاپید. قبل از این که به سرجاش برگرده هم کمی با حالت تهدید آمیز به دخترای پشت پیشخوان نگاه کرد.
مینیون گفت: اونقدرا هم که فکر میکنی دخترای بدی نیستن. البته اونی که زیباییهای درشت تری داره تقریبا ۸۰ درصد بدجنسه. ولی اون یکی واقعا دختر مهربونیه.
شو شین که به وضوح مشغول حسادته گفت: به نظر میرسه که باهاشون آشنایی دور و دراز و عمیقی داری.
مینیون دستی توی موهاش میکشه: توی این شهر، موجودات زیادی رو میشناسم، ولی برام عجیبه که چطور تا امروز تو رو ندیدم.
کتابهای تصادفی
