صاعقه تنها راه است
قسمت: 28
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 28 – ببر
گراویس بهآرامی نزدیکتر شد، اما ببر واکنشی نشان نداد. بهنظر میرسید ببر در محیط اطراف خود کاملاً احساس امنیت میکند، مانند پادشاهی نشسته بر تخت خود. گراویس بهآرامی از تپه بالا رفت و به ببر نزدیک شد. ببر همچنان واکنشی نشان نداد. وقتی گراویس تنها دهمتر با او فاصله داشت، بهآرامی چشمانش را باز و به گراویس نگاه کرد و تنها کمی خرخر کرد.
تمام روستای مجاور میتوانستند تپه را ببینند. برخی از بچهها متوجه شده بودند که گراویس بهسمت ببر میرود و والدین خود را صدا کردند. والدین، بزرگسالان دیگر را صدا زدند و بهزودی تمام دهکده نظارهگر نزدیک شدن گراویس به ببر بودند. والدین بهسرعت از چشمان فرزندان خود محافظت کردند. آنها نمیخواستند بچهها مورد ضربوشتم گرفتن یک احمق انتحاری را ببینند.
ببر به تازگی غذا خورده بود، بنابراین درحالحاضر برای ایستادن، تنبلی میکرد. یک خرخر کم، مطمئناً آن انسان ضعیف را میترساند. ببر دوباره چشمانش را بست تا بخوابد. ناگهان ببر شنید که قدمها تندتر و سنگینتر شدهاند و دوباره چشمانش را باز کرد. متاسفانه، دیگر خیلی دیر بود. یک سیبر در چشم چپ ببر فرو رفت و آن را کاملاً از بین برد.
ببر غرش کرد، پرید و سعی کرد با یکی از پنجههایش به گراویس ضربه بزند، اما ناگهان جو تغییر کرد. ببر احساس کرد که با یک دشمن فوقالعاده قدرتمند میجنگد، درحالیکه قبلاً حس کرده بود که این مرد یک انسان معمولی است. تغییر ناگهانی در احساسش، ببر را دچار تردید کرد.
وقتی گراویس دید که ببر بهاو اهمیتی نمیدهد، حتی وقتی خیلی به آن نزدیک بود، از فرصت حمله استفاده کرد. گراویس هاله-اراده خود را تا زمانیکه ببر مجروح نشده بود فعال نکرد. اگر او هاله-اراده خود را زودتر فعال میکرد، ببر هرگز اجازه نمیداد چنین حملهای به آسانی انجام شود.
ببر از درد، خشم، سردرگمی و ترس، به غرش ادامه داد. قبلاً هرگز در این وضعیت قرار نگرفته بود و نمیدانست چگونه با آن کنار بیاید. آیا قرار بود به گراویس حمله کند؟ ببر مطمئن نبود. احساسی که گراویس بهاو منتقل میکرد، یک فشار سرد عظیم بود. آیا باید فرار میکرد؟ سپس باید به حیاتوحش بازگردد، جاییکه جانورانی قویتر از او وجود داشتند.
اگر گراویس تصمیم میگرفت از زیر ببر سر بخورد و ببر با پنجهاش به او حمله میکرد، همهچیز خوب میشد. این مبارزه مسیری مشابه نبرد قبلی او با شیر میگرفت. بااینحال، اگر ببر تصمیم میگرفت او را گاز بگیرد با یک ضربه میمرد. موقعیت 50/50 بود. گراویس همچین موقعیتهایی را دوست نداشت و تصمیم گرفت از زیر حریفش سر نخورد.
در عوض، شروعبه دویدن بهسمت جلوی ببر کرد. غرایز ببر وارد شد و سعی کرد گراویس را گاز بگیرد. خوشبختانه، گراویس تصمیم نگرفته بود که از زیر ببر سر بخورد. در عوض، گراویس قبل از آنکه در محدوده آرواره ببر قرار بگیرد شروعبه پریدن کرد. ضربه به هدف نخورد و گراویس تمام قدرت خود را بهکار گرفت تا به قسمت بالایی پوزه آن ضربه بزند.
سیبر به استخوان پوزه ببر اصابت کرد و شکست. استخوانهای پوزه ببرها بسیار شکننده و نازک بودند و یک ضربهی خوب، باعث میشد که بهراحتی فرو بریزند. وقتی ببر از درد به عقب پرید، قطعات استخوان از داخل، بینی او را بریدند و جریان غلیظی از خون شروعبه جاریشدن کرد. دیگر نمیتوانست از طریق بینی نفس بکشد و بهجای آن، از طریق دهان نفسهای سنگینی میکشید.
ترس در چشمان ببر بیشتر شد و کمکم وحشت، شروع به ایجاد شدن کرد. خشمش کم شد و ترس، کمکم جای آن را گرفت.
گراویس به تغییرات ظریف ببر توجه کرد و بلافاصله دوباره حمله کرد. اگر ببر تصمیم به فرار میگرفت، شکار او دردسرساز میشد. این غار آزمون عملی نبود. فرار، یک احتمال واقعی بود که میتوانست اتفاق بیفتد. همه میدانستند به این دلیل است که برندهشدن همیشه آسانتر از کشتن است.
گراویس ترس را در چشمان ببر دید و قمار کرد. وقتی به جلوی ببر رسید، روی زمین شروع به سر خوردن به جلو کرد. درست همانطور که او فکر میکرد، ببر آنقدر ترسیده بود که خیال نداشت سرش را بهنزدیکی گراویس برساند، بنابراین با پنجههایش ضربه زد. گراویس بهراحتی از زیر پنجهها لغزید و به زیر ببر رسید. اینبار، او حتی نقشهای بهتر از زمانیکه در آن زمان با شیر میجنگید، داشت.
گراویس بهسرعت آنچه را که به دنبالش بود پیدا کرد، سیبر خود را مانند تیغ بر روی پوست ببر بالا برد و آن را در امتداد زیرین آن برد... درست از وسط بین پاهای عقبش. اندام تناسلی محافظت نمیشد و او بهراحتی آنها را برید. گراویس به حرکت ادمه داد و قسمت زیرین ببر را ترک کرد.
ببر دردی را احساس کرد که قبلاً حتی تصورش را هم نمیکرد. بهنظر میرسید که تمام دنیا ترک خورده است و تمام دردهای دنیا بین پاهایش متمرکز شده است. ببر دیوانه شد، جیغ زد، روی زمین افتاد، عضلاتش گرفت و بدون هیچ فکری عمل کرد. در آن لحظه نمیتوانست عقلانی فکر کند.
ببر به پهلو دراز کشید و گراویس بهسرعت پشت سرش دوید. سپس از جا پرید و سیبر خود را با تمام قدرت در گوش او فرو کرد. سیبر عمیقا وارد شد، اما گراویس سعی نکرد آن را بیشتر فرو کند. در عوض فوراً از جا پرید و اجازه داد سیبر همانجا گیر کند. در وضعیت فعلی ببر، مطمئناً بقیه کارها را خودش انجام میداد.
ببر او را ناامید نکرد و هنگامی که احساس درد بهاو منتقل شد، پای خود را بالا آورد و سعی کرد چیزی را که در گوشش گیر کرده بود، دور کند. پایش با تمام قدرت به سیبر چسبنده برخورد کرد. بااینحال، سابر از سنگ خلأ ساخته شده بود. حتی اورفیوس نیز سنگ خلأ را "بسیار سخت" نامیده بود. برای ببر کاملا غیرممکن بود که سیبر را نابود کند.
بنابراین، هنگامی که پا به سیبر برخورد کرد، سیبر به جای شکستن، خم شد و یک گودال عمیق در گوش ببر ایجاد کرد. گوشت مثل منجنیق توسط سیبر بهبیرون پرت شد و سیبر پرواز کرد. گراویس قبلاً پیشبینی کرده بود که ببر در آن موقعیت چه خواهد کرد و بهسرعت سلاح خود را که در نزدیکی او فرود آمده بود، پس گرفت.
ببر از چشم از بینرفته، بینی، بین پاها و گوشش بهشدت خونریزی میکرد. همچنین زمانیکه شمشیر در گوش ببر بود، گراویس به آرامی مغز ببر را خراشید. زمان زیادی تا اینکه بر اثر ازدستدادن خون بمیرد نمانده بود.
در لحظهای نادر از وضوح، چشم باقیمانده ببر به گراویس نگاه کرد و ترس مطلق آن را فرا گرفت. ببر بلند شد و بلافاصله به دوردستها فرار کرد. اگر این کار را زودتر انجام میداد، اعصاب گراویس خرد میشد، اما درحالحاضر، ببر رو به موت بود. تمام خونی که از بدنش میریخت، ردی غیرقابل ندیدن را پشت سر میگذاشت و گراویس فقط باید با آرامش دنبالش میدوید.
با وجود آنکه ببر هنوز سریعتر از گراویس بود، نمیتوانست برای مدت طولانی دوام بیاورد. اگر گراویس به دنبال کردن ادامه میداد، دیر یا زود او را پیدا میکرد.
----
دو دوقلوی مذکر با شمشیرهای همسان در اطراف جنگل قدم میزدند. سروصدای بلندی را شنیده بودند که از سمت شرقشان میآمد. بدیهی است که مبارزهی بزرگی رخ داده است و آنها میخواستند ببینند آیا میتوانند سودی ببرند یا خیر. یکی از طرفین درگیری احتمالا عقبنشینی میکند و بهشدت مجروح میشود. اگر هر دو مبارز را در هنگام مجروح شدن میکشتند، میتوانستند پول زیادی بهدست بیاورند.
آنها ندیده بودند که چه کسی مبارزه میکند. قبل از اینکه به محل مبارزه برسند، ببری که بهشدت خونریزی داشت و فقط یک چشم داشت بهسمت آنها دوید. یکی از آنها به دیگری گفت: «یه جونور وحشی که بهشدت مجروح شده! امروز رو شانسیم!»
هردو به یکدیگر لبخند زدند و با شمشیرهایشان بهسوی ببر هجوم بردند.
آنها امروز پول زیادی بهدست میآوردند.