فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

صاعقه تنها راه است

قسمت: 36

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 36 – هزارپا

چند ساعت پس از این‌که گراویس گیلد شکار را ترک کرد، به دهکده‌ای ویران شده رسید. تمام کلبه‌های چوبی تکه‌تکه و در تپه‌ای انباشته شده بودند. این لانه شیطان بود. هیچ‌کس نمی‌توانست برای یک جانور اهریمنی رده ‌متوسط که در اطراف این قسمت‌ها بود جایزه بگذارد. بنابراین، اکثر روستاییان از روستا فرار کرده بودند، درحالی‌که فقط روستاییان قدیمی و سرسخت باقی مانده بودند. متأسفانه از ظاهر روستای ویران‌شده اینطور بر می‌آمد که پایان آن‌ها آرام نخواهد بود.

دیو لانه خود را از بقایای روستا ساخته بود تا تسلط خود را نشان دهد. انسان‌ها فضای زندگی منحصربه‌فردی داشتند و فرمانروای این جهان بودند. جانوران فقط در حیات‌وحش می‌توانستند رشد کنند. شیطان با اشغال فضای زندگی انحصاری انسان‌ها، تسلط خود را نشان می‌داد.

گراویس بخش‌هایی از شیطان را دید که از زیر آوار بیرون می‌آمد. دیو یک هزارپای غول‌پیکر به‌طول حدود 30‌متر بود. پاهای قلاب‌دار از بدن بندبند شده هزارپا بیرون زده بودند که می‌توانستند از آن برای فرو کردن آن‌ها و گرفتن طعمه خود استفاده کنند. بخش جلویی، نسبتاً کوچک به‌همراه پاهای زیادش آن را فوق‌العاده سریع می‌کرد. علاوه‌برآن، هر بخش از بدن آن در زره ضخیمی محصور شده بود. نیش آن نیز بسیار سمی بود.

سرعت، دفاع، قدرت و زهر. همه این‌ها باعث می‌شد که شیطان به یک حریف ترسناک تبدیل شود. احتمالاً بسیار قدرتمند بود، حتی برای یک جانور اهریمنی رده‌متوسط. تمام اعضای بدنش برای کشتن ساخته شده بود. در آغاز زندگی، هزارپاها کوچک و ضعیف بودند، به این معنی که این نمونه باید سخت کار کرده باشد تا به قدرت فعلی خود برسد. بنابراین، اراده آن نیز بسیار قوی خواهد بود.

در شرایط عادی، گراویس حتی نمی‌توانست امیدوار باشد که هزارپا را خراش دهد. در سرعت از او پیشی می‌گرفت و با تمام پاهایش او را احاطه می‌کرد. در آن لحظه فقط مرگ در انتظار او بود. تنها دو چیز وجود داشت که او می‌توانست به آن‌ها تکیه کند: آرایه شکل‌گیری و همگامی عنصریش.

گراویس به‌سرعت به جنگل مجاور عقب‌نشینی و مقدمات خود را فراهم کرد.

حدود یک ساعت بعد به‌روستا برگشت. او نمی‌توانست در یک مبارزه منصفانه تن‌به‌تن در برابر شیطان پیروز شود. این‌بار او باید از هوش خود استفاده می‌کرد.

گراویس به‌آرامی وارد اطراف روستا شد. وقتی احساس کرد که به‌اندازه‌کافی نزدیک است، فوراً هاله-اراده خود را آزاد کرد و با بیش‌ترین سرعت ممکن فرار کرد. هاله-اراده او باعث می‌شود که شیطان به او حمله کند زیرا او با گستاخی قصد کشتن خود را در لانه خود نشان داده بود.

همان‌طور که فکر می‌کرد، تپه‌ای که در روستا بود لرزید و سر بزرگی با دو آرواره پایین بلند شد. شیطان مسیری که هاله-اراده از آن می‌آمد را احساس کرد بدون اینکه صدایی در بیاورد، به‌سرعت به‌سمت آن دوید.

گراویس با تمام قدرتش دوید، اما شیطان تقریباً سه‌برابر سریع‌تر از او بود. اگر قبل از رسیدن به جنگل او را می‌گرفت، می‌میرد. گراویس احساس کرد که شیطان نزدیک‌تر می‌شود و عرق سردی از پشتش جاری شد. او از زمان مبارزه‌اش با لاک‌پشت تا این‌حد نترسیده بود و احساس می‌کرد به‌زودی خواهد مرد.

وقتی گراویس از مرز جنگل رد شد، شیطان تنها 20‌متر پشت سر او بود و به‌سرعت در‌حال نزدیک شدن بود! گراویس به‌سرعت در جنگل به دویدن ادامه داد و خیلی‌زود، شیطان نیز وارد جنگل شد.

به‌سرعت به گراویس رسید و سعی کرد او را گاز بگیرد.

گراویس فریاد زد: «همینه!» و با تمام قدرت رو به بالا پرید. آرواره از نزدیکی او رد شد و هزارپا به‌سرعت، محل فرود گراویس را احاطه کرد و پاهایش آماده ضربه‌زدن بود.

گراویس فریاد زد: «امیدوارم این کار کنه!» و نشان یشم را با تمام قدرت وسط محوطه محصور شده انداخت.

نشان یشم منفجر شد و خطوط و نقاشی‌های زیادی، اطراف را به‌قطر ده‌متر در بر گرفت. هزارپا کاملاً در آن گیر افتاده بود، زیرا درحالی‌که گراویس را احاطه می‌کرد، خود را به‌صورت حلقه‌حلقه کرده بود.

هزارپا احساس کرد چیزی اشتباه است و جیغی از دهانش خارج شد. گراویس به‌سرعت از این فرصت استفاده کرد و در‌حالی‌که هزارپا گیج شده بود، از شکافی بین دوتا از پاهای او پرید. یکی از پاها عضلات سه‌سر چپ او را به‌طور کامل دو نیم کرد، درحالی‌که پای دیگر یک ضربه بزرگ به‌سمت دیگر گراویس وارد کرد.

گراویس به‌شدت آسیب دیده بود و دیگر نمی‌توانست از تمام قدرت خود استفاده کند، اما اکنون این مهم نبود. کار انجام شده بود و باقی نقشه نیازی به قدرت‌رزمی او نداشت.

گراویس به سرعت در اطراف جنگل دوید و درختان را یکی پس از دیگری برید. سپس، او هر درخت را در آرایه شکل‌گیری انداخت. شیطان مشغول تلاش برای شکستن آرایه شکل‌گیری بود و الوار را نادیده گرفت. طی چند دقیقه، گراویس تقریباً تمام محدوده را با چوب پر کرد.

سپس چند درخت دیگر را قطع کرد و در کنار آن گذاشت. این چند دقیقه دیگر طول کشید.

پس از مدتی، او چندین "خیابان" از درختان را ایجاد کرده بود که به آرایه شکل‌گیری منتهی می‌شد. اکنون، همه مقدمات تمام شده بودند. گراویس به‌اطراف نگاه کرد و دید که چند درخت از قبل شروع‌به سوختن کرده‌اند. در ساعتی که او پس از دیدن اولیه روستا عقب‌نشینی کرده بود، چندین آتش در جنگل ایجاد کرده بود. بعد از این همه مدت، چند درخت شروع به شعله‌ور شدن کرده بودند. حالا، وقت نمایش بود!

گراویس به‌سرعت شعله‌های آتش را کنترل کرد و آن‌ها را با شدت بیش‌تری سوزاند. او آتش آن‌ها را تسریع کرد، که باعث شد شعله‌ها داغ‌تر و بزرگ‌تر شوند. با اراده او شعله‌های آتش شروع به سوزاندن "خیابان" درختانی که او ایجاد کرده بود، کرد و به‌آرامی، آتش به آرایه شکل‌گیری نزدیک شد.

کمی بیش از یک دقیقه طول کشید تا شعله‌های خروشان شروع‌به شعله‌ور کردن چوب‌های داخل آرایه شکل‌گیری کردند. هزارپا با افزایش گرما از کوره در رفت و شروع‌به کوبیدن بدنش به‌اطراف کرد تا تمام چوب‌های سوخته را کنار بندازد. تا حدی موفق شد، امّا به نوعی، آتش‌ها هم‌چنان به‌سمت آرایه شکل‌گیری زاویه داشتند، حتی اگر چوب بیرون بود.

درست فراتر از محدوده آرایه شکل‌گیری، مقدار زیادی چوب درحال سوختن قرار داده، و شعله‌های آن‌ها به‌سمت آرایه شکل‌گیری زاویه‌دار شده بود گویی در یک طوفان شدید بودند. شیطان هر کاری می‌‌توانست را امتحان کرد تا آن کُنده‌های چوب درحال سوختن را دور بیندازد، اما نتوانست آن‌ها را لمس کند زیرا آن‌ها فراتر از مرزهای آرایه شکل‌گیری بودند. پس از مدتی بدن خود را به صورت یک توپ محکم فشرده کرد و در وسط آرایه شکل‌گیری باقی ماند.

گراویس این را دید و ابروهایش درهم رفت. هزارپا ممکن بود این‌طوری زنده بماند. او نمی‌دانست گرمای اطراف چقدر موثر است، اما هزارپا مستقیماً شعله‌های آتش را لمس نمی‌کرد. این می‌تونست مشکل‌ساز باشد.

ایده‌ای به‌سرعت به ذهن گراویس رسید و شروع‌به کندن خاک اطراف آرایه شکل‌گیری کرد. همان‌طور که او فکر می‌کرد، آرایه شکل‌گیری هزارپا را نه در یک گنبد، بلکه در یک توپ محصور کرده بود. آرایه شکل‌گیری شامل یک بخش بالایی و یک بخش پایینی بود.

او با استفاده از همگامی‌عنصری خود، خاک سخت را شکست و شروع‌به دور کردن آن در بخش‌های وسیع کرد. حتی با وجود همگامی‌عنصری و قدرت باورنکردنی‌اش، باز هم حدود یک‌ساعت طول کشید تا خاک را به‌طور کامل دور کند. اکنون، آرایه شکل‌گیری مانند یک توپ‌پرنده به‌نظر می‌رسید. نیمی از توپ پر از خاک بود و در نیم دیگر هزارپا بود.

گراویس به‌سرعت خواست که خاک را از آرایه شکل‌گیری خارج شود. او آرایه شکل‌گیری را تحت کنترل داشت و می‌توانست تصمیم بگیرد چه‌چیزی می‌تواند آن را ترک کند. سوراخ تازه حفر شده او دوباره تقریباً پر از خاک بود، اما اکنون، هزارپا تنها چیزی بود که در توپ باقی‌ مانده بود.

گراویس دوباره خاک را دور کرد، اما این‌بار فقط چند دقیقه طول کشید. او از قبل زمین قسمت‌زیرین را شکسته بود، و فشار دادن دوباره خاک به بالای شیب کار سختی نبود. گراویس آَشفته‌تر شد، زیرا فقط 30‌دقیقه تا پایان کار آرایه شکل‌گیری باقی مانده بود.

آتش هم‌چنان شعله‌ور بود و گراویس هیزم بیش‌تری را به داخل "گلدان" خالی خاکی پرتاب کرد. هنگامی‌که او در نهایت گلدان را پر کرد، تنها 20‌دقیقه از آرایه شکل‌گیری باقی مانده بود. گراویس با شدت نفس می‌کشید. او بیش از 1.5‌ساعت تمام توان خود را به‌کار گرفته بود، اما بالاخره این کار انجام شد.

گراویس نشست و شعله‌های آتش را طوری کنترل کرد تا چوب زیرهزارپا را بسوزاند. طولی نکشید که یک ستون کاملاً شعله‌ور زیر هزارپا ایجاد شد.

شیطان دیوانه‌وار تکان می‌خورد و در اطراف حرکت می‌کرد، اما نمی‌توانست آرایه شکل‌گیری را بگیرد یا پاهایش را در آن فرو کند، بنابراین نمی‌توانست از آن بالا برود. این صحنه چند دقیقه ادامه داشت.

سرانجام پس از 15 دقیقه، هزارپا قدرت خود را از دست داد و به طور کامل در شعله‌های آتش افتاد. گراویس نمی‌خواست هیچ چیزی را به شانس بسپارد، بنابراین به سوزاندن هزارپا ادامه داد تا این‌که آرایه شکل‌گیری فرو ریزد.

پنج دقیقه بعد، آرایه شکل‌گیری فرو ریخت و شیطان روی چوب در‌حال سوختن افتاد. گراویس آن را تماشا کرد و تنها زمانی‌که یک دقیقه دیگر حرکت نکرد، نزدیک‌تر شد.

گراویس در برابر شعله‌های آتش مصون بود، بنابراین به‌سادگی از میان آن‌ها عبور کرد. او با دقت بیش‌تری به هزارپا نگاه کرد و دید که درونش در چند جا از پوسته‌اش شکسته شده است. پوسته آن نمی‌توانست فشار فزاینده داخل خود را تحمل کند و منفجر شده بود. تمام بدن سیاه شده و همه‌جا سوخته بود.

شیطان مطمئناً مرده بود.

گراویس آهی از روی راحتی کشید و روی آتش نشست. او به گرما اهمیتی نمی‌داد. در واقع احساس آرامش می‌کرد.

از جسد نمی‌شد هیچ استفاده‌ای کرد. همه‌چیز تا حد غیرقابل تشخیصی سوخته و خیلی زود به خاکستر تبدیل می‌شد. سر آن هنوز نسبتاً دست نخورده بود زیرا آخرین چیزی بود که در شعله‌های آتش افتاد. گراویس به‌سرعت سر او را با اره کردن زره ضعیف روی بدنش جدا کرد و آن را از آتش بیرون آورد. باید ثابت می‌کرد که مأموریت را به پایان رسانده است.

با این کار، بالاخره می‌توانست پوستش را معتدل کند.

کتاب‌های تصادفی