صاعقه تنها راه است
قسمت: 49
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 49 – مبارزه با یک جانور؟
ویلیام توضیح داد: «تو این مبارزه، من سبکهای رزمی مختلف رو یکییکی امتحان میکنم. اگه نمیدونی سبک رزمی چیه، بذار بهت توضیح بدم. هنرهای رزمی دارای یک یا چند حمله مختلف هستن، درحالیکه سبک رزمی کل نحوه مبارزه فرد رو در بر میگیره.»
گراویس درباره آن فکر کرد و سری تکان داد. مبارزه با سبکهای مختلف بهاو کمک میکرد تا به دشمنان مختلف عادت کند. او قبلاً با جانوران زیادی جنگیده بود، اما هرگز واقعاً با انسانی که در یک مبارزه واقعی برای او خطر واقعی محسوب میشد، نجنگیده بود. اگر گراویس تجربهای در برابر انسانها نمیداشت، میتوانست در هنگام جنگیدن او با یک انسان، حکم نابودیش باشد.
ویلیام لبخند زد: «خیلهخب، من با سبک لکلک روان شروع میکنم.»
سپس، ویلیام دسته شمشیر خود را تغییر داد، بهطوریکه بهنظر میرسید تیغه شمشیرش شبیه گردن یک لکلک است. شمشیر او مانند منقار بلند یک لکلک آویزان شد.
«هروقت بخوای میتونی شروع کنی.»
گراویس به موضع ویلیام نگاه کرد و هیچ روزنهای برای حمله ندید. ویلیام میتوانست به راحتی به هر جهتی برسد و هر ضربهای را دفع کند. گراویس همچنین مطمئن بود که ویلیام از قبل ماهیچههایش را معتدل کرده است. اگر این کار را نمیکرد، پس چگونه میتوانست موقعیت خود را در سالنرزمی بهدست آورد؟ بنابراین، غلبه بدنی نیز جزو گزینهها نبود.
گراویس تصمیم گرفت مستقیماً بهاو حمله کند. او درحالیکه سیبر خود را بلند میکرد، بهسمت ویلیام هجوم آورد. بااینحال، وقتی گراویس نزدیک شد، متوجه شد که بهترین راه برای مقابله با حملهاش، ضربه زدن به جلو است. گراویس نمیتوانست قبل از این که ضربه فرضی جانش را بگیرد، حمله خود را کامل کند.
گراویس پاهایش را به زمین کوبید تا جلوی حمله خود را بگیرد. او هنوز حدود سهمتر با ویلیام فاصله داشت. با وجود اینکه بهنظر میرسید این یک فرصت عالی برای ویلیام بود تا حمله کند، او از آن استفاده نکرد و در عوض به تماشای گراویس ادامه داد.
گراویس دوباره مواضع ویلیام را تماشا کرد. هر نوع ضربه سریعی ممنوع بود، زیرا ضربه متقابل سریعتر میرسید. فرو کردن نیز ممنوع بود زیرا حریف احتمالاً در سرعت از او پیشی میگرفت. علاوهبرآن، سیبرها برای فرو کردن ساخته نشده بودند. گراویس احساس میکرد که در واقع به یک لکلک اهریمنی رده پایین نگاه میکند.
گراویس با خودش فکر کرد: «پس چرا یهجوری مبارزه نکنم که انگار دارم با یه لکلک میجنگم؟»
در ذهنش لکلکی را به تصویر کشید. سهمتر قد با گردنی بلند و باریک و پاهای لاغر و سریع با پنجههای تیز. اگر بهآن نزدیک میشد با منقارش بهاو حمله میکرد و اگر از پهلو بهآن نزدیک میشد، چنگالهایش را فرو میکرد.
گراویس نتیجه گرفت: «بااینحال، بین یه انسان و لکلک یه فرق بزرگ هست.»
اکنون، او یک نقشه برای حمله داشت.
گراویس بهسمت ویلیام دوید و درحالیکه سیبرش را بهصورت افقی نزدیک خود نگه داشته بود، خود را بهزمین نزدیک کرد. او به محدوده ویلیام رسید، و ویلیام بهسمت سر گراویس حمله کرد. اگر گراویس نمیتوانست دفاع کند، ویلیام میتوانست حمله را متوقف کند. او نمیخواست جوان را بکشد.
گراویس سرش را بیشتر پایین کشید و شمشیر را با سیبرش بهسمت بالا هل داد. این نیاز به زمانبندیای دقیق داشت. بااینحال، با توجه به تجربهرزمی خود، گراویس زمانبندی بینقص را احساس کرده بود.
ویلیام از آن دفع دقیق شوکه شد. یک حرکت اشتباه باعث مرگ گراویس میشد. همه آماده نبودند که درست در شروع یک مبارزه همهچیز را وسط بگذارند. بااینحال، کار کرده بود.
گراویس بهسرعت نزدیکتر شد و سیبر خود را برای یک ضربه سریع آماده کرد. ویلیام ناگهان یکی از پاهایش را برای ضربه زدن بلند کرد، اما چیزی که نگهان دید، او را بهشدت شوکه کرد. گراویس بدن او را با ضربه هدف قرار نمیداد، بلکه جایی را هدف قرار میداد که پای ویلیام در آن قرار گرفته بود. از منظر یک تماشاگر، بهنظر میرسید که ویلیام دقیقاً به سیبر گراویس ضربه میزند. ویلیام در ذهنش فریاد زد: «نه!»
سمت صاف سیبر به ساق پای ویلیام برخورد کرد. پایش خیلی زخمی نشده بود. فقط یک کبودی قرمز کوچک برداشت. بااینحال، اگر گراویس از سمت تیز سیبر خود استفاده میکرد، پایش قطع میشد. هر دو بهعقب پریدند.
مرد جوان که در گوشه نشسته بود گفت: «این... این چطور ممکنه؟ این یکی از بلندمرتبهترین سبکهای مبارزهی ماست. چطوری میتونه در برابر کسیکه هیچ آموزشی ندیده، ببازه؟»
تمام افکار در سر مرد جوان درحال چرخش بودند. تشکیل یک جمله منسجم برای او فوقالعاده دشوار بود.
سپس مرد جوان سرش را تکان داد و در ذهنش بر سر خود فریاد زد: «شانسی بود!»
همه صدای خنده جروس را شنیدند. جروس درحالیکه مدام با خنده به زمین میکوبید، فریاد زد: «هاهاها! تو فقط پس از یه تعامل باختی! لعنت بهش، این خیلی خوبه!»
ویلیام درحالحاضر نمیتوانست به جروس اهمیت دهد. او درحالی که علاقه شدیدی در چشمانش نشان داده میشد از گراویس پرسید: «چطوری میدونستی از پام استفاده میکنم؟»
او قصد داشت اشتباهات سبک مبارزه گراویس را بهاو نشان دهد، اما ویلیام اکنون متوجه شد که شاید بتواند از گراویس برای پیشبرد هنرهایرزمی و سبکهای خود استفاده کند.
گراویس پشت گردنش را خاراند: «وقتی مبارزه میکردی شبیه یه لکلک بودی، پس من به این فکر کردم که چطوری میتونم با یه لکلک مبارزه کنم. فهمیدم که یه لکلک منقار و چنگالهاش رو بهعنوان سلاح داره. بااینحال، تفاوت بین انسان و لکلک اینهکه انسان روی پاهاش چنگال نداره. یهجورایی واضح بود که میخوای از پات استفاده کنی.»
چشمان ویلیام گشاد شد. این قطعاً واضح نبود! لگد سلاح مخفی سبکرزمی بود و همیشه مردم را غافلگیر میکرد. وقتی افراد سلاحدار میجنگیدند، عمدتاً روی سلاح تمرکز میکردند و برای چنین حملهای آمادگی نداشتند.
ویلیام زمزمه کرد: «جالبه.» سپس پرسید: «میخوای درحالیکه من از یه تکنیک دیگه استفاده میکنم یه دور دیگه مبارزه کنیم؟»
گراویس شانههایش را بالا انداخت و خیلی ساده گفت: «من یه هنر رزمی رایگان دیگه میخوام.»
ویلیام بدون تردید موافقت کرد: «حتماً!»
چه کسی همچین معاملهای را نمیپذیرفت؟ ویلیام باید هزینههای گراویس را از جیب خود میپرداخت، اما طلا را میشد هر جایی پیدا کرد. بااینحال، حریفی که به بهبود سبک مبارزه او کمک کند نادر بود.
ویلیام موضع خود را تغییر داد. شمشیرش را با دو دست نگه داشت و جلویش گرفت. ماهیچههایش متورم شد و مانند ببری بود که آماده ضربهزدن است. به دلایلی، زمانی که ویلیام موضع خود را تغییر داد، گراویس بلافاصله تصویر ببر را دید. گراویس در ذهن خود پوزخندی زد: «پس الان ببره؟»
گراویس بیشترین تجربه را در مبارزه با گربههای بزرگ داشت. شیر و ببری که در برابرشان جنگیده بود به ذهنش آمدند. این آسان خواهد بود.
این بار ویلیام متج*اوز بود و با سرعتی باورنکردنی به گراویس حمله کرد. گراویس احساس میکرد که دوباره با ببری از شهر وایلدرنس میجنگد. ویلیام شمشیر خود را بلند کرد و با تقلید از گاز گرفتن یک ببر، ضربهای بهسمت پایین وارد کرد.
گراویس نیز بهجلو دوید و دوباره روی زمین لیز خورد، درست مثل زمانیکه در آخرین آزمون عملی با شیر جنگید. او آن را کاملاً زمانبندی کرد و ضربهای به او نخورد. بدون از دست دادن خونسردیش، گراویس به سادگی سیبر خود را بهسمت چپ برد.
زانوی راست ویلیام بلافاصله بهسمت چپ حرکت کرده بود و از پنجه زدن یک ببر تقلید می کرد. اگر به گراویس میخورد، او چندین متر پرواز میکرد زیرا تمام وزن ویلیام روی آن ضربه زانو بود. بااینحال، ویلیام فقط به قسمت تیز شمشیر ضربه زده بود که باعث شد خونریزی کند. گراویس سیبر را در جای خود نگه نداشته بود و به پرواز درآمد. اگر او واقعاً با قدرت خود مقاومت میکرد، زانوی ویلیام از بدنش خارج میشد.
گراویس نمیتوانست کاری را که الان انجام داده بود، در برابر یک ببر انجام دهد. رفتن زیر ضربه آرواره او باعث میشد در معرض ضربه چنگالهایش قرار بگیرد و این خطرناک بود. بااینحال، انسانها چنگال نداشتند.
چشمان مرد جوان دوباره گشاد شد و افکارش منجمد شدند.
جروس از کنار فریاد زد: «هاهاها! دو: هیچ. پسر، تو حتی نمیتونی در برابرش از خودت دفاع کنی. هر دفعه داری فقط با یه تعامل میبازی. خیلی از دیدنش خوشحالم.»
او با خنده به کوبیدن زمین ادامه داد.
ویلیام همچنان به جروس اهمیتی نداد. به پایین نگاه کرد و سخت در فکر فرو رفت. او از گراویس پرسید: «دوباره همون دلیل قبلی؟»
گراویس بهسادگی سر تکان داد و ویلیام به فکر کردن ادامه داد. افکار در سرش میچرخیدند و سعی میکرد دلیل اینکه سبکهای رزمیاش علیه گراویس کار نمیکند را بفهمد.
گراویس اعلام کرد: «راستیتش...من یه سؤال داشتم»
ویلیام صدای گراویس را شنید و به بالا نگاه کرد. سپس سرش را تکان داد تا گراویس ادامه دهد.
گراویس پرسید: «چرا وقتی اسلحه یه جونور رو نداری بازم مثل یه جونور میجنگی؟» سپس افکارش را بیان کرد: «تو مثل یه انسان مبارزه نمیکنی. تو از جانوران و نقاطقوتشون تقلید میکنی، بدون اینکه نقاط قوتشون رو داشته باشی. بااینحال، تو از نقاطقوت خودت بهعنوان یه انسان استفاده نمیکنی. تو از انعطاف بالاتنه ما استفاده نمیکنی. تو از توانایی ما برای خم شدن بهپایین استفاده نمیکنی. این واقعاً من رو گیج میکنه.»
ناگهان ویلیام احساس کرد نوری در سرش روشن شده است. او بدون داشتن سلاح یک جانور تلاش میکرد مانند یک جانور بجنگد. این دلیل آن بود که چرا گراویس میتواند خیلی راحت با او مقابله کند. بااینحال، بدون تجربه گسترده مبارزه با جانوران، این غیرممکن میبود.
«شاید حق با تو باشه.»
ویلیام آهی کشید و به غروب خورشید در افق نگاه کرد. دیگر غروب شده بود. او از خودش پرسید: «من تمام زندگیم داشتم چیکار میکردم؟»
کتابهای تصادفی

