صاعقه تنها راه است
قسمت: 50
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 50 – نمایش
جروس از کنار رو به ویلیام فریاد زد: «دیدی؟ این چیزی بود که این همه مدّت داشتم بهت میگفتم. سبکهایرزمی تو ممکنه در برابر حریفای بیتجربه قوی باشن، اما نقاطضعفشون بهسرعت توسط یه فرد باتجربه آشکار میشه!»
مرد جوان دیگر طاقت نیاورد و برخاست. او فریاد زد: «خفهشو! تو نقاطقوت هنرهایرزمی رو درک نمیکنی!»
ویلیام با چشمانی تنگ شده به مرد جوان نگاه کرد و فریاد زد: «ساکت باش!»
مرد جوان مقداری از هیجان خود را از دست داد. او ادامه داد: «ولی استاد! اونا دارن به هنرهایرزمی بیاحترامی میکنن.»
ویلیام نفس عمیقی کشید و آهی بیرون داد. او میان نفسهای عمیقش گفت: «شاید اینطور باشه ولی اونا درست میگن. من قویترین فرد در سالنرزمی هستم و هر دوتاشون من رو شکست دادهان.»
ویلیام اکنون لبخند تلخی بر لب داشت. او ادامه داد: «اگه من، که به اکثر سبکهای رزمی تسلط دارم، به دو نفر با سبکهای مبارزه خاص خودشون ببازم، این فقط ضعف سبکهای رزمی ما رو نشان میده.»
گراویس تحتتأثیر ویلیام قرار گرفت. ویلیام یک پیرمرد بود و احتمالاً تمام عمرش هنرهایرزمی و سبکهایرزمی را تمرین کرده بود. چشمپوشی از تجربه و طرز تفکر خود نیازمند قلب و ارادهای قوی بود. توانایی انجام این کار بسیار نادر بود، و گراویس احساس میکرد که امروز با مرد باورنکردنی دیگری ملاقات کرده است. از طرف دیگر مرد جوان ساکت شد و به تماشا کردن ادامه داد.
ویلیام رو به گراویس کرد: «بااینحال، ممکنه سبکهای رزمی برای تو بیفایده باشن، اما هنرهای رزمی همچنان میتونن قدرت مبارزهتو بهبود ببخشن.»
چشمان ویلیام میدرخشید. او ادامه داد: «سبکهایرزمی بیشتر از نقاطقوت جانوران تقلید میکنن، امّا هنرهایرزمی از بدن انسان برای افزایش قدرتشون بهره میبرن. نگاه کن!»
ویلیام دوباره شمشیرش را بیرون آورد و برگشت تا گراویس بتواند پهلویش را ببیند: «این یک ضربه عمودی معمولی با تمام قدرت منه.»
شمشیر ویلیام با سرعتی باورنکردنی بهسمت پایین حرکت کرد. گراویس از فاصله چند متری صدای قطع شدن باد را میشنید و متوجه شد که نمیتواند جلوی این حمله را بگیرد. حداقل، دستهایش میشکستند. بدن ویلیام بسیار قویتر از گراویس بود.
ویلیام دوباره شمشیر خود را بلند کرد و گراویس حس کرد احساس عجیبی از بدن ویلیام بیرون میآمد: «و این، ضربه عمودی شکافنده باده!»
ویلیام این را فریاد زد و درحالیکه بدنش کمی به پشت خم شده بود، شمشیرش حتی با سرعتی بیشتر از قبل حرکت کرد. بااینحال، اینبار گراویس نتوانست صدای قطع شدن باد را بشنود. حمله کاملاً بیصدا بود.
برای گراویس، حمله دوم خطرناکتر از حمله اول بود. اولی بهنظر میرسید که هر چیزی را که جلوی راهش بود میشکند، اما دومی حس این را داشت که میتواند خود دنیا را بِبُرد. البته، ویلیام قدرت انجام این کار را نداشت، اما فقط همان تغییر در هاله فوقالعاده بود.
ویلیام با آتشی که در چشمانش شعلهور بود به گراویس نگاه کرد. او با اعتمادبهنفس گفت: «ضربه عمودی شکافنده باد هیچ صدایی تولید نمیکنه و از تمام قدرت بدن استفاده میکنه تا پتانسیل کشتارش رو فراتر از یه حمله معمولی افزایش بده. ممکنه ماهیچههای تو قدرت کافی برای صدمه زدن به یک جونور اهریمنی ردهمتوسط رو نداشته باشن، اما اگه از چنین حملهای استفاده کنی، میتونی دفاع چنین جونوری رو بشکنی.»
گراویس هیجانزده شد اما بهسرعت آرام گرفت زیرا مشکلی در این حمله وجود داشت. گراویس توضیح داد: «ممکنه قدرت کشتار حمله رو افزایش بده، اما زمان استفاده ازش هم طولانیتره. اگه کسی از اون زمان استفاده کنه، هیچ راهی برای دفاع نیست.»
ویلیام با صدایی بلند فریاد زد: «دقیقاً! اینجاست که هنرهایرزمی و سبکهایرزمی تفاوتشونرو نشون میدن. سبکهایرزمی شامل یک سبک مبارزه کامله، درحالیکه هنرهای رزمی حملاتی منحصربهفرد با نقاطقوت چشمگیر، اما همچنین با نقاطضعف هستن.»
ویلیام پوزخندی حیلهگرانه زد و ادامه داد: «اما لازم نیست هر بار که حمله میکنی ازش استفاده کنی. منتظر یه فرصت باش و موقعی که دشمن آماده ضدحمله نیست ازش استفاده کن. هنرهایرزمی ممکنه نقاطضعفی داشته باشن، اما تمام نقاطضعفشون رو میشه با زمانبندی جبران کرد!»
چشمان گراویس برق زدند و او بیشتر فکر کرد. اگر او حمله را درست زمانبندی می کرد، ممکن بود بتواند حتی به جانوران اهریمنی ردهمتوسط نیز آسیب برساند. داشتن یک احتمال جزئی برای وارد کردن صدمه، بهتر از نداشتن هیچ احتمالی بود. گراویس فریاد زد: «بیشتر بهم نشون بده!»
ویلیام لبخند زد. هنرهایرزمی همچنان مفید واقع میشدند زیرا بر پایه بدن انسان بنا شده بودند. او شمشیر خود را آماده کرد و رو به گراویس فریاد زد: «با یه ضربه عمودی بهم حمله کن! جدی باش و سعی کن باهاش منو بکشی! تا زمانیکه پشتبندش حمله دیگهای نکنی، هیچ اتفاقی برای من نمیافته. قدرتم رو کم میکنم تا دقیقاً هماندازه با تو باشه.»
گراویس به ویلیام اعتماد کرد و سیبر خود را گرفت. او تمام قدرت خود را جمع کرد و آن را با یک ضربه آزاد کرد. ویلیام جلوی آن را گرفت، اما پاهایش خم شد و زانوهایش لرزید. او گفت: «اگه تو یه مبارزه واقعی بودیم، من ابتکار عمل رو از دست میدادم و تو منو با حملاتت مغلوب میکردی. مسدود کردن بدترین راه برای جلوگیری از حمله تو یه مبارزه است. حالا دوباره بهم حمله کن!»
گراویس دوباره سیبرش را بالا آورد و حمله کرد. ویلیام شمشیر خود را زاویه داد و پری کرد، چشمان گراویس او را دنبال کرد که همچنان بهپهلو هل داده شده بود. ویلیام به توضیحدادن ادامه داد: «پری کردن راه بهتری برای جلوگیری از حملهست، اما نیاز به زمانبندی و کنترل بهتر قدرتت داره. میشه پری من رو خوب در نظر گرفت، اما بینقص نبود. حالا، دوباره حمله کن!»
گراویس مطمئن نبود که ویلیام چه چیزی میخواهد به او نشان دهد. او از قبل همه اینها را میدانست. بااینحال، او دوباره حمله کرد. اینبار، ویلیام عقب پرید. او گفت: «اگر من همش عقبنشینی کنم، تو با برتری فشار میآری و در نهایت من رو مغلوب میکنی.»
«همونطور که میدونی، آخرین راه برای جلوگیری از حمله، جاخالی دادنه. بااینحال، بدون زمانبندی بینقص، این کار میتونه فاجعهبار باشه. بااینحال، راه دیگهای هم وجود داره. دوباره بهم حمله کن!»
اکنون، گراویس هیجانزده بود. او میخواست ببیند ویلیام چه خواهد کرد. گراویس دوباره حمله کرد، امّا ناگهان ویلیام از دید او ناپدید گشت. گراویس شوکه شد زیرا نمیتوانست ویلیام را با چشمانش پیدا کند. بااینحال، او بهنوعی ویلیام را در سمت چپ خود احساس کرد و سرش را چرخاند. مطمئناً، ویلیام با پوزخند در سمت چپ او ایستاده بود.
او با پوزخندش توضیح داد: « شاید باورت نشه، اما من فقط با سرعت خودت حرکت کردم.»
گراویس واقعاً مطمئن نبود که باید حرف او را باور کند یا نه. این خیلی سریع بود. او حتی رد ویلیام را گم کرده بود. او گفت: «لطفاً توضیح بدین.»
ویلیام به موقعیت خود برگشت. اوادامه داد: «ببین دقیقاً چطوری ایستادم. در نگاه اول، مانند هر حالتجنگی معمولی بهنظر میرسه، اما تمام وزن من در واقع روی پای جلوییم متمرکز شده. این یعنی...»
پای دیگر ویلیام و همچنین تمام بدن او روی پای جلویی چرخید و او بهسرعت 90 رده چرخید.
«...اگه اینجوری بچرخم و تو از جلو حمله کنی، درحالیکه فقط یک پا رو حرکت میدم، میتونم سریع کنار تو بایستم.»
وقتی گراویس آن را از دور دید، کار خاصی بهنظر نمیرسید. بااینحال، درست قبل از آن، او اثربخشی آن را با چشمان خود دیده بود. ویلیام ادامه داد: «البته، این فقط در حملات مستقیم از جلو کار میکنه. یک ضربه افقی، کل این کار رو بیفایده میکنه. بااینحال، با زمانبندی مناسب، میتونی حریفت رو غافلگیر کنی.»
ویلیام صاف ایستاد و با قدرت سینهاش را بیرون داد: «اگه برای هر موقعیت ممکن یه هنر رزمی داشته باشی و در زمان مناسب ازش استفاده کنی، قدرت کلی تو چند برابر میشه! سریعتر جاخالی میدی! سریعتر حمله میکنی! قویتر حمله میکنی! هر هنر رزمی طوری طراحی شده که یک جزء کلیدی از قدرت فرد رو بالا ببره درحالیکه دیگری رو قربانی میکنه. با زمانبندی، میتونی معایب رو نادیده بگیری و از مزایا نهایت استفاده رو ببری!»
گراویس تحتتأثیر نمایش ویلیام قرار گرفت و دید که هنرهایرزمی میتواند قدرت مبارزه او را به سطح بالاتری برساند.
او فریاد زد: «نشونم بده!»
ویلیام و جروس پوزخندی زدند. آنها میخواستند ببینند که قدرت گراویس تا کجا میتوانست افزایش یابد.
کتابهای تصادفی

