فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

صاعقه تنها راه است

قسمت: 51

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
قسمت 51 – تمرین‌کردن از آن روز، گراویس شروع به تمرین هنرهای رزمی کرد. در آن زمان، گراویس چیزهای زیادی از ویلیام آموخت. ویلیام حتی گراویس را یکی از شاگردان خود دانست، اما هر وقت ویلیام سعی می‌کرد به او نزدیک شود، گراویس مانع می‌شد. گراویس همچنین هرگز هیچ هنر رزمی را به صورت رایگان نپذیرفت، به‌جز آن‌هایی که خودش به‌دست آورده بود. مبارزه برای هنرهای رزمی رایگان با این‌که ویلیام فقط آنها را به‌او بدهد متفاوت بود. تا زمانی‌که همه‌چیز مثل یک معامله معقول به‌نظر می‌رسید، بهشت مشکلی نداشت، اما به‌محض این‌که ویلیام سعی می‌کرد به او نزدیک شود، گراویس احساس می‌کرد که سایه بهشت را پشت ویلیام می‌بیند. اگر گراویس قبول می‌کرد، بهشت هیچ رحمی به ویلیام نشان نمی‌داد. در آغاز، برای گراویس سخت بود که ویلیام را از خود دور نگه دارد. خشم او نسبت‌به بهشت اوج گرفت و تلخیش از درون او را می‌خورد، اما پس از چند روز، شروع به عادت کرد. حالا دیگر رد کردن ویلیام چندان سخت نبود. او دیگر به آن عادت کرده بود. جروس نیز گاه‌به‌گاه به آن‌جا می‌رفت و می‌خواست با گراویس تمرینی مبارزه کند، اما گراویس همیشه قبول نمی‌کرد. او باید هاله-اراده خود را تیز نگه می‌داشت و مبارزات تمرینی فقط آن را کند می‌کرد. اگر کسی بیش از حد تمرینی مبارزه می‌کرد، "تجربه مبارزه" در آن به‌دست می‌آورد، که یک مشکل بود زیرا این نوع مبارزه‌ها هرگز تا سر حد مرگ نبودند. اگر گراویس بیش‌تر از این تمرینی مبارزه می‌کرد، بیش‌ از حد به دشمنان خود و همچنین به استفاده از حملات غیرکشنده عادت می‌کرد. شاید او حتی شروع به انجام مانورهای مخاطره‌آمیز می کرد زیرا می‌دانست خطری برایش نیست. اگر او بیش از حد به این عادت کند، ممکن بود در یک نبرد واقعی آن اشتباهات را مرتکب شود. شخص دیگری نیز به باغی که گراویس در آن تمرین داشت رفت و آمد می کرد. مرد جوانی بود که قبلاً از دست او عصبانی شده بود. ظاهراً او تنها شاگرد ویلیام بود. گراویس همچنین متوجه شد که همه کارگران دیگر در سالن رزمی فقط کارمند بودند و هنرهای رزمی را آن‌قدر جدی نمی‌گرفتند. آن‌ها فقط برخی از هنرهای‌رزمی و نحوه فروش‌شان را می‌دانستند. از سوی دیگر، مرد جوان چندین سال زیر نظر ویلیام آموزش دیده و تقریباً تمام دانش ویلیام را به‌دست آورده بود. گراویس همچنین متوجه شد که مرد جوان نیز قرار است در امتحانات ورودی شرکت کند. وقتی گراویس در آن‌جا شروع به تمرین کرد، مرد جوان جوری که انگار او طاعون است از او دوری می‌کرد. او هنوز نمی‌توانست بپذیرد که سبک‌های‌رزمی خاصی که آموخته بود می‌توانستند بی‌فایده باشند. بااین‌حال، حتی اگر او این واقعیت را نمی‌پذیرفت، باز هم تمرین سبک‌های‌رزمی را متوقف کرد و روی هنرهای‌رزمی تمرکز کرد. هر بار که مرد جوان می‌خواست یک سبک‌رزمی را تمرین کند، بی‌اختیار به جنگ گراویس با استادش فکر می‌کرد. او همچنین به توضیحی که گراویس ارائه داد، اندیشید و هر بار که به آن فکر می‌کرد، احساس می‌کرد گودالی در شکمش وجود دارد. با پیروی از توضیحات و منطق گراویس، مرد جوان ضعف‌هایی را در سبک‌های‌رزمی خود مشاهده کرد. این بیش‌تر اعصاب او را خرد کرده بود و او حتی بیش‌تر عصبانی شد. مرد جوان زمانی که گراویس تنها بود، با او روبه‌رو شده بود. او گراویس را به مبارزه دعوت کرد، اما گراویس نپذیرفت. گراویس می‌خواست تا جایی‌که ممکن است از مبارزات تمرینی بپرهیزد. مرد جوان سپس اعلام کرد که به‌هرحال حمله خواهد کرد و گراویس چاره‌ای جز مبارزه ندارد. مرد جوان به‌سمت گراویس که به نشستن ادامه می‌داد ضربه‌ای زد و شمشیرش از روی پوست گراویس کمانه کرد. مرد جوان ماهیچه‌های معتدلی نداشت، بنابراین نمی‌‌توانست به پوست گراویس نفوذ کند. او یکی دو بار دیگر تلاش کرد، اما هیچ کاری نتوانست بکند. گراویس سپس گفته بود: «هنرهای‌رزمی چه فایده‌ای داره وقتی دشمنت با بدنش تا حد زیادی ازت پیشی می‌گیره؟ سبک‌های‌رزمی چه فایده‌ای دارن، وقتی دشمن می‌‌تونه به‌راحتی ضعفشون رو ببینه؟» معمولاً مرد جوان عصبانی می‌شد، اما این‌بار، نمی‌توانست. او از هر چیزی که می‌توانست استفاده کرده بود، اما حتی نمی‌توانست به پوست گراویس نفوذ کند. مرد جوان عقب‌نشینی کرده و از گراویس عذرخواهی کرد، درحالی‌که نمی‌دانست چه فکری باید کند. این ضربه بزرگی برای او بود. مرد جوان پس از یک هفته کامل دوباره ظاهر شد و اولین کاری که انجام داد عذرخواهی از گراویس برای بی‌احترامیش به‌او بود. او ایمان خالص خود را به هنرها و سبک‌های‌رزمی دور انداخته بود و آن‌ها را همان‌طور که بودند، می‌دید. آن‌ها ابزاری برای افزایش نقاط‌قوت کسی به قیمت برخی از معایب بودند. هنرها و سبک‌های‌رزمی دیگر در نظر مرد جوان چیزهای الهی نبودند. او همچنین مودبانه نام خود را به گراویس که واسیل بود داده بود. واسیل تمام تصورات از پیش تعیین شده خود در مورد قدرت را دور انداخته و شروع به تماشای جدی گراویس، جروس و ویلیام کرده بود. وقتی جروس و ویلیام با یکدیگر مبارزه می‌کردند، او توجه بیش‌تری کرد. جروس از سبک خاصی استفاده نمی‌کرد، اما میشد چندین هنر رزمی را با حرکاتی که انجام می‌داد مشاهده کرد. با کمال تعجب، ویلیام نیز شروع به تغییر شیوه مبارزه خود کرده بود. او نمی‌توانست زندگی پر از تجربه خود را تغییر دهد، اما می‌توانست سبک‌های مختلف خود را با هم ترکیب کند. به‌تدریج، ویلیام قوی‌تر می‌شد و جروس در سرکوب او با مشکل مواجه شد. واسیل در یک اتفاق شگفت‌انگیز از جروس خواسته بود تا چیزهایی را به او بیاموزد. وقتی ویلیام این را دید، حسادت نکرد، بلکه به‌جای‌آن، احساس غرور کرد. شاگرد او سرانجام از قید و بندهایی که او را به سبک‌های‌رزمی بسته بود رها شده و شروع به یادگیری از دیگران نیز کرده بود. مردم قادر به تغییر بودند، حتی اگر در نگاه اول ناامید به‌نظر برسند. در نقطه‌ای از زمان، گراویس هاله-اراده خود را به ویلیام نشان داد که باعث شد صورتش به‌سرعت سفید شود. ویلیام همچنین دیده بود که واسیل و جروس نیز تحت‌تأثیر هاله-اراده قرار گرفته‌اند، حتی اگر چند متر دورتر بودند. این به ویلیام ایده دیوانه‌کننده‌ای داد. او پرسید: « اگر بتونی هاله‌ات رو فقط روی یه فرد متمرکز کنی چی؟» چشمان گراویس به‌سرعت گشاد شدند و او شروع به فکر کردن در مورد انواع احتمالات کرد. از آن روز، گراویس هنرهای‌رزمی را در روز در حرکات خود می‌گنجاند و سعی می‌کرد تا در شب هاله‌-اراده خود را کنترل کند. او کارهای زیادی برای انجام دادن داشت و برای اولین‌بار در زندگی‌اش، گراویس واقعاً داشت تمرین می‌کرد. او در دنیای خود فقط دانش نظری را همراه با مبارزات مرگ‌و‌زندگی آموخته بود. او در این دنیا فقط مبارزه کرده و همچنین هرگز تمرین نکرده بود. با‌این‌حال، کار دستیار پژوهشی چه بود؟ آیا یادگیری و جمع‌آوری روش تهذیب جهان‌های پایین نبود؟ گراویس بالاخره داشت کارش را انجام می‌داد. پس از 70 روز، گراویس بسیاری از هنرهای رزمی را یاد گرفت که می‌توانستند حرکات خاصی از بدن او را جایگزین کنند. او همچنین در کنترل هاله‌-اراده‌اش پیشرفت کرده بود. او هنوز هم می‌توانست آن را در تمام محیط‌های اطرافش رها کند، اما همچنین موفق شد آن را از تأثیرگذاری بر ناحیه پشت سرش متوقف کند. به این ترتیب، هاله‌-اراده کنونی مانده در تراکم، و در نتیجه، در اثربخشی افزایش یافت. گراویس 13 قرص استخوان را نیز مصرف کرد، و همان‌طور که فکر می‌کرد، به 20‌قرص نیاز داشت. در مقطعی، گراویس به گیلد شکار محلی رفت، اما با ناامیدی بازگشت. ظاهراً حتی یک مأموریت هم موجود نبود. حدود یک هفته قبل از ورود گراویس به شهر بادی، همه جانوران شروع به ناپدید شدن کرده بودند. به‌نظر می‌رسید که آن‌ها از محیط اطراف شهر بادی دور مانده‌اند. بهشت واقعاً انگیزه داشت که گراویس را متوقف کند، حتی اگر کل شهر بادی را قربانی کند. بنابراین، متأسفانه، گراویس نتوانست استخوان‌های خود را به‌طور کامل معتدل کند. 70روز به همین روال گذشت و روز آزمون نزدیک شد.  

کتاب‌های تصادفی