صاعقه تنها راه است
قسمت: 68
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 68 – سیگور
سایر شرکتکنندگان ابتدا گراویس را با تعجب، اما سپس با تحقیر تماشا کردند. معلوم بود که او از مبارزه میترسید. فقط تعداد بسیار کمی از شرکتکنندگان که آنچه را که در آن روز اتفاق افتاده بود دیده بودند، میدانستند که او جدی است.
رئیس گیلد زمین پرسید: «چرا؟ نمیخوای خودتو ثابت کنی؟»
گراویس بهسادگی جواب داد: «نه.»
روئسا منتظر بودند تا او بیشتر بگوید، اما ظاهراً حرف گراویس تمام شده بود. رئیس گیلد آتش با گیجی پرسید: «هیچی؟ همین؟»
او با عنصر آتش هماهنگ بود، بنابراین به طور طبیعی خونگرم بود. چه کسی نمیخواهد خود را با سرکوب دیگران بهطور علنی ثابت کند؟
«خب، کاری از دست ما بر نمیاد. بیاین برگردیم به گیلدامون.»
رئیس گیلد آب نمیخواست این فرصت که به شاگرد آیندهاش پاداش بهتری بدهد را از دست دهد. او گفت: «تو باید مبارزه کنی. ما هنوز وسط آزمون ورودیایم. پس برو اونجا و مبارزه کن!»
گراویس چشمانش را ریز کرد و با اعصابخردی پرسید: «شما بهم گفتین که اجازه ندارم تو ترنمنت مبارزه کنم و حالا دارین بهم میگین که باید این کارو بکنم؟ پس هر جور که دلتون میخواد دارین با من بازی میکنین؟»
رئیس گیلد آب دوباره عصبانی شد. او خرخر کرد: «گوش کنم ببینم بچه! ما هنوز وسط آزمون ورودیایم، و اگه میخوای عضو گیلدامون بشی باید به حرفمون گوش کنی!»
گراویس پا پس نکشید. اعصابخردیش بیشتر شد و گفت: «و این به تو چه ربطی داره؟ من که بههرحال عضو گیلد تو نمیشم. من تا الان به اندازه کافی خودمو ثابت کردم!»
رئیس گیلد آب دندانهایش را بههم فشار داد غرید: «ای کوچولوی-»
رئیس گیلد صاعقه گفت: «هی، یه ثانیه بیا اینجا.» و با ادبانه گراویس را به گوشهای هل داد تا بتوانند بدون اینکه فرد دیگری صدایشان را بشنود، با هم صحبت کنند. گراویس فقط بیطرفانه به رئیس گیلد صاعقه نگاه کرد.
او صادقانه و زمزمهکنان توضیح داد: «یه لحظه پاتو کن تو کفش ما. ما باید یه تصویر از انصاف و عدالت رو به بقیه نشون بدیم. شاید برای تو مهم نباشه که دیگران دربارت چه فکری میکنن، اما برای ما بهخاطر موقعیتمون مهمه. اگه ناآرامی شاگردا رو نخوابونیم، ممکنه با تحقیر بهمون نگاه کنن.»
گراویس شکایت کرد: «خب، باشه، اینو متوجهم، ولی شما اول بهم گفتین که مبارزه نکنم، حالا دارین میگین بکنم. انگار هر جور دلتون بخواد با من رفتار میکنین.»
رئیس گیلد صاعقه آهی کشید و التماس کرد: «میدونم، و بهت حق میدم. میتونی همین لطف کوچیک رو برام بکنی؟ حتی لازم نیست جدی مبارزه کنی. فقط یه مشت بهش بزن و اونم دیگه نمیتونه حرکت کن. بیخیال، لطفاً.»
گراویس آهی کشید. او بالاخره قبول کرد و گفت: «خیلهخب، ولی فقط بهخاطر اینکه تو رئیس گیلد آیندهمی.»
رئیس گیلد صاعقه بهآرامی پشت او زد و گفت: «همینه. ممنون! اینو فراموش نمیکنم.»
سپس هر دو برگشتند و به سمت بقیه رفتند. رئیس گیلد آب همچنان خشمگین بود.
رئیس گیلد زمین پرسید: «خب؟»
رئیس گیلد صاعقه فقط انگشت شستش را به نشانه تأیید نشان داد و رئیس گیلد زمین سرش را تکان داد.
گراویس به وسط میدان رفت، جایی که یک نفر با افتخار در وسط ایستاده بود، انگار که مالک آن مکان است. گراویس به اطراف نگاه کرد و ظاهراً متوجه مرد بزرگ با نیزه نشده بود. او پرسید: «خب، حرفم کیه؟»
سیگور از بیاعتنایی گراویس عصبانی شد. او با ابهت در وسط میدان ایستاد. هر فرد عادی باید میتوانست قضاوت کند که او قویترین شرکتکننده در اینجا بود. سیگور نیزه خود را بیرون آورد و آن را به نشانه یک تهدید بهسمت گراویس نشانه رفت و فریاد زد: «حریفت منم! امروز من-»
بنگ!
گراویس با سرعتی غیرواقعی فاصله را طی کرد و به شکم سیگور مشت زد. سیگور بلافاصله محتویات معدهاش را بالا آورد و خم شد و ظاهراً نمیتوانست نفس بکشد.
گراویس درحالیکه بر میگشت تا پیش روئسا برود گفت: «تموم شد.»
سیگور روی زانوهایش افتاد. او هنوز نمیتوانست نفس بکشد و تمام بدنش به شدت درد میکرد. یکی دو بار دیگر استفراغ کرد و عرق سردی از تمام بدنش جاری شد.
صورت شرکتکنندگان سفید شد. آنها اصلاً حمله را ندیده بودند. یک ثانیه، گراویس همانجا ایستاده و در ثانیه دیگر، او مشت خود را در شکم سیگور فرو کرده بود. قدرت گراویس واقعی بود.
روئسا با اندکی انزجار به این منظره نگاه کردند. گراویس قبل از اینکه به او مشت بزند حتی اجازه نداد او گارد بگیرد. این بیادبانه و کمی عوضیانه بود. چرا وقتی او درگیر بود، هیچچیز به حالت عادی خود پیش نرفت؟
رئیس گیلد صاعقه آهی کشید و با درماندگی پرسید: «نمیتونستی با یکم ظرافت بیشتر برنده شی؟»
گراویس بیتعارف پاسخ داد: «ظرافت تو یه نبرد تا پای مرگ کمک نمیکنه.»
رئیس گیلد صاعقه دوباره آهی کشد و در جواب گفت: «ولی این یه مبارزه تا پای مرگ نبود.»
گراوس با سیا+ست گفت: «مبارزههای تمرینی بیفایدهان. چرا بهطور خاص برای یه همچین مبارزهای تمرین کنی درحالیکه برای زندگیت خطرناک نیست؟»
روئسا گروهی آه کشیدند. آنها میدانستند که گراویس از کجا میآید، اما چرا باید برای همچین مورد بیاهمیتی آنقدر جدی میبود؟ فقط یک مبارزه تمرینی کوتاه بود.
درحالیکه یک نیزه از پشت بهسمت گراویس میامد، فریادی بلند شد: «ای عوضی!»
سیگور دوباره کنترل بدنش را بدست آورده بود و عصبانی بود. فریاد زده بود و نیزه اش را به پشت گراویس زده بود.
اگر هنگام حمله ساکت میماند، ممکن بود به گراویس ضربه بزند. گراویس علامه دهر نبود و نمیتوانست پشت سرش را نگاه کند. بااینحال، سیگور تصمیم گرفت حمله خود را با صدای بلند اعلام کند.
گراویس بهسرعت چرخید و نیزه را در یک دست گرفت و بهراحتی آن را متوقف کرد. در یک حرکت چابک، گراویس سر نیزه را شکست و آن را در شکم سیگور فرو کرد.
حتی شبیه حمله هم نبود. بیشتر شبیه کسی بود که یک اسلحه را در غلافش گذاشته است. گراویس فقط سر نیزه را داخل روده سیگور فرو کرد، گویی این یکی از عادیترین کارهای عمرش است.
گراویس با بیحوصلگی او را سرزنش کرد: «اگه آماده نیستی جونت رو از دست بدی، پس به قصد کشت به کسی حمله نکن.»
انگار که داشت بچهای را که مرتکب اشتباهی شده را سرزنش میکند. اگر سیگور واقعاً یک خطر محسوب میشد، ممکن بود گراویس او را بکشد، اما از نظر او، سیگور فقط یک بچه بود که مرتکب یک اشتباه شده بود.
سیگور با تعجب به بدنش نگاه کرد. این خیلی غیرعادی بهنظر میرسید. نیزهاش از شکمش بیرون زده بود، اما دردی را حس نمیکرد. او نمیتوانست شرایط را درک کند.
رئیس گیلد آتش تفی انداخت و بهسمت سیگور پرسید و نیزه را بیرون کشید. سپس قرصی را در دهانش فرو کرد. بعد از چند ثانیه، بهنظر میرسید که سیگور بالاخره متوجه شد که چه اتفاقی افتاده است و با تشنج شروع به فریاد زدن کرد.
سایر شرکتکنندگان با شوک سرد تماشا کردند و لرزی بر بدنشان نشست. گراویس در هنگام ضربه زدن به سیگور هیچ احساسی از خود نشان نداد. این برای او عادیترین چیز بهنظر میرسید. او دیوانه بود!
رئیس گیلد آتش با وجود اینکه فکر میکرد گراویس زیادهروی کرده بود، شکایت نکرد. سیگور از پشت و به قصد کشت به او حمله کرد، بنابراین او نمیتوانست چیزی بگوید. او همچنین در مورد سیگور ناامید شد. سیگور مثل یک بچه لوس رفتار میکرد که بیشتر و بیشتر میخواست و وقتی اوضاع به وقف مرادش نبود، گریه میکرد.
گراویس با بیحوصلگی پرسید: «کارمون تموم شد دیگه؟»
دیگر روئسا دوباره آهی کشیدند، کاری که از زمان ملاقات با گراویس بسیار انجام میدادند. رئیس گیلد آب درحالیکه لبخندی بر لب داشت جلو رفت.
«آزمون ورودی رسماً بهپایان رسید!» ی خهل داد
کتابهای تصادفی

