صاعقه تنها راه است
قسمت: 69
قسمت 69 – خوبه
رئیس گیلد آب فریاد زد: «خیلهخب، همه لطفاً جلو بیان و اسمشون رو اعلام کنن. بعدش ما اعلام میکنیم که کدوم گیلد مایله شما رو قبول کنه. اگه بیشتر از یه گیلد مایل به قبولی شما باشه، شما میتونین هر کدوم رو که میخواین انتخاب کنین.»
هر شرکت کننده در اطراف پراکنده شد و سپس منتظر ماند. شرکتکنندگان چند نگاه به گراویس انداختند و منتظر ماندند تا او اول برود، اما او حرکت نکرد و همچنان منتظر ماند. بنابراین، نفر اول پا بهجلو گذاشت.
او اعلام کرد: «من کارل هستم!»
رئیس گیلد زمین گفت: «گیلد زمین مایله تو رو قبول کنه.»
رئیس گیلد آتش گفت: «گیلد آتش مایله تو رو قبول کنه.»
رئیس گیلد تاریکی گفت: «گیلد تاریکی مایله تو رو قبول کنه.»
هیچ رئیس دیگری پیشقدم نشد و کارل گیلد زمین را انتخاب کرد. او جلو رفت و پشت سر رئیس گیلد خود ایستاد.
نفر بعدی جلو رفت و همان کار را تکرار کرد. آن شخص گیلد خود را انتخاب کرد و نفر بعدی آمد. این چرخه چندینبار تکرار شد تا اینکه فقط گراویس باقی ماند. سیگور گیلد آتش را انتخاب کرده بود و نفر دوم گیلد آب را. سیگور فقط گراویس را با وحشت تماشا میکرد.
گراویس جلوتر رفت، چیزی نگفت و پشت سر رئیس گیلد صاعقه رفت. روئسای گیلدهای آتش، تاریکی و زمین از ناتوانی آه کشیدند. بااینحال، آنها برای این موضوع آماده بودند. گراویس و رئیس گیلد صاعقه اخیراً خیلینزدیک بهنظر میرسیدند. دیگران انتظارش را داشتند.
در نهایت اکثر جمعیت به گیلد زمین پیوستند. از 60شرکتکننده، گیلد زمین 15نفر را جذب کرد. گیلدی که کمترین عضو جدید را داشت، انجمن نور بود که تنها 5نفر را جذب کرده بود و سایر گیلدها در وسط قرار داشتند. گیلد صاعقه 9شاگرد جدید از جمله گراویس داشت.
روئسا آهی کشیدند. رئیس گیلد صاعقه با درماندگی گفت: «فقط 60تا شاگرد جدید. نسبت به آزمونهای ورودی قبلی خیلیکمه.»
گراویس کل امتحان را زیر و رو کرده بود و آنها باید خود را وفق میدادند.
«این یکی پر استرسترینشون بود.»
رئیس گیلد زمین فریاد زد: «شاگردان محافظ، جمع بشین!» و هر 28شاگرد محافظ داخل میدانمبارزه دویدند.
«کارمون تموم شده!» و سپس، شاگردان محافظ بهسمت رئیس گیلد خود رفتند.
رئیس گیلد روشنایی با لبخندی گفت: «خیلهخب، ما اینجا از هم جدا میشیم.» و همه شاگردان به او نگاه کردند.
«من برای همه شما در مسیر تهذیب آرزوی موفقیت دارم.»
شاگردان به عقب نگاه کردند و کمی به نشانه تشکر تعظیم کردند. همه خداحافظی کردند و شاگردان با روئسا رفتند. آنچه عجیب بود این بود که شاگردان محافظ آنها را دنبال نکردند، بلکه بهسمت دیگری از میدان رفتند. بعد از مدتی چند کالسکه را دور میدان راندند.
کالسکه ها پر از وسایل بود. گنجها، جعبههای پر از قرص و حتی نیمکت برج روی واگنها بود. پس به همین دلیل بود که روئسا همیشه برای همهچیز آماده بودند. آنها کالسکههایی پر از وسایل مختلف داشتند.
رئیس گیلد صاعقه به شاگردان جدیدش گفت: «خیلهخب، بیاین بریم خونه.»
"خونه"، گراویس نمیدانست که در مورد این کلمه چه احساسی داشته باشد. او در این جهان پایین جایی نداشت که به آن تعلق داشته باشد. او حتی خانه هم نداشت. از نظر تئوری، گراویس در واقع بیخانمان بود. بااینحال، او اکنون خانهای در این جهان پایین داشت. شاید این خانه واقعی او نباشد، اما هنوز احساس خوبی داشت.
رئیس گیلد صاعقه جلوتر از بقیه راه میرفت، درحالیکه گراویس کمی پشت سر او بود. شاگردان دیگر چند متر فاصله بین خودشان و آندو گذاشتند. رئیس گیلد صاعقه مانند زمانیکه به سمت لگن طبیعت میدویدند، راه نمیرفت. الان راحتتر بود.
رئیس گیلد صاعقه به گراویس گفت: «میدونی، بیشتر روئسا از شرکت کردن تو تلخ و عصبانین.»
سپس نیشخندی زد و ادامه داد: «ولی من نیستم! میدونی چرا؟»
گراویس پرسید: «چون عضو گیلدت شدم؟»
رئیس گیلد صاعقه خندید و گفت: «اینم یه بخشی ازشه، ولی کلش نیست. ما سر هر آزمون ورودی، هزینهها رو بین خودمون تقسیم میکنیم. برخی از گیلدها قرصهای آتش شکنجهگر رو میارن. بعضی از گیلدها قرصهای شفابخش و گنجها رو میارن. همیشه وقتی آزمون ورودی رو برگزار میکنیم خیلی هزینههامون زیاد میشه.»
گراویس به کالسکههایی که دنبالشان میآمدند نگاه کرد و متوجه جعبههای پر از قرص شد. او پرسید: «حدس میزنم ما مسئول قرصهای آتش شکنجهگر بودیم، مگهنه؟»
رئیس گیلد صاعقه متوجه شد که گراویس بهجای "شما" گفت "ما". او با شنیدن این حرف بیشتر خوشحال شد و با یه نیشخند گفت: «دقیقاً. فقط هزینه تولید 5000قرص آتش شکنجهگر رو تصور کن. بااینحال، ما نیازی نداشتیم هیچکدومشون رو هدر بدیم. خب، بهجز اونیکه تو خوردی. ما پول خیلی زیادی رو پسانداز کردیم.»
گراویس نظر داد: «این خوبه.»
رئیس گیلد در جواب گفت: «واقعاً خوبه.»
سپس رئیس گیلد بهنظر میرسید که چیزی را بهخاطر آورده است. او گفت: «راستی، بذار یه چیزی رو درباره اینکه اوضاع تو گیلد ما چطور کار میکنه رو بهت بگم.» و گراویس سر تکان داد.
«هر شاگردی رسماً از یه رتبه یکسان برخورداره. هرچی نباشه، ما اونقدرها هم نیستیم. در کل حدود 100نفر. بااینحال، البته، رتبهبندیهای غیررسمی وجود داره. اونا بر اساس میزان پیشرفت فرد تو مسیرشه.»
او با شستش به عقب اشاره کرد و گفت: «پایینترین شاگردا، ورودیهای جدیدن. همین کسایی که دارن پشتت راه میرن.»
گراویس پرسید: «من ورودی جدید حساب نمیشم؟»
رئیس گیلد خندید و گفت: «تو همهچیز غیر از ماهیچههات رو معتدل کردی. تو تقریباً دیگه آخراشی. بیا، بگیر.»
او کتابی را بهسمت گراویس پرت کرد و او آن را بهسرعت گرفت.
«این راه تشکیل یه دانه صاعقه و نحوه استفاده ازش برای تعدیل ماهیچههاست.»
گراویس ابروهایش را درهم کشید و پرسید: «همینجوری داری بهم میدیش؟»
گراویس همچنین به طرز عجیبی هیچ تهدیدی از بهشت را پشت سر رئیس گیلد ندید. به نظر میرسید که بهشت مشکلی با این قضیه ندارد.
«هههه، معمولاً باید 1.000تا طلا براش بدی.»
وقتی گراویس این را شنید، صورتش سفید شد، اما هر چه بیشتر درباره آن فکر میکرد، مقرون به صرفهتر بهنظر میرسید. او دیگر در یک گیلد شکار محلی نبود. همه میتوانستند جانوران اهریمنی ردهپایین را بپذیرند، و شاگردان با تجربهتر احتمالاً حتی میتوانستند از پس جانوران اهریمنی ردهمتوسط هم بربیایند.
رئیس گیلد ادامه داد: «ولی تو لازم نیست پول بدی. چون با تشکر از تو و با توجه به اینکه هر قرص آتش شکنجهگر 1طلا قیمتشه، حدود 5000طلا پسانداز کنیم. مجانی دادنش به تو حداقل کاریه که میتونم انجام بدم.»
گراویس کمی گرما در درون خود احساس کرد. گراویس با وجود اینکه طلاهای زیادی را برای رئیس گیلد پسانداز کرده بود، هرگز قصد انجام این کار را نداشت. اتفاقی بود. رئیس گیلد میتوانست این موضوع را مخفی نگه دارد، و گراویس همچنان سپاسگزار میبود. بااینحال، رئیس گیلد خیلی راحت به او چیزی داده بود که بهشدت به آن نیاز داشت.
رئیس گیلد گفت: «بگذریم، بذار ادامه بدم. بعد از اینکه ورودیهای جدید میرسن، اول باید اعضایبدن و خونشون رو معتدل کنن. اونا باید با پول خودشون براش هزینه کنن. خب، حالا اونا چطوری پول بهدست میارن؟»
گراویس حدس زد: «احتمالاً از طریق مأموریتا.»
رگیس گیلد خندید و گفت: «دقیقاً. ما انواع مختلفی از ماموریتها رو دریافت میکنیم. حملونقل، اسکورت، شکار هیولا. حتی بعضی موقعها بهعنوان مزدور آدمکش هم عمل میکنیم.»
گراویس پرسید: «چرا مزدوری؟»
«چون شاگردای ما باید یاد بگیرن که دنیای واقعی چطوری کار میکنه. ما آدمای بد و خودخواه زیادی در دنیای تهذیب داریم. این تصمیم شخصی هر شاگرده که بخواد اون آدما رو شکار کنه یا خودش تبدیل به یکی از اونا بشه. وظیفه من به عنوان رئیس گیلد فرعی صاعقه اینهکه شاگردای قوی رو به گیلد مادر بفرستم.»
گراویس ابرویی بالا انداخت و پرسید: «گیلد فرعی؟»
رئیس گیلد سری تکان داد و گفت: «آره. گیلد صاعقه ما فقط زیرمجموعهای از گیلد مادر تو قاره میانهست. گیلد مادر خاص ما مسئول دوازده گیلد فرعی صاعقهست. گیلد مادر همه شاگردهایی رو که به قلمرو جمعآوری جادو رسیدن رو از گیلد فرعی صاعقه میگیره.»
استاد انجمن کمی بیشتر خندید و با غرور ادامه داد: «در واقع، گیلد مادر ما هم زیرمجموعه فرقه صاعقه تو قاره مرکزیه. اونجا مقر اصلی ماست.»
گراویس واقعاً از این قضیه شوکه شد. او نمیدانست که به چنین سازمان عظیمی پیوسته است. او پرسید: «پس، فرقه صاعقه احتمالاً خیلیقویه، مگهنه؟»
استاد انجمن با تحقیر لبخند زد و گفت: «یه سازمان بالاتر از همه اینا وجود داره. بعدش هفت گیلد عنصری اصلی ما میان. بعدش چندین قبیله و چند گیلد ثانویه عنصری وجوده. پس، آره فرقه صاعقه خیلی قدرتمنده.»
گراویس گفت: «شگفتآوره.»
استاد انجمن خندید، اما بعد متوجه چیزی شد و اعصابش خرد شد و با ناراحتی ساختگی گفت: «میشه انقدر این سؤالا رو نپرسی؟ تو همش صحبت رو منحرف میکنی. بذار برگردیم به موضوع اصلی.»
گراویس لبخندی زد و گفت: «شرمنده»، البته از روی لحنش میتوان متوجه شد که واضحاً الکی بوده.
رئیس گیلد کمی لبخند زد و گفت: «هههه، بچه پررو. بگذریم، پایینترین شاگردا، ورودیهای جدیدن. بعدش شاگردای با استخوانهای معتدلن. بعدش شاگردای با خون معتدل. بعدش هم شاگردایی که همهچیز بهجز ماهیچههاشون رو تعدیل کردن. در نهایت، بالاترین شاگردا اونایی هستن که بدنی کاملاً معتدل دارن که فقط باید به قلمرو جمعآوری جادو برسن.»
گراویس سری تکان داد. بنابراین، بهطور خلاصه، او دوباره قوی ترین فرد اطراف بود. هر جا که میرفت، عمدتاً افراد خوب پیدا میکرد و همیشه قویترین شخص بود. گراویس میدانست که این نمیتواند تصادفی باشد. بهشت همچنان در تلاش بود تا حد امکان از فشار روی او بکاهد.
بهشت تلاش کرد تا گراویس را از ایجاد هرگونه دشمنی باز دارد. نبود دشمن به معنای عدم شرکت در نبردهای مرگوزندگی بود... حداقل نه با انسانها. اگر بهشت با این نقشه موفق میشد، شاید گراویس دیگر نمیتوانست هاله-اراده خود را تعدیل کند و مزیت او در قسمت آخر تهذیبش از بین میرفت.
گراویس وقتی متوجه شد که راهش خیلی روشن است اخم کرد. آنقدر واضح بود که اگر او فقط به تهذیب ادامه میداد، احتمالاً در کمترین زمان ممکن به قلمرو شکلگیری روح نیز میرسید.
گراویس از قبل میتوانست حدس بزند که وقتی وارد قلمرو جمعآوری انرژی شود و به گیلد مادر برود، احتمالاً تصادفهای بیشتری وجود خواهد داشت که همه موانع سر راه او را از بین میبرد. رسیدن به قلمرو شکلگیری روح میتوانست مانند آب خوردن باشد.
بااینحال، زمانیکه به آن قلمرو برسد، ممکن است شروع به ملاقات با افرادی با هاله-اراده مشابه کند. علاوهبرآن، فقدان دشمن برای ماهها یا شاید سالها، غریزه جنگیدن و قصد کشت او را ضعیف میکرد. بهشت درحال انجام بازی زمان بود.
رئیس گیلد گفت: «راستی، متوجه یه چیز عجیب شدم.»
گراویس ابروهایش را درهم کشید و گفت: «چی؟»
رئیس گیلد لبخند تلخی زد و اعتراف کرد: «من اسمتو نمیدونم.»
گراویس ناگهان متوجه شد. هر شاگرد در امتحان اراده نام خود را بیان کرده بود، اما از آنجایی که او شرکت نکرده بود، هرگز نام خود را اعلام نکرد. شاگردان نام خود را نیز هنگام شرکت در تورنمنت اعلام کردند، اما او در آن نیز شرکت نکرد. شرکتکنندگان در هنگام انتخاب گیلد خود نیز اسامی خود را اعلام کردند. بااینحال، گراویس فقط بهسمت رئیس گیلد خود رفته بود.
گراویس درحالیکه فکر میکرد نظر داد: «هومم، من هیچوقت اسمم رو نگفتم.»
در آن روز،
رئیس گیلد لبخند زد و گفت: «اسم من گورنه (Gorn)»
سرنوشت گورن،
گراویس لبخند زد و گفت: «من گراویسم.»
و تمام فرقه صاعقه تغییر کرد.
کتابهای تصادفی


