صاعقه تنها راه است
قسمت: 86
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 86 – نفرت
افکار گراویس دوباره بهآرامی شروعبه ظاهر شدن کردند اما به دلیل اینکه افکارش آشفته بودند او برای مدتی قادر نبود درست فکر کند. گراویس مطمئن نبود که درحالحاضر کجاست. سعی کرد چشمانش را باز کند، اما انگار پلکهایش حرکت نمیکردند. او همچنین نمیتوانست چیزی ببیند، بشنود یا بو کند. او فقط میتوانست مزه کند و تنها چیزی که میتوانست بچشد، نفرتانگیزترین چیزی بود که میتوان تصور کرد.
گراویس فوراً استفراغ کرد، اما استفراغش نیز همان مزه قبلی دهانش را میداد. او وحشت کرد، اما حرکت کردن بسیار چالشبرانگیز بود. سپس، درد شروع شد. تمام بدن او به طرز باورنکردنیای درد میکرد. آنقدر درد داشت که میخواست فریاد بزند، اما صدایی بیرون نمیآمد.
پس از مدتی، او توانست تمرکز کند و طعم استفراغ از بین رفت، درحالیکه فقط درد باقی مانده بود. گراویس تقریباً متوجه شد که دهانش چه طعمی دارد. همان مزهای را میداد که هرکس میتوانست تصور کند مدفوع چه مزهی بدی میدهد. گراویس فهمید که احتمالاً در گودال گیلد صاعقه است. هرچقدر هم که بد بهنظر میرسید، مدفوع بخشی از عنصر زمین بود و حاوی مقداری مواد مغذی بود که بسیاری از گیاهان میتوانستند از آن به عنوان کود استفاده کنند.
خاطراتش کمکم برگشتند و وقتی به یاد کارهایی که جِیمی کرده بود افتاد، هاله-اراده او با قدرتی فوران کرد که قبلاً هرگز به آن دست نیافته بود. "جِیمی!" خواست فریاد بزند امّا صدایی در نیامد. با فروکش کردن وحشت خود، نفرت او از جیمی بیشتر شد.
گراویس به اتفاقی که افتاده بود فکر کرد و چندین چیز را استنباط کرد. بهطور معمول، اگر کسی قلب او را نابود کند و او را رها کند تا بمیرد، قطعاً تا الان زنده نمانده بود. خوشبختانه برای گراویس، جیمی یک احمق بود. گراویس بهیاد آورد که چگونه جیمی او را با صاعقه منفجر کرد تا کمکم بدنش را از بین ببرد. خاطرات او مبهم بود، اما هنوز برخی از صحنهها را بهیاد میآورد.
گراویس با عصبانیت فکر کرد :«اون احمق منو با صاعقه منفجر کرد تا خشم خودش رو تخلیه کنه. درحالیکه انرژی تخریب صاعقه فقط بخشهای غیر ضروری بدن منو از بین میبره و انرژی حیاتش برای التیام قلب من کافیه. اگه فقط سرم رو بریده بود یا رهام میکرد تا بمیرم، الان مرده بودم! جیمی!»
«من اونو میکشم! میکشمش! میکشمش! میکشمش!» بارها و بارها سعی کرد فریاد بزند، اما صدایی در نیامد. او بهآرامی توانست یک دستش را حرکت دهد و دست دیگرش را لمس کند. وقتی که آن را لمس کرد متوجه شد که چرا این همه درد دارد و چرا حرکت کردن آنقدر سخت است. او استخوان بازوی چپش را احساس کرد که ماهیچه و پوست یک طرفش کاملاً از بین رفته بود و فقط نصف آن باقی مانده بود.
او بقیه بدنش را لمس کرد و متوجه شد که بیشتر پوست و ماهیچههایش را از دست داده است. او حتی میتوانست اندام بدنش را با یک دست بگیرد. بدون انرژی حیات صاعقه یا مواد مغذی مدفوع، او درحالحاضر زنده نبود. درحالیکه فکر میکرد فقط به لطف خوردن و نوشیدن مدفوع است که زنده است، نفرتش فقط افزایش یافت. اگر او همگامی عنصری را نداشت، حتی نمیتوانست نفس بکشد. خوشبختانه، مدفوع بخشی از عنصر زمین بود، و او میتوانست آن را "تنفس کند".
گراویس صورتش را لمس کرد و با قضاوت از آنچه که احساس میکرد، فقط میتوانست تصویری بیگانه و بیرحمانه از خودش را تصور کند. هنگامیکه سطح صاف جمجمهاش را لمس کرد میتوانست داخل حدقههای چشمش را حس کند. چشم نداشت. دماغش هم رفته بود. هیچ لبی جلوی دندانهایش را نمیگرفت و دهانش به دلیل نداشتن ماهیچههای فک باز مانده بود. به لطف خون و اندامهای معتدل خود، او توانست به اندازهای خون بازیابی کند که خونریزی نداشته باشد.
حالا فهمید که چرا هیچ حسی به استثنای چشایی و لامسه ندارد. بیشتر اندامهای حسیش از بین رفته بودند و برای بازسازی به زمان و انرژی حیات نیاز داشتند. گراویس بهشدت عصبانی شد، زیرا به دلیل نداشتن ماهیچه بهسختی میتوانست حرکت کند. درد مدتها بود که فراموش شده بود و فقط به خشم او دامن میزد. «من اونو میکشم! من اونو میکشم! من اونو میکشم! من اونو میکشم!» او سعی کرد بارها و بارها فریاد بزند درحالیکه خودش را بیاختیار به اطراف میکوبید.
بااینحال، گراویس در جنون خود متوجه شد که ابتدا به بازسازی و برای آن به قدرت نیاز دارد. بهمحض اینکه از این گودال بیرون میآمد بلافاصله بهسمت برج صاعقه میرفت. او همچنین از صاعقهای که همه تهذیب میکردند متنفر شد.
قویترین سلاح جِیمی، صاعقه او که باید مخربترین باشد، در واقع جان او را نجات داده بود. این چه عنصر مزخرفی بود؟ این همان صاعقهای بود که بهشت علیه پدرش استفاده کرده بود؟ قطعاً نه!
به یاد صاعقهای افتاد که بهشت با آن با پدرش میجنگید. به یاد صاعقههایی افتاد که در لگن طبیعت به اطرافش برخورد میکرد. انرژی حیات در آن وجود نداشت. کاملاً مخرب بود! اگر بهشت، صاعقه قویتری داشت، تهذیب یه صاعقه ضعیف مضخرف چه معنایی داشت؟
گراویس در ذهنش به فریاد زدن ادامه داد «بدنم نمیتونه صاعقه کاملاً مخرب رو تحمل کنه، ها؟ پس گور بابای این بدن! نابودش میکنم و انقدر بازسازیش میکنم تا بتونه! بعد، جِیمی و برادر کوچولوی لعنتیاش رو میکشم! من همه اون لعنتیها رو میکشم!»
گراویس به کوبیدن خود ادامه داد اما ناگهان دستی را احساس کرد که بازوی او را گرفته است. دست گراویس را کشید و از گودال بیرون آورد. او نه میشنید و نه میدید، اما گرمای دست را حس میکرد. مطمئن بود که گورن است. هیچ فرد دیگری برای نجات او دست خود را داخل یک گودال پر از مدفوع فرو نمیکرد.
گراویس وقتی گورن او را روی زمین دراز کرد احساس کرد که دستش میلرزد. گراویس حدس زد که گورن احتمالاً از دیدن ظاهر فعلی گراویس شوک شده است. چیزی در دهان او فرو رفت و گراویس متوجه شد که آن یک قرص است. او نمیتوانست آن را ببلعد، امّا بهنظر میرسید که خود به خود ناپدید شد. گراویس احساس کرد که به آرامی قدرت بهسمت او باز میگردد و اکنون میتوانست اندام خود را راحتتر حرکت دهد.
گورن پس از آنکه شنید هر شاگردی که از کنار توالت حرکت میکند هوشیاریش را از میدهد به توالت آمد. این اتفاق تازه شروع شده بود وهفت شاگرد تا الان بیهوش جلوی توالتها دراز کشیده بودند. گورن وقتی نزدیک شد، بلافاصله فشاری غیرقابل درک را احساس کرد. بههمین ترتیب، او متوجه شد که این فشار فقط میتواند از گراویس باشد که نزدیک به دو هفته بود ناپدید شده است.
گراویس درحالیکه تمام قدرتش را به کار میبرد تا خودش را از زمین پایین بکشد، از گلوی شکستهاش غرش کرد: «بر..ج...صا...عقه.»
او همچنان به تکرار "برج صاعقه" ادامه داد. چند ثانیه به خزیدن ادامه داد تا اینکه احساس کرد کسی او را بلند کرده و بهجایی میبرد، و بهسرعت احساس کرد که آن شخص درحال بالا رفتن ازچند پله است.
دری باز شد و گراویس درحالت نشسته دراز کشید. شخص به سرعت دست راست گراویس را بهسمت یک اهرم هدایت کرد و سپس آنجا را ترک کرد. گراویس میتوانست از روی ارتعاشات کف قضاوت کند که در بسته شده است و سپس بدون تردید اهرم را پایین کشید. هیچ حسی از قدردانی در ذهنش نبود.
فقط قدرت!
کتابهای تصادفی

