صاعقه تنها راه است
قسمت: 87
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 87 – بازسازی مجدد
گراویس زیر صاعقه نشست. تفاوت این صاعقه با حملات صاعقه جِیمی در شدت انرژی بود. یک صاعقه با ۵۰درصد انرژی تخریب و با انرژی کم فقط میتواند به یک درخت آسیب برساند، اما با انرژی کافی میتواند یک کوه را از بین ببرد.
صاعقه در برج صاعقه برای پالایش ساخته شده بود، بنابراین انرژی آن زیاد نبود. بااینحال، گراویس تمام صاعقه را در بدنش ریخت، بدون توجه به آسیبی که ممکن است در طول بازسازی برایش ایجاد کند. درد شدید بود، اما گراویس از وقتی به هوش آمده بود درد داشت و اصلاً به دردش اهمیت نمیداد. فقط نفرت، خشم و عطش قدرت باقی مانده بود.
بدن او قبلاً مقدار قابلتوجهی مقاومت در برابر صاعقه داشت و این امر تأثیر انرژی تخریب را تا حد زیادی کاهش داد. برای التیام چیزی، انرژی حیات بیشتری از انرژی تخریبی که برای از بین بردن چیزی نیاز بود، مصرف میشد. بااینحال، با مقاومت صاعقه گراویس، او به اندازه کافی دفاع داشت تا آسیب جدید را التیام بخشد.
صاعقه در بدنش چرخید و شروع به رشد مجدد گوشت، خون و پوست کرد. بعد از حدود 1ساعت، چشمانش برگشته بود و صورتش با ماهیچههای جدید، درهم میپیچید. در چشمان گراویس فقط حرص سیریناپذیر و نفرتی بیپایان وجود داشت.
هنگامی که گراویس بهطور کامل شفا یافت، صاعقه را به هر گوشه بدن خود فرستاد تا هر قسمتی را که هنوز معتدل نشده بود بررسی کند. بهطور معمول، صاعقه فقط قرار بود ماهیچهها را آرام کند، نه سایر قسمتها را. فرستادن صاعقه به اندامها، فوقالعاده خطرناک و احمقانه بود، اما گراویس درحالحاضر هیچ اهمیتی نمیداد.
صاعقه را به قلبش فرستاد و بلافاصله آن را سرخ کرد. گراویس دوباره احساس آشنای ناتوانی در نفس کشیدن را احساس کرد. او بهسرعت صاعقه را روی پوستش فرستاد که آن هم شروع به سرخ شدن کرد. درحالیکه انرژی تخریب سایر قسمتهای بدنش را از بین میبرد، انرژی حیات، جمعآوری و به قلب او فرستاده میشد.
گراویس به دلیل کمبود هوا نزدیک بود هوشیاری خود را از دست بدهد، اما ناگهان دوباره هوشیاریش را بهدست آورد. قلب او به اندازه کافی انرژی حیات داشت تا بهموقع بهبود یابد. گراویس متوجه شد که اگر بیهوش بیفتد و اهرم را رها کند، صاعقه قطع میشود و دیگر نمیتواند شفا پیدا کند.
بنابراین، او با آخرین تکههای لباسی که هنوز داشت، اهرم را سنگین کرد. آنها آغشته به مدفوع و خون بودند و آنقدر سنگین بودند که اهرم را پایین نگه میداشتند. بهاینترتیب، صاعقه هرگز متوقف نمیشد.
گراویس به گرداندن صاعقه در قسمتهای مختلف بدنش ادامه داد. در آغاز، تخریب، سریعتر از شفا بود، و او به سرعت شبیه یک جسد شد. فوقالعاده دردناک بود، و هر کسی میتوانست فقط از همان درد بمیرد، اما گراویس توانست سرش را صاف نگه دارد، حتی اگر مجبور بود به شدت دندانهایش را بههم فشار دهد.
این معتدل کردن احمقانه بدون داشتن اندام و خون معتدل برای چندین سال ممکن نیست. همچنین اگر کسی اراده کافی برای ایجاد هاله-اراده خود را نداشته باشد، این امرغیرممکن خواهد بود. گراویس شرایط منحصر به فردی را داشت که با معیارهای مناسب برای زنده ماندن از چنین معتدل کردنی که مانند خودکشی است مناسب بود.
با گذشت زمان، نابودی همهچیز شروع به کند شدن کرد، درحالیکه شفا آرامآرام بر نابودی غلبه کرد. سپس گراویس صاعقه را در دانه صاعقهاش ریخت، درحالیکه هنوز بدنش کاملاً شفا پیدا نکرده بود. او بهآرامی خلوص انرژی تخریب را در دانه صاعقه خود افزایش داد.
با گذشت زمان، گراویس متوجه چیزی شد. نسبت انرژی تخریب و انرژی حیات چندین برابر سریعتر از آنچه او در ابتدا فکر می کرد بالا میرفت. گراویس مطمئن بود که حدود ۴۰ساعت طول میکشد تا خلوص آن به ۵۰درصد برسد، اما با این سرعت فقط 5ساعت طول میکشید.
گراویس بسیار متعجب شد و چشمان تازه رشد کرده خود را در اندیشه ریز کرد. این با عقل جور در نمیآمد. انرژی نمیتوانست از هیچ ایجاد شود، و او انرژی جدیدی را خارج از صاعقه بهدست نیاورد یا جذب نکرد. بااینحال، باید توضیحی وجود میداشت.
گراویس به تماشای خود ادامه داد و سرعت افزایش خلوص دانه صاعقه کاهش یافت تا سرانجام به سرعت مورد انتظار رسید. حالا گراویس متوجه شد که چه اتفاقی دارد میافتد.
آتشی از جاهطلبی در چشمان گراویس ظاهر شد. او فریاد زد: «بدن من انرژی حیات رو برای بازسازی جذب میکنه و اونو از صاعقه بیرون میکشه، برای همین نسبت انرژی تخریب رو افزایش میده. میشه خلوصش رو بیشتر کرد!»
گراویس بهسرعت شروع به تخریب قسمتهای بیشتری از بدن خود با صاعقه کرد و هنگامی که انرژی حیات را جذب میکرد، بر روی حس بدنش متمرکز شد. مدتی طول کشید، اما گراویس بالاخره توانست این حس را مشخص کند و بدنش جذب انرژی حیات را متوقف کند.
سپس گراویس ایده دیگری پیدا کرد. اگر این احساس انرژی حیات بود، پس شاید او میتوانست…
شانه گراویس منفجر شد و در اتاق پاشید، بااینحال فقط یک پوزخند دیوانهوار روی صورتش بود. او فریاد زد «این کار میکنه!»
گراویس با حس کردن انرژی حیات در صاعقه توانست آن را با همگامی عنصری خود دستکاری کند.
تنها با دستکاری انرژی حیات، او توانست آن را به جای دیگری غیر از انرژی تخریب منتقل کند. با این کار، او این دو را از هم جدا کرده بود و بلافاصله شانهاش، بر اثر صاعقه مخرب خالص منفجر شد.
حالا گراویس مشکل دیگری داشت. اگر او انرژی حیات را از انرژی تخریب جدا میکرد، انرژی تخریب بدن او را از بین میبرد. او از نظر تئوریک میتوانست آن را با همگامی عنصری خود به دانه صاعقهاش منتقل کند. بااینحال، اگر او در آینده از صاعقه خود استفاده میکرد و حتی یکبار هم تمرکز خود را از دست میداد، باز هم بدنش را از بین میبرد.
گراویس دیوانهوار شروع به خندیدن کرد. او از روی جنون فریاد زد: «اگه بدنم نمیتونه تحملش بکنه، پس بذار از بین بره و دوباره ساخته بشه!»
او صاعقه را در سراسر بدنش پخش کرد و انرژی حیات را بیرون کشید.
تقریباً تمام گوشت بدنش منفجر شد. اندامهای ضروری هنوز آنجا بودند و بخاطر انرژی حیات، بدنش خونریزی نمیکرد. انفجار بدن او بهطرز غیرقابل تصوری دردناک بود و حتی گراویس هم نمیتوانست بدون واکنش از آن عبور کند.
«آآآآآآه!»
او از درد، با تمام قدرت فریاد میزد. بااینحال، تمرکز کامل خود را از دست نداد و مقدار باقیمانده از انرژی تخریب را به دانه صاعقه خود فرستاد. او باید خلوص آن را همراه با مقاومت بدنش افزایش میداد.
گراویس دوباره صاعقه را شکافت، اما اینبار از همگامی عنصری خود استفاده کرد تا انرژی تخریب را از بدن خود عبور داده و به دانه صاعقه برساند. انرژی حیات خالص، شروع به بازسازی بدن او کرد، درحالیکه خلوص دانه صاعقه او افزایش یافت.
وقتی بدنش دوباره شفا یافت، گراویس دوباره همین کار را کرد و از درد فریاد زد. انفجار تمام بدن بهطرز غیرقابل تصوری دردناک بود، اما او ادامه داد. از درد و جنون فریاد میزد اما دست از این کار بر نداشت. او تمام دردی را که احساس میکرد را به نفرت تبدیل و منتقل کرد و درد او فقط به نفرت و خشمش دامن زد.
پس از مدتی نامعلوم، گراویس متوجه شد که بدنش دیگر به این شدت منفجر نمیشود. بدن او شروع به تطبیق با صاعقه کرده بود. همچنین با سرعتی سریع، قویتر میشد. پس از مدتی دیگر، بدن او دیگر توسط انرژی تخریب صاعقه آسیبی ندید.
پوست و ماهیچههای او در برابر صاعقه مصون بودند. حالا وقت آن رسیده بود که اندامش را دوباره بازسازی کند. گراویس روشمند، اندامش را یکی پس از دیگری از بین میبرد. درحالیکه او یک عضو تخریبشده را شفا میداد، از قبل، شروعبه تخریب عضو بعدی میکرد. شدت درد به اندازه همان زمانی که بدنش منفجر میشد و او از درد به فریاد زدنش ادامه داد.
بااینحال، جیغهای از روی درد او کمکم شبیه خندههایی دیوانهوار شد.
کتابهای تصادفی

