صاعقه تنها راه است
قسمت: 92
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 92 – تحت تعقیب
شهر، باابهت بهنظر میرسید. دیوارهای غولپیکری که حدوداً 20متر ارتفاع داشتند دور آن را احاطه کرده بودند و گراویس برای لمس دیوارها نزدیکتر شد. آنها احساس سختی باورنکردنی داشتند و گراویس مطمئن بود که تنها با قدرت بدنی خود نمیتواند آنها را بشکند. او احتمالاً باید درحالیکه به سلاح خود، صاعقه تزریق میکند، چندبار به آن ضربه میزد.
پس از دست زدن به دیوارها، گراویس دور شد و از دور، به دروازه شهر نگاه کرد. بالای دروازه شهر، تابلوی بزرگی وجود داشت که روی آن نوشته شده بود "شهرک زمین(Earth Town)". گراویس شگفتزده شد زیرا فکر میکرد اینجا یک شهر است. ظاهراً فقط یک شهرک بود.
این شهر تقریباً به اندازه شهر بادی بود و دیوارهای آن حتی با شکوهتر بودند. اگر چنین قلعهای یک شهرک به حساب میآمد، پس یک شهر، چقدر چشمگیر خواهد بود؟ گراویس به ورودی شهر رفت و به نگهبانان نگاه کرد.
گراویس میتوانست احساس کند که مقداری انرژی از نگهبانان میآید، که به این معنی بود که حتی نگهبانان دروازه معمولی یک شهرک در قاره میانی، در قلمرو جمعآوری انرژی بودند. این وحشتناکتر از آن چیزی بود که او فکر میکرد.
چشمانش از جدیت ریز شد. ورود گراویس به شهرک بسیار خطرناک خواهد بود. او فقط برای بررسی وضعیت خود در نزد مردم به اینجا آمده بود. آیا برای سر او جایزهای تعیین کرده بودند؟ و اگر چنین بود، چقدر؟ آیا او باید یک رویکرد پنهانی میداشت یا فقط در سریعترین زمان ممکن وارد و خارج میشد؟
گراویس تصمیم گرفت با رویکرد پنهانی پیش برود و با آرامش بهسمت ورودی شهر رفت. درحالحاضر، هیچ بازدیدکننده دیگری وجود نداشت که بخواهد وارد شهر شود، و گراویس نیازی به انتظار نداشت.
یکی از نگهبانان فریاد زد: «بایست! حمل سلاح تو شهرک ممنوعه! اگه میخوای وارد شی، سلاحت رو در اختیار ما قرار بده یا یه جایی مخفیش کن.»
گراویس چشمانش را ریز کرد. او فکر کرد: «بازم این قضیه سلاح؟»
در قاره بیرونی، گراویس قدرت کافی برای نادیده گرفتن این قانون را داشت، اما در اینجا، .... اگر نگهبانان در قلمرو جمعآوری انرژی بودند، نگهبانان نخبه یا رده بالای شهرک ممکن است در مراحل بعدی قلمرو جمعآوری انرژی باشند. گراویس هنوز نمیتوانست با آنها مبارزه کند.
سلاحش را بیرون رها کند؟ حرفش را هم نزن! او درحالحاضر یک مرد تحت تعقیب بود و همراه نداشتن سلاح ممکن بود باعث دردسر شود. اکنون، گراویس متوجه شد که چرا بسیاری از شهرها سلاح را ممنوع میکنند. احتمالاً برای نگه داشتن جنایتکاران تحت تعقیب در خارج از شهر بود. هیچ جنایتکاری بدون سلاح خود احساس امنیت نمیکند.
«کد آبی!»
با شنیدن این فریاد از بالای دیوار، حالت نگهبانان درحالیکه به گراویس نگاه میکردند به جدیت و قصد نبرد تغییر کرد.
گراویس با خودش زمزمه کرد: «تف!»
نگهبان بالای دیوار احتمالا او را شناسایی کرده بود. کد آبی احتمالاً به این معنا بوده که یک جنایتکار تحت تعقیب جلوی آنها قرار دارد. حداقل، گراویس اکنون میتوانست مطمئن باشد که تحت تعقیب است. او با خودش فکر کرد: «باید بفهمم به چه چیزی متهم شدم و سرم چه ارزشی داره.»
نگهبانان، سلاحهای خود را آماده کردند، اما قبل از اینکه کاری انجام دهند، هوشیاری خود را از دست دادند. گراویس هاله-اراده خود را آزاد کرده بود. نگهبانها فقط در سطح اول جمعآوری انرژی بودند و هاله-اراده گراویس دوباره به میزان قابلتوجهی افزایش یافته بود. با دو ماه تمرین، او همچنین توانسته بود هاله-اراده خود را بیشتر فشرده کند. اکنون، هاله-اراده او به شکل یک خط به عرض بدن بود و در مقابل او تا حدود 45متر شلیک میشد.
گراویس هاله-اراده فشرده خود را به گونهای چرخاند که تمام نگهبانان بیشترین ضربه را دریافت کنند. آنها نتوانستند در برابر هاله-اراده از خود دفاع کنند و بیهوش به زمین افتادند. گراویس سریع به جلو دوید و کیفهای نگهبانان را بازرسی کرد. او به سرعت آنچه را که دنبالش بود پیدا کرد و یک پوستر متلاشی شده "تحت تعقیب" را که صورتش روی آن بود، از کیف نگهبان بیرون آورد.
گراویس فوراً از دروازه شهر گریخت و سریع بهسمت بیابان رفت. او چیزی ندزدید زیرا آنها فقط چند نگهبان بودند و هیچ اشتباهی مرتکب نشده بودند. هرچه نباشد آنها فقط داشتند به وظیفه خود عمل میکردند. اگر آنها خطر واقعی برای گراویس ایجاد میکردند، ممکن بود او آنقدر مهربانانه برخورد نکند، اما او درحالحاضر به اندازه کافی احساس گناه میکرد. او نمیخواست افراد بیگناه بیشتری را بکشد.
پس از رسیدن به یک مکان امن، گراویس پوستر را بیرون آورد و آن را خواند.
تحت تعقیب!
گراویس
شاگرد سابق گیلد صاعقه.
زیر آن تصویری از چهره گراویس بود.
جنایات:
نابود کردن یک گیلد صاعقه فرعی
کشتن رئیس گیلد ذکر شده
دزدیدن تمامی دارایی گیلد
جایزه: 1000سنگجادو
وقتی گراویس خواند که ظاهراً کل ثروت گیلد صاعقه فرعی را دزدیده است، عصبانیت او فوران کرد. او چنین کاری نکرده بود! پس از آن حادثه، گراویس بلافاصله فرار کرده بود و حتی به چیز دیگری نگاه هم نینداخته بود. او از نظر عاطفی بیش از حد پریشان بود که بخواهد به سرقت چیزی فکر کند!
چگونه میتوانستند او را متهم به دزدیدن چیزی کنند؟ تالار تبادلات پس از جنون گراویس همچنان یکپارچه ایستاده بود و او حتی وارد آن نشده بود! گراویس بهسرعت به وضعیت فکر کرد و وقتی متوجه شد که احتمالاً چه اتفاقی افتاده است، پوستر را پاره کرد.
وقتی متوجه وضعیت شد با خودش گفت: «یه نفر همهچیزو دزدیده و انداخته گردن من!»
در این دنیا، افراد حریص زیادی وجود داشتند و در هرجومرج، ممکن بود برخی از شاگردان، تالار تبادلات را غارت کرده باشند. آنها نیز تنها شاهدان بودند.
اگر کسی کل یک گیلد را نابود کند و حتی رئیس گیلد را بکشد، گفتن اینکه او گیلد را نیز سرقت کرده کاملاً قابلباور است. هیچکس حتی به خودش زحمت شک کردن را هم نمیداد! بااینحال، گراویس هنوز از این بابت عصبانی بود!
بله، او با از بین بردن گیلد و کشتن گورن، مرتکب جنایاتی نابخشودنی شده بود، اما هرگز قصد انجام این کار را نداشت! مردم همچنین ممکن است باور کنند که او فقط کنترل خود را از دست داده است. بااینحال، با اضافه کردن اتهام سرقت، مردم هرگز حرف او را باور نمیکردند. اگر کسی عقلش را از دست بدهد، برایش مهم نیست که چیزی بدزدد.
کل این دزدی وضعیت گراویس را از یک تصادف به یک جنایت واقعی و برنامهریزی شده تبدیل کرد. درحالیکه این امر بهطور قابلملاحظهای وزن بارهای او را افزایش نمیداد، شخصیت و احساسات او را در مورد این موضوع نادرست نشان میداد.
گراویس عصبانی شد، اما نمیتوانست چیزی را تغییر دهد. هیچکس حرف او را باور نمیکرد! گراویس نشست و سعی کرد آرام شود. او با خودش زمزمه کرد: «چرا همهچیز باید انقدر پیچیده باشه؟ من میدونم که مرتکب جنایت سنگینی شدم، اما چرا هنوز حس میکنم در حقم ناعدالتی شده؟»
ناگهان، گراویس حرکتی در انرژی طبیعی احساس کرد. هنگامی که یک شی بزرگ به کسی نزدیک میشود، او میتواند حرکت باد را احساس کند. اگر چیزی با انرژی نزدیک شود، همان چیز برای انرژی طبیعی صادق است. تقریباً همهی افراد در قلمرو جمعآوری انرژی میتوانستند جابهجایی انرژی طبیعی را احساس کنند.
گراویس میدانست که چیزی یا شخصی به موقعیت او نزدیک میشود و حرکت نکرد. اگر او بیحرکت میماند، ممکن بود موقعیت او را نبینند، زیرا او انرژی طبیعی را جایگزین نمیکرد. بااینحال، هنگامی که گراویس این فکر را کرد، فقط اخم کرد.
گراویس آهی کشید و از جایش بلند شد: «با شانسی که من دارم، احتمالاً از قبل بهطور کاملاً تصادفی دویده سمتم.»
او درحالیکه چشمانش را ریز میکرد گفت: «قایم شدن فایدهای نداره. باید مبارزه کنم!»
گراویس سیبرش را بیرون آورد و منتظر ماند.
کتابهای تصادفی

