صاعقه تنها راه است
قسمت: 93
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 93 – شاگردان صاعقه
گراویس درحالیکه سیبرش را در حالت آمادهباش نگه داشته بود، منتظر ماند. اگر نیروی وارده تصمیم به حمله نمیگرفت، آنها را نادیده میگرفت، اما اگر آنها برای شکار او به اینجا میآمدند، هیچ رحمی نمیکرد. اگر جانور بود، آن را میکشت. اگر جایزهبگیران بودند، آنها را میکشت. اگر شاگردان یکی از گیلدها بودند، آنها را میکشت.
چند ثانیه بعد، 3نفر از درختان به داخل محوطه بیرون رفتند و چشمانشان بر روی گراویس متمرکز شد. گراویس چشمان آنها را دید و فهمید که برای او آمدهاند. بااینحال، یک مسئله وجود داشت.
آنها از شاگردان گیلد صاعقه بودند. این یک مشکل بود زیرا گراویس میخواست از فرقه صاعقه حمایت کند تا همهچیز جبران شود. بااینحال، از قضا، آنها او را شکار میکردند، و گراویس نمیخواست با آنها بجنگد. آنها برادران و خواهران او بودند و حتی اگر اینطور به او نگاه نمیکردند، او باز هم آنها را چنین میدید. اگر آن افراد، شاگرد گیلد صاعقه نبودند، گراویس تا الان به آنها حمله کرده بود.
یک شاگرد مرد بلندقد در جلو فریاد زد: «خیانتکار! بالاخره پیدات کردیم!»
گراویس چشمانش را ریز کرد و گفت: «من نمیخوام با شما بجنگم. من از کاری که انجام دادم پشیمونم و در آینده همهچیز رو جبران میکنم.»
شاگردان با تعجب به یکدیگر نگاه کردند زیرا این چیزی نبود که انتظار داشتند. آنها انتظار هیولای بیرحمی را داشتند که بلافاصله به آنها حمله کند. پس از مدتی، آنها با تحقیر به گراویس نگاه کردند.
همان شاگرد دوباره گفت: « حالا که دیدی چارهای نیست، میخوای ادعای بیگناهی کنی. خندهم ننداز!»
او رهبر سه شاگرد و به مرحله چهارم جمعآوری انرژی رسیده بود. طبق اطلاعات گفته شده، گراویس به تازگی به قلمرو جمعآوری انرژی رسیده بود.
گراویس هاله-اراده خود را رها کرد اما نه بهطور فشرده. شاگردان فوراً شوکه شدند و نفسهایشان سنگینتر شد. احساس میکردند جلوی کسی ایستادهاند که میتواند با یک چرخش دست آنها را بکشد.
رهبر، دندانهایش را به هم فشار داد و گفت: «نمیتونی مارو با فشار بهشتیت بترسونی! ما میدونیم که فقط یک پوسته خالیه و نماد قدرت واقعیت نیست. ما همچنین میدونیم که برای آزاد کردنش انرژی زیادی لازمه! تسلیم شو و با ما به گیلد صاعقه برگرد!»
گراویس با درماندگی آهی کشید و گفت: «نمیتونم! من هنوز کارهای زیادی برای انجام دادن دارم و در آینده جبران میکنم. مجبورم نکنید از خشونت استفاده کنم!»
رهبر فریاد زد: «مغرور!» و بهجلو حمله کرد. صاعقه زیر پایش ظاهر شد و سرعتش را چندین برابر کرد. پس از رسیدن به قلمرو جمعآوری انرژی، افراد میتوانند از عناصر خود برای موارد مختلف استفاده کنند. افزایش سرعت حرکت یکی از این موارد بود.
شاگرد در جلو حمله کرد، درحالیکه دو نفر دیگر از پهلو گراویس را دور زدند. رهبر، با ضربه نیزه از جلو حمله کرد و بقیه، صاعقه خود را از پهلو شلیک کردند.
گراویس درحالیکه صاعقه به بدنش میخورد ضربه نیزه را مسدود کرد و حتی یک اینچ هم تکان نخورد. وقتی دیدند که بدن گراویس به صاعقه اهمیتی نمیدهد، آروارههای شاگردان افتاد. این چگونه ممکن بود؟
این دو شاگرد فقط در سطح سومجمع آوری انرژی بودند و صاعقهی آنها صاعقهی طبیعی بود. مقاومت گراویس در برابر صاعقه با پیشرفت او در قلمرو جمعآوری انرژی افزایش یافته بود. هرچه نباشد، بدن او باید میتوانست صاعقهی خودش را تحمل کند.
بدن گراویس میتوانست در برابر صاعقه خودش که صاقعه تخریب سطح سوم جمعآوری انرژی بود، مقاومت کند. حتی صاعقه طبیعی از کسی که یک سطح بالاتر از او باشد، به گراویس آسیب نمیرساند. فقط صاعقه طبیعی از کسی که دو قلمرو بالاتر بود میتوانست اندکی به او آسیب برساند.
در مورد حمله شاگرد از جلو، او حتی از صاعقه برای افزایش مقدار قدرت حمله خود استفاده هم نکرد. با تلاش برای شکست دادن گراویس تنها با قدرت بدنی خود، داشت التماس میکرد که تحقیر شود.
گراویس چشمانش را بیشتر ریز کرد و صدایش سردتر شد. او فریاد زد: «این آخرین هشدارمه. از اینجا برین!»
گراویس کمی از قدرت خود استفاده و شاگرد مهاجم را به عقب پرت کرد. شاگرد، مدتی پرواز کرد و درحالیکه سعی داشت جای پای خود را ثابت نگه دارد، خندقی در زمین ایجاد کرد.
دو شاگرد دیگر به رهبر خود نگاه کردند و مطمئن نبودند که میتوانند گراویس را بگیرند. او ثابت کرده بود که بسیار قدرتمند است. رهبر با حالت جدیتری به گراویس نگاه کرد و گفت: «از چیزی که فکر میکردم قویتری. مثل اینکه باید جدی شم.»
پس از این حرف، صاعقه از سراسر بدنش بیرون آمد و همه به نوک نیزهاش رسید. با یک فریاد، حتی سریعتر از قبل، به جلو حمله کرد. این بار او جلوی خود را نمیگرفت. صاعقه سلاح، انرژی را بهسمت سینه گراویس شلیک شد.
گراویس میدانست که این حمله قویتر خواهد بود و تصمیم گرفت بهجای دفع، آن را پری کند. دفع کردن آن ممکن بود گاردش برای لحظهای بشکند و دیگران میتوانستند از آن سوءاستفاده کنند. نیزه از گراویس گذشت و چشمان رهبر به خارهای کوچک تبدیل شد.
گراویس هر دو بازوی رهبر را برید و بازوها و نیزه او روی زمین افتاد. رهبر از شدت درد فریاد زد و بقیه از شوک یخ زدند. گراویس خیلی از لیگ آنها خارج بود! آنها نمیتوانستند چنین کسی را شکار کنند! کدام احمقی گفته بود که او به تازگی به قلمرو جمعآوری انرژی رسیده است؟ آیا سعی داشت آنها را بکشد؟
گراویس بیطرفانه به آنها نگاه کرد. او گفت: «اگه هرکس دیگهای بودین، تا الان زندگیتون رو ازتون گرفته بودم.» و سیبرش را پشتش گذاشت. سپس، ادامه داد: « ولی چون از گیلد صاعقه هستین، من یک بار بهتون رحم میکنم.»
با این حرف، ترس شاگردان اندکی کاهش یافت، بااینحال آنها هنوز برای نبرد نهایی آماده بودند.
گراویس فریاد زد: «ولی این تنها باریه که بهتون رحم میکنم! اگه دوباره دنبالم بیاین، تو گرفتن جونتون تردید نمیکنم.»
درحالیکه رهبر همچنان از شدت درد فریاد می زد، شاگردان کناری نفس عمیقی کشیدند. با چند قرص دارویی خوب، میشد بازوهایش را دوباره وصل کرد، اما باز هم خیلی درد داشت.
گراویس به شاگردان نگاه کردو آنها بلافاصله از ترس خشک شدند. هاله-اراده گراویس هنوز فعال بود و آنها احساس وحشت میکردند. گراویس گفت: «شما دوتا، من کنترل خودم رو تو گیلد صاعقه فرعی از دست دادم و مرتکب دو گناه بزرگ شدم، یکی کشتن رئیس گیلدم و دومی نابودی گیلد صاعقه فرعی. من فقط با کمک به فرقه صاعقه در آینده به عنوان بازپرداخت میتونم توبه کنم.»
گراویس با صدای بلندتر و جدیتر ادامه داد: «ولی من از گیلد صاعقه فرعی چیزی ندزدیدم! من به دو جنایت قبلی اعتراف میکنم، اما به دزدی از گیلد نه. من عمیقاً از همهچیز پشیمونم، اما به دلایلی هنوز نمیتونم بمیرم. این رو به کسایی که تو گیلد صاعقه هستن بگین!»
شاگردان به یکدیگر نگاه کردند، مطمئن نبودند که آنچه او میگوید حقیقت دارد یا خیر. بااینحال، حتی اگر حقیقت داشت هم مهم نبود. گراویس رئیس گیلد را کشته بود و همین برای کشتن او کافی بود.
گراویس برگشت و سریع رفت. او قول داده بود که برای فرقه صاعقه جبران کند و همینجوری شاگردان آنها را نمیکشت. گراویس درحالیکه سردی در چشمانش میدرخشید فکر کرد: «ولی اگه برگردن یا آدمای دیگهای بیان میکشمشون.»
شاگردان بهسمتی که گراویس رفت نگاه کردند و سپس پیش رهبر خود برگشتند. آنها بهسرعت، سلاح و بازوهای او را برداشتند. سپس به او کمک کردند بلند شود و بهسمت شهر به راه افتادند. در آنجا میتوانست مقداری دارو بخرد تا اندامهایش را دوباره بچسباند.
بعد از دقایقی، رهبر، فریاد زدن را متوقف کرد. در عوض، نگاه سردی از نفرت در چهرهاش دیده میشد. او درحالیکه روی زمین تفی میانداخت گفت: «یه خیانتکار و قاتل که میخواد حس همدردی ما رو جلب کنه؟»
او از از لای دندانهای به هم فشرده گفت: «هنوز کارم باهات تموم نشده!»
کتابهای تصادفی

