فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

صاعقه تنها راه است

قسمت: 94

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 94 – پرنده‌ای از جنس باد

مرد مو قرمزی که لحن طعن‌دار غلیظی از صدایش می‌چکید گفت: «چطور شده که گیلد محترم صاعقه یه سری به گیلد آتیش کوچیک ما زده.»

او در حین صحبت با شمشیر قرمزش ناخن‌هایش را تمیز می‌کرد و به وضوح، بیزاری خود را نسبت به مهمان ناخوانده نشان می‌داد.

زنی با موهای بلند نقره‌ای، که از رئیس گیلد آتش شهر زمین عصبانی شده بود، گفت: «عوضی‌بازی درنیار فلرن(Flern)! خودت می‌دونی چرا این‌جام.»

در‌حالی‌که روبه‌روی او می‌نشست، نیزه ای بلند و نازک را بر پشت خود حمل می‌کرد. او رداهای آبی مایل به سیاه پوشیده بود که به وضوح نشان می‌داد که او از گیلد صاعقه است.

فلرن درحالی‌که به تمیز کردن ناخن‌هایش ادامه می‌داد، فقط لبخندی حیله‌گرانه زد. او با صراحت بیان کرد: «تو سعی کردی یکی از شاگردای سرکشت رو شکار کنی و موفق نشدی. و حالا می‌خوای با ما همکاری کنی تا اون رو شکار کنیم، مگه‌نه؟ درست متوجه شدم دیگه اسکورا(Escura)؟»

او در‌حالی‌که شمشیر خود را زمین می‌گذاشت و به‌سمت او برمی‌گشت، با لفاظی پرسید: «ولی برای ما چه نفعی توش هست؟»

زن، اسکورا، چشمانش را ریز کرد. او پیشنهاد داد: «اون‌ همه‌چیزو از یکی از گیلدهای فرعی ما دزدیده. اگه واقعاً بتونی کمک کنی، نصفشو بهت می‌دم.»

فلرن به آرامی خندید و گفت: «نیمی از ثروت یه گیلد فرعی؟ اگر تحویلش بدیم، می‌تونه امتیازهای زیادی به ما بده. پیشنهاد جالبیه. واقعاً می‌تونی همچین کاری انجام بدی، اسکورا؟ هرچی نباشه تو فقط رئیس یه شهرکی.»

حالت اسکورا تغییر نکرد: «می‌تونم انجامش بدم. گرفتن انتقام گیلد فرعیمون مهم‌تر از ثروت دزدیده شده است. خب؟ قبول می‌کنی همکاری کنی یا نه؟»

هر دو، دور از هم نشسته بودند و به وضوح نشان می‌دادند که روابط دوستانه‌ای ندارند.

فلرن هنوز عوضی بودن را تمام نکرده بود. او پرسید: «نگو که نمی‌تونی حتی یه شاگردی که تازه پیشرفت کرده رو شکار کنی؟ هرچی نباشه تو تو سطح ششم جمع‌آوری جادو هستی. چرا به کمک ما نیاز داری؟»

اسکورا با حفظ ظاهر خنثی خود صبر و شکیبایی زیادی نشان داد. او جواب داد: «اون بدنی قوی و مقاومت شدیدی در برابر صاعقه دارد. من قطعاً اون رو تو یه مبارزه رودررو شکست میدم، اما نمی‌تونم تضمین کنم که فرار می‌کنه یا نه. من نمی‌خوام اون رو شکست بدم. می‌خوام بکشمش!»

فلرن با شنیدن این حرف خندید و شمشیرش را بلند کرد. او بلند شد و به اسکورا پوزخند زد. درحالی‌که با نیت جنگی به او نگاه می‌کرد پرسید: «گیلد آتش همیشه آماده مبارزه‌ست. اگر گنج همراهش باشه که چه بهتر. کی بریم؟»

اسکورا نیز بلند شد. او در‌حالی‌که دو دستکش چرمی مشکی بیرون می‌آورد و می‌پوشید، روایت کرد: «همین‌الان. شاگردای ما چند ساعت پیش باهاش مبارزه کردن. اگه عجله کنیم، باز هم می‌تونیم به نتیجه برسیم. امیدوارم عقب نمو‌نی.»

فلرن پوزخندی زد و گفت: « ما ممکنه سرعت صاعقه شما رو نداشته باشیم، اما راه‌های خودمون رو داریم.»

فلرن به سمت مرکز سالن، جایی که 40شاگردآماده نبرد نشسته بودند، چرخید. درحالی‌که شمشیرش را بلند می‌کرد فریاد زد: «به‌سمت نبرد!»

بیست نفر از شاگردان، اسلحه‌های قرمز رنگ خود را بلند کردند و هم‌زمان یک فریاد جنگی بیرون دادند. بیست شاگرد دیگر با تحقیر به آن‌ها نگاه کردند. اعضای گیلد آتش همیشه انقدر کله‌شان داغ بود. جای تعجب نیست که فرقه آن‌ها در قاره مرکزی حتی در نیمه بالایی فرقه‌های عنصری نیست.

اسکورا درحالی‌که صاعقه از چشمانش بیرون می‌زد به‌سادگی گفت: «بریم.»

هر شاگرد، صاعقه‌های منحنی را از بدن خود رها می‌کرد که به زمین برخورد می‌کردند. همه حدود نیم‌متر از زمین بلند شدند و صاعقه مدام به زمین اطراف آن‌ها از جمله اسکورا برخورد می‌کرد.

ناگهان اسکورا درحالی‌که با صاعقه کشیده میشد همچون گلوله‌‌ای شلیک شد. شاگردان دیگر گیلد صاعقه نیز به روشی مشابه شلیک شدند. پاهای آن‌ها با زمین تماس نداشت و به‌نظر می‌رسید که صاعقه آن‌ها را به‌جلو می‌کشد.

فلرن فقط پوزخندی پلیدانه زد و گفت: «چرخ‌های آتشین رو آماده کنین!»

---

گراویس در امتداد زمین می‌دوید. با کمک صاعقه خود، سرعت او 2برابر می‌شد، اما او می‌خواست ذخایر انرژی خود را برای همه‌ی احتمالات پر نگه دارد. هدف بعدی گراویس یافتن یک جانور جادویی بود زیرا گراویس از زمان نفوذ به قلمرو جمع‌آوری انرژی، قدرت خود را به درستی آزمایش نکرده بود. علاوه‌برآن، او باید اراده خود را تیز کند.

گراویس در جنگل دوید و به صدای غرش جانوران گوش داد. او در طول راه با جانوران اهریمنی ملاقات کرده بود، اما به آن‌ها علاقه‌ای نداشت، زیرا آن‌ها دیگر کمکی نمی‌کردند. او به جست‌وجو ادامه داد تا این‌که پرنده‌ای غول‌پیکر را دید که در آسمان پرواز می‌کرد.

طول بال‌های آن نزدیک به 30متر بود و پرهای سبزش درحالی‌که باد سبز آن‌ها را به‌جلو می‌راند می‌درخشیدند. یک جانور اهریمنی به طول 10متر را در چنگال‌های خود حمل می‌کرد و در یک جهت خاص پرواز می‌کرد، که احتمالاً به این معنی بود که درحال بازگشت به لانه خود بود.

گراویس چشمانش را ریز کرد و با خود اندیشید: «من می‌خوام قدرتم رو محک بزنم، ولی شکار چنین جونوری کار آسونی نیست. پرنده‌ها درحال‌حاضر سریع‌ترین جونورای موجود هستن و این یکی عنصر باد رو داره که سریع‌ترین عنصر محسوب میشه. درحالی‌که بدن فیزیکی و حملات دور-بردش باید کمتر از حد متوسط باشه، سرعتش تو بالاترین حده.»

گراویس آهی کشید و خود را برای نبرد آماده کرد. او در‌حالی‌که پرنده را تعقیب می‌کرد با خودش غر زد: «این تنها موردیه که تونستم پیدا کنم. پس بذار شکارش کنم.»

بدن گراویس رعد و برق های منحنی را در اطراف منتشر می‌کرد، اما در مقایسه با شاگردان گیلد صاعقه، بدن او زمین را ترک نکرد.

هنگامی که رعد و برق منحنی به زمین برخورد می‌کرد، همان‌طور که زمین آن را جذب می‌کرد و می‌کشید، بلافاصله صاف می‌شد. صاف شدن صاعقه، بدن گراویس را به‌جلو پرتاب می‌کرد. هرچه صاعقه قوی‌تر باشد، نیرو قوی‌تر است. زمین به انرژی حیات اهمیتی نمی‌داد و فقط انرژی تخریب را جذب می‌کرد.

هر شاگرد صاعقه در قلمرو جمع‌آوری انرژی، از این روش برای حرکت فوق‌العاده سریع استفاده می‌کرد. انرژی آن‌ها از بدنشان قوی‌تر بود، بنابراین اضافه شدن بدن فیزیکی به سرعت، تفاوت چندانی ایجاد نمی‌کرد. آن‌ها ترجیح می‌دادند استقامت خود را بالا نگه دارند تا این‌که آن را برای افزایش ناچیز سرعت هدر دهند.

با‌این‌حال، گراویس هم‌چنان از بدن خود استفاده می‌کرد زیرا بدن او چندین برابر قوی‌تر از سایر انسان‌های هم‌ردیف با او بود. در این لحظه، سرعت گراویس روی پا و با صاعقه تقریباً یکسان بود. اگر از هر دو به‌طور هم‌زمان استفاده می‌کرد، سرعتش تقریبا دو برابر می‌شد.

صاعقه مرتباً او را به جلو می‌برد، مثل یک هزارپا که به‌جلو می‌خزید. پاهای بدنی او همیشه هر بار که قدمی برمی داشت با سرعتی باورنکردنی به‌جلو حرکت می‌کردند. گراویس پرنده را تعقیب کرد و اگر از صاعقه خود استفاده نمی‌کرد، نمی‌توانست ادامه دهد.

حتی زمانی که گراویس از تمام سرعت خود استفاده کرد، هنوز به سختی می‌توانست با جانور جادویی که به‌طور معمولی پرواز می‌کرد، پیشی بگیرد. فقط با دیدن این، گراویس می‌توانست سرعت وحشتناک آن را در صورت جدی بودنش تصور کند. قطعاً خیلی سریعتر از او بود.

پس از چند دقیقه، پرنده بر روی درختی عظیم فرود آمد. برای احاطه کردن تنه درخت لازم بود بیش از 50نفر دست در دست، دور آن بایستند و تاج آن از میان ابرها، در آسمان فرو رفته بود. گراویس می‌توانست حدس بزند که این درخت، خاص است، زیرا اندازه آن همه‌چیز را در جنگل اطراف آن کوتوله جلوه می‌‌داد.

گراویس هم‌چنین نمی‌توانست هیچ جانوری را در اطراف خود ببیند. این احتمالاً قلمرو و لانه پرنده بود. گراویس پرنده را درحالی‌که روی شاخه‌ای غول‌پیکر فقط چند متر زیر پوشش ابر ایستاده بود تماشا کرد. الان آسمان خیلی ابری بود. به نظر نمی‌رسید باران ببارد، اما پوشش خاکستری، همه‌چیز را سردتر و متروک‌تر می‌کرد.

گراویس در‌حال تماشای پرنده، زیر لب زمزمه کرد: «قبلاً روی درخت نجنگیده بودم.»

به‌نظر نمی‌رسید بخواهد به این زودی‌ها آن‌جا را ترک کند. وقتی گراویس دید که دیگر بیرون نمی‌آید، به‌سمت درخت دوید.

ناگهان یک ریشه ضخیم به سمت گراویس شلیک شد و او را غافلگیر کرد. خوشبختانه او تجربه نبرد کافی برای آماده شدن برای هر اتفاقی را داشت. سیبر او به‌سرعت ریشه را به دو نیم کرد و روی زمین افتادند. دو نیمه چرخیدند و به سمت درخت برگشتند.

گراویس منتظر بود تا اتفاق دیگری بیفتد، اما هیچی نشد. او فکر کرد: «پس به‌خاطر همینه که هیچ جونوری این اطراف نیست. این درخت باید یه گیاه انرژی باشه. درست مثل جونورای انرژی، با قدرت یک متخصص تو قلمرو جمع‌آوری انرژی، نوعی از اَشکال زندگی به‌حساب میان. خوشبختانه اونا قصد مبارزه ندارن. فقط غذاشون رو می‌خوان و اگه غذاشون خیلی قوی باشه، حمله نمی‌کنن. درخت احتمالاً دیگر به من اهمیتی نمی‌ده.»

گراویس جلوی درخت ایستاد و به بالا و به "دیوار" چوبی سر به فلک کشیده جلوی خود نگاه کرد. او نمی‌توانست از این‌جا قله را ببیند و هیجانش بیش‌تر شد. او کمی عصبی نیز شد.

«از زمان لگن طبیعت یه نبرد مرگ‌وزندگی درست‌وحسابی نداشتم.»

همان‌طور که گراویس روی مبارزه متمرکز می‌شد، گناه و شرم او به آرامی ناپدید شد. او تمام غم‌هایش را فعلاً فراموش کرده و فقط چشم به راه نبرد بود.

«دلم واسه این حس تنگ شده بود.»

کتاب‌های تصادفی