فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

صاعقه تنها راه است

قسمت: 96

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 96 – نبرد وارونه

شاگردان به سمت شاخه آمدند و از هر طرف آن را محاصره کردند، بنابراین گراویس بدون پریدن نمی‌توانست فرار کند. پرنده باد به انسان‌ها نگاه کرد و خودش را دور نگه داشت. قبلاً در مبارزه با یکی از آن‌ها مشکل زیادی داشت. اگر بیش‌تر می‌شدند، درمانده می‌شد.

شاگردان پسر فریاد زدند:«خائن، خودتو تسلیم کن».

گراویس به آن‌ها نگاه کرد و فهمید که این مبارزه آسانی نخواهد بود. ۱۵نفر در سطح چهارم جمع‌آوری انرژی، ۴نفر در سطح پنجم و آن زن در جلو، حتی در سطح ششم بود.

گراویس در‌حالی‌که سیبرش را آماده می‌کرد فریاد زد: «من جنایات نابخشودنی‌ای انجام دادم و تمام تلاشمو می‌کنم تا برای فرقه صاعقه جبران کنم، اما هنوز نمی‌تونم بمیرم. پس متأسفم، ولی نمی‌تونم باهاتون بیام.»

برخی از شاگردان، از آن‌جایی که هیولایی تشنه به خون را تصور می‌کردند، تعجب کردند، اما در مقایسه با دیگران، زن پیشرو حتی پلک هم نزد. او با سردی دستور داد:« حمله کنین.»

شاگردان بلافاصله اسلحه‌های خود را که بیشتر نیزه بود آماده و به جلو حرکت کردند.

گراویس دهن‌کجی کرد. او از مبارزه نمی‌ترسید، اما همین الان هم از کاری که می‌خواست انجام دهد پشیمان بود. اگر آن‌ها عقب‌نشینی نمی‌کردند، او چاره‌ای جز کشتن آن‌ها نداشت. یکی از شاگردان به سوی او هجوم آورد و نیزه‌ی خود را به سوی او افکند. گراویس به راحتی کنار رفت.

او هاله-اراده خود را فعال و آن را روی شاگرد، متمرکز کرد و باعث شد او بلافاصله یخ بزند. گراویس از این فرصت استفاده کرد و او را به دو قسمت تقسیم کرد. شاگرد موفق شد آخرین فریاد خود را قبل از اینکه دو نیمه‌اش از درخت بیفتند، بزند.

شاگردان روی شاخه‌ها از پیشروی باز ایستادند و با دقت به گراویس نگاه کردند. او 1نفر را به‌راحتی کشته بود و این نشان‌دهنده قدرت او بود. اگر او موفق می‌شد به‌راحتی کسی را در که سطح چهارم جمع‌آوری انرژی بود بکشد، احتمالاً می‌توانست با افراد در سطح پنجم نیز با مبارزه کند.

گراویس بر سر آن‌ها فریاد زد: «برگردین! من نمی‌خوام شمارو بکشم، اما اگه دنبالم بیایین، مجبورم که بکشمتون! من نمی‌خوام به فرقه صاعقه آسیب بزنم‌! من می‌خوام کمک کنم! ما هر دو یک چیزو می‌خوایم، پس بس کنین!»

او آخرین جمله را فریاد زد تا درگیری متوقف شود. حتی اگر نمی‌خواست آن‌ها را بکشد، اگر مجبور بود این کار را می‌کرد.

شاگردان حالا جدی‌تر به او نگاه می کردند. بسیاری از آن‌ها اگر با او می‌جنگیدند، می‌مردند. اسکورا حالا دیگر با جدیت به گراویس نگاه می‌کرد، اما سردی چشمانش تنها زمانی بیش‌تر شد که دید گراویس چگونه شاگردی را کشته است.

از طرفی، گراویس واقعاً نمی‌خواست شاگردان گیلد صاعقه را بکشد. می‌خواست به آن‌ها کمک کند و این اولین‌باری بود که از عمد، شخصی را در گیلد صاعقه می‌کشت. او نمی‌خواست، اما می‌دانست که اگر می‌خواهد زنده بماند، باید خون‌سرد باشد. اگر دوباره آن‌ها را رها می‌کرد، بعداً فقط افراد قوی‌تر به سراغش می‌آمدند.

گیلد اصلی به دلیل مسافت نمی‌توانست از تک تک چیزهای کوچک مطلع شود. اگر شاگردان برنمی‌گشتند مردم باور می‌کردند که هنوز در تعقیب او هستند. که واکنش گیلد اصلی را چندین روز به تعویق می‌انداخت. بااین‌حال، اگر کسی برمی‌گشت و از او گزارش می‌داد، فوراً یک جوخه ضربه برای او فرستاده می شد.

اسکورا با نگاهی تیز به گراویس نگاه کرد سپس با شور و حرارت بیش‌تری نسبت به قبل فریاد زد: «امروز فقط یک طرف زنده میمونه. همه حمله کنین!»

گراویس دندان‌هایش را فشرد و خود را آماده کرد. شاگردان همگی قدرت صاعقه خود را بیش‌تر کردند تا سرعت خود را افزایش دهند و با آن شاخه‌ها را سیاه کردند.

یک شاخه جدید از شاخه فعلی بیرون آمد و یکی از شاگردان را با ضربه‌ای دور کرد. شاگرد که نمی‌دانست که این درخت یک گیاه انرژی است، آن‌قدر شوکه شده بود که نمی‌توانست واکنش مناسب نشان دهد. او صدها متر پرت شد و از محدوده حرکت صاعقه خارج شد. شاگرد وقتی متوجه شد که می‌میرد، سفید شد زیرا نمی‌توانست از سقوط از ارتفاع چند کیلومتری جان سالم به در ببرد.

شاگردان دیگر با تعجب به او نگاه کردند و نگران درخت شدند. اسکورا با خونسردی گفت:« نگران نباشین، تا زمانی که صاعقه‌تون رو زیر آستانه خاصی از قدرت نگه دارین، درخت ما رو نادیده می‌گیره.»

همه کمی آرام شدند و به‌سمت گراویس حرکت کردند.

گراویس هم‌چنان به زیر شاخه چسبیده و برای نبرد آماده بود. زمین بالا و بهشت در زیر او بود. گراویس روی مبارزه متمرکز شد و این منظره، دیگر برای او عجیب به‌نظر نمی‌رسید.

شاگردان نزدیک‌تر آمدند. گراویس فقط توانست 11تا از ۱۸شاگرد باقی‌مانده را ببیند. 7نفر دیگر در آن طرف شاخه بودند و راه فرار او را قطع کردند. پس از لحظاتی کوتاه، یکی از شاگردان در سطح پنجم، سیبر خود را آماده کرد و صاعقه‌ی خود را به آن تزریق و به جلو شلیک کرد.

گراویس هم صاعقه خود را به سیبر انرژی خود تزریق کرده بود و از حمله جلوگیری کرد. بدن گراویس کمی لرزید. او نتیجه‌گیری کرد: «انرژی اون درحال‌حاضر به اندازه انرژی و قدرت بدنی من قویه.»

شاگردان در سطح چهارم گردآوری انرژی او را محاصره کرده بودند و تمام صاعقه خود را به‌سمت او شلیک می‌کردند. تازمانی‌که صاعقه به درخت برخورد نمی‌کرد، می‌توانستند از تمام توان خود استفاده کنند، بنابراین همین کار را کردند. گراویس غرق صاعقه شد و لرزید. شاگرد جلوی او به برتری خود پی‌برد و با نیزه به سینه گراویس ضربه زد.

گراویس فقط طوری عمل کرده بود که انگار صاعقه، او را مبهوت کرده است و نیم متری از شاخه پرید. اگر او بیش‌تر می‌پرید، برگشتن به شاخه دردسرساز بود، زیرا درحال‌حاضر وارونه بود. نیزه از شکم او عبور کرد و گراویس از این فرصت برای حمله به شاگرد استفاده کرد.

از منظر گراویس، سر شوکه شده دشمنش را دید که از بالا به سمت زمین می‌افتد و بدنش به سرعت به دنبالش می‌آید. شاگردان دیگر شوکه شدند و فک‌هایشان افتاد. چطور ممکن است یک نفر کاملاً ضعیف‌تر از آن‌ها آن‌قدر در برابر صاعقه مقاومت داشته باشد؟

اسکورا درحالی‌که به‌سمت جلو حرکت می‌کرد، فریاد زد: « وایسین، احمقا!»

او درحالی‌که نیزه‌اش با سرعتی غیرواقعی به‌جلو پرتاب می‌شد فریاد زد:«مگه نمی‌دونین که همه‌ این صاعقه‌ها بی‌فایدست؟»

گراویس ترکیبی از جاخالی و پری را انجام داد، بااین‌حال به عقب پرت شد. او فکر کرد:«چه قدرتی.»

صاعقه تمام شد و وقتی شاگردان هیچ زخمی روی گراویس ندیدند، شوکه شدند. زخم فرورفتگی از قبل به‌طور کامل بهبود یافته بود. آن‌ها احساس می‌کردند که دارند خواب می‌بینند. مگر همین‌الان نیزه به‌او اصابت نکرده بود؟ چگونه این اتفاق افتاد؟

یک‌چیز را باید در مورد مقاومت در برابر صاعقه دانست. صاعقه، نسبتی از انرژی تخریب و انرژی حیات داشت، اما چگالی هر دو را نیز دارد. اگر شاگردان از صاعقه خود استفاده می‌کردند، می‌توانستند صاعقه بیش‌تری ایجاد کنند، اما نمی‌توانستند تراکم آن را افزایش دهند.

گراویس از نظر تئوری می‌توانست هر چقدر که می‌خواست در صاعقه آن‌ها غسل کند و اهمیتی ندهد، بااین‌حال، صاعقه شاگردان سطح پنجم یا بالاتر، او را به‌شدت مجروح می‌کرد. کل این مفهوم را می‌توان با ۵۰کودک با خنجر مقایسه کرد که سعی می‌کنند به زره شخصی ضربه بزنند. مهم نبود چند نفر بودند. آن‌ها به دلیل قدرت محدودشان نمی‌توانستند به زره آسیب بزنند.

با‌این‌حال، یک فرد بالغ با خنجر می‌توانست به زره آسیب برساند. آیا یک فرد بالغ قوی‌تر از 50کودک بود؟ قدرت ترکیبی کودکان چندین برابر قوی‌تر از بزرگسالان خواهد بود، اما قدرت، به این صورت عمل نمی‌کند.

بنابراین، وقتی تمام صاعقه به بدن گراویس برخورد کرد و تمام انرژی تخریب آن تمام شد، چه چیزی باقی ماند؟ انرژی حیات که جذب بدن گراویس شد. با همه صاعقه آن‌ها، اساساً همه آن‌ها شفادهنده‌هایی بودند که او را شفا می‌دادند. این‌گونه بود که زخم او به سرعت بازسازی شد.

آیا زخم لازم بود؟ بله، چون گراویس می خواست هاله اراده فشرده خود را به عنوان یک برگ برنده نگه دارد. آن‌ها ممکن است با مرگ شاگرد اول به چیزی مشکوک نباشند، اما اگر شاگردان بیش‌تری در حین مبارزه با او یخ می‌زدند، استراتژی نبرد خود را تطبیق می‌دادند. تا زمانی که هاله-اراده‌اش پنهان بود، او هم‌چنان سلاحی داشت که از آن استفاده کند.

در حالی که اسکورا را تماشا می‌کرد و آماده حمله دیگری بود، فکر کرد: «و من قراره بهش احتیاج پیدا کنم.»

کتاب‌های تصادفی