فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

صاعقه تنها راه است

قسمت: 98

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 98 – گرفتن دست بالاتر

گراویس شاگردهای شوکه شده را دید و صاعقه خود را به سمت یکی از آن‌ها پرتاب کرد. صاعقه به شاگرد برخورد کرد و بااین‌که از شدت درد فریاد زد، توانست مقاومت کند.

گراویس متوجه شده بود که بنا به دلایلی، صاعقه او در مقابل آن افراد، اثر بسیار ضعیف‌تری دارد. او قصد نداشت شاگرد را با صاعقه بکشد، و می‌خواست آن‌ها را کور و گیج کند. گراویس با یک حمله فوق‌العاده سریع ، شاگرد را به دو نیم تقسیم کرد.

بقیه شاگردان به سرعت هوشیار شدند و از همه طرف به گراویس حمله کردند. گراویس یکی از شاگردان سطح چهارم را انتخاب کرد و به‌سمت او دوید. بقیه شاگردان می‌توانستند دنبالش کنند، اما افزایش ناگهانی سرعت گراویس باعث شد عقب بمانند.

گراویس به شاگرد رسید و او فوراً نیزه‌اش را به‌سمت گراویس نشانه رفت. گراویس دست چپ خود را که از قبل مجروح شده بود سپر کرد و اجازه داد نیزه به او برخورد کند. سپس گراویس نیزه را به پهلو کشید و آن شاگرد را نیز کشت.

«با کشتن این یکی، باید 8نفر در سطح چهارم، 2نفر در سطح پنجم و 1نفر در سطح ششم باقی‌مونده باشن. تقریباً نصف راه رو رفتم.»

گراویس نیزه را به سرعت به‌سمت یکی از شاگردان تعقیب کننده سطح پنجم چرخاند و آن را با دست مشت شده به جلو پرتاب کرد. نیزه از دستش رها شد و شاگرد مجبور شد آن را سد کند. بقیه هنوز به حرکت ادامه دادند.

پرنده باد که هنوز نظاره‌گر بود، درحالی‌که با درخت، شروع به حمله به اسکورا کرد، فریاد بلندی کشید. در تمام این مدت، حواسش جمع بود و با هوشی که داشت، خیلی چیزها را درک می‌کرد. در ابتدا قصد داشت صبر کند تا آن‌ها مبارزه‌ی خود را تمام کنند، اما وقتی دید که آن انسان‌ها دارند لانه‌اش را می‌سوزانند، شروع‌به حمله به اسکورا کرد.

از قبل فهمیده بود که گراویس می‌توانست او را در مبارزه قبلی‌اش بکشد. جانوران نسبت به قصد قتل بسیار حساس بودند و پرنده از طرف گراویس همچین ‌چیزی حس نکرده بود. بااین‌حال، انسان‌های دیگر داشتند خانه‌اش را به آتش می‌کشیدند. این یک چیز کاملاً متفاوت بود!

اسکورا از قبل درحال مبارزه با درخت بود، اکنون پرنده نیز حمله می‌کرد. حتی با وجود زمان‌بندی هوشمندانه اسکورا روی امواج باد پرنده، او چندین‌بار تعادل خود را از دست داد و درخت تا الان، یک بار با شاخه‌ای به او ضربه زده بود. شاخه به سینه‌اش خورد و او را به عقب پرت کرد. اسکورا در تنفس مشکل پیدا کرده بود و قفسه سینه‌اش به شدت درد می‌کرد.

گراویس متوجه این موضوع شد و پوزخندی زد و با طعنه با خود فکر کرد: «می‌تونم اسم این رو شانس بذارم؟»

اگر او واقعاً سعی می‌کرد پرنده را بکشد، ممکن بود در تمام این هرج و مرج به او حمله کند

«خیله‌خب، بذار هرچی تو توانم هست رو کنم.»

گراویس دیگر حرکات صاعقه‌اش را محدود نمی‌کرد. او احتمال می‌داد که درخت آن‌قدر درگیر اسکورا است که نمی‌تواند به او توجه کند و حق با او بود. گراویس دوباره سرعتش را زیاد کرد و شاگرد دیگری در سطح چهارم را غافلگیر کرد.

شاگرد در سطح پنجم با استفاده از تبر دسته بلند خود از پهلو به گراویس ضربه زد.

گراویس از زخم دست چپش که هنوز باز بود استفاده کرد و مقداری خون برداشت. سپس خون را به چشمان شاگرد پرت کرد، شاگرد فریاد زد و چشمانش را بست. گراویس به راحتی توانست از حمله نامنظم شاگرد طفره برود و ضد حمله بزند. در کمال تعجب، شاگرد به اندازه کافی باهوش بود که عقب‌نشینی کند و ناامیدانه از بازوی آزاد خود برای صد حمله استفاده کند.

دست او قطع شد و شاگرد از شدت درد فریاد زد. او وحشیانه شروع به چرخاندن تبرش برای دور کردن گراویس کرد، متأسفانه شاگرد نمی‌توانست گراویس را ببیند. گراویس به سرعت او را دور زد تا به صورت مورب پشت شاگرد قرار بگیرد.

شاگرد فقط در فاصله نیم تنه گراویس تبرش را تاب می‌داد، به همین دلیل، گراویس روی پشتش سر خورد و یک پایش را قطع کرد.

شاگرد، تعادلش را از دست داد و گراویس با فاصله از شاخه به او مشت زد. شاگرد نمی‌توانست از سقوط از این ارتفاع، جان سالم به‌در ببرد.

شاگرد دیگری به سرعت با سیبرش از پشت به گراویس حمله کرد. ناگهان شاگرد، فشار فوق‌العاده‌ای را روی بدنش حس کرد.

حس می‌کرد بهشت می‌خواهد او را بزند. این هاله-اراده گراویس بود، و او دیگر قصد نداشت آن را پنهان نگه دارد.

فقط 1شاگرد سطح پنجمی ‌باقی‌مانده بود و اسکورا مشغول‌تر از آن بود که نبرد او را تماشا کند. زمانی‌که شاگرد یخ زده بود، گراویس سریع بلند شد و شاگرد را کشت. گراویس متوجه شد که تعداد شاگردها نسبت به اول کار، بسیار کمتر شده و پوزخند زد.

«مثل این‌که قراره تموم شه.»

گراویس به سرعت به شاگرد دیگری حمله کرد و شاگرد، با صاعقه خود به شاخه‌‌ی جلوی گراویس برخورد کرد. شاگرد از همان ترفندی استفاده می‌کرد که گراویس قبل انجام داده بود، اما هیچ اتفاقی نیفتاد. شاگرد شوکه شد و گراویس به سرعت به زندگی‌اش پایان داد. چه مسخره! انگار درخت، الان می‌توانست به همچین چیزی اهمیت بدهد.

بعضی از شاگردها کم‌کم اراده جنگی خود را از دست دادند و عملکردشان درحال ضعیف شدن بود. گراویس دو سوم آن‌ها را کشته بود و آن‌ها فقط توانسته بودند دست چپ او را زخمی ‌کنند. با مشغول شدن و نبود اسکورا، آن‌ها متوجه شدند که احتمالا نمی‌توانند بر گراویس غلبه کنند. ناگهان گراویس متوجه چیزی شد و به عقب پرید.

یک توپ آتشین بزرگ به موقعیت چند ثانیه پیش او برخورد کرد و همه چیز در اطراف آن منفجر شد. بخش عظیمی‌از شاخه، تخریب شد و همه‌چیز در اطراف آن در‌حال سوختن بود. گراویس به مهاجم نگاه کرد و چند نفر را دید. آن‌ها درحالی‌که آتش از پاهایشان بیرون

میزد، سوار بر تک چرخ بودند. آن‌ها هنگام راندن آن به‌سمت بالای درخت، یعنی به سمت شاخه، اثرات آتش را از خود بر‌جای می‌گذاشتند.

آن‌ها به‌طور کامل آتش را نادیده می‌گرفتند و مستقیماً از آن عبور می‌کردند. درخت داشت تلاش می‌کرد تا با کوبیدن شاخه‌های خود آتش را متوقف کند، اما هر بار که شاخه‌ای می‌خواست به کسی برخورد کند، گلوله آتشین شاخه را می‌سوزاند و از بین می‌برد.

گراویس در‌حالی‌که با چشمانی باریک و پر از قصد کشت آن‌ها را تماشا می‌کرد، نتیجه گیری کرد: «گیلد آتش.»

آن‌ها 20نفر بودند با همان رده‌های قدرت شاگردان اولیه گیلد صاعقه. 4نفر در سطح پنجم و یکی دیگر در سطح ششم.

فلرن، رئیس گیلد آتش شهرک زمین، با طعنه به‌سوی اسکورا فریاد زد: «مژده بده که شوالیه‌ات این‌جاست تا نجاتت بده، شاهزاده خانم!»

اسکورا بلافاصله بر سر فلرن فریاد زد: «پرنده رو بکش!»

وقتی شاگردهای گیلد آتش داشتند به درخت می‌رسیدند، صاعقه‌هایی را دیدند که یکی پس از دیگری از درخت پرتاب می‌شدند.

در آن زمان آن‌ها متوجه شدند که شاگرد سابق و تحت‌تعقیب گیلد صاعقه قوی‌تر از چیزی است که آن‌ها انتظار داشتند.

بااین‌حال، شاگردهای گیلد آتش چه نوع افرادی بودند؟ آن‌ها افرادی کله داغ و تشنه‌ی جنگ بودند و هرگز از مبارزه فرار نمی‌کردند. هر گیلد دیگری ممکن بود عقب‌نشینی کرده و فکر کند که این کار جان شاگردانش را به‌خطر می‌اندازد، اما گیلد آتش هرگز این افکار را نداشت. هرچه دشمن قوی‌تر باشد، اراده آن‌ها برای نبرد بیش‌تر شعله‌ور می‌شد.

فلرن با مبارزه با پرنده به اسکورا کمک کرد. فشار زیادی از روی شانه‌های اسکورا برداشته شد و داشت در مبارزه با درخت، برتری پیدا می‌کرد. پرنده نیز هنگام مبارزه با فلرن دچار مشکلاتی شد. شخصی در سطح ششم جمع‌آوری انرژی از یک جانور جادویی رده‌پایین قوی‌تر بود.

از طرف دیگر، بقیه شاگردان به‌سمت گراویس هجوم آوردند و ردهایی از آتش سوزان روی پوسته‌ درخت باقی گذاشتند. آتش داشت کاملاً از کنترل خارج می‌شد و تقریباً تمام شاخه‌های درخت می‌سوختند. غیر از شاگردان گیلد آتش، هر کس به زمین می‌افتاد کباب می‌شد.

شاگردهای گیلد صاعقه باید مقاومت‌شان در برابر صاعقه را برای استفاده از عنصرشان تمرین می‌کردند. این موضوع برای شاگردان گیلد آتش نیز صدق می‌کرد. چیزی مانند یک آتش‌سوزی سریع برای آن‌ها چیزی نبود.

همه جای درخت سر به فلک کشیده با آتش شدید می‌سوخت. آن‌قدر گرم بود که حتی ابرهای بالای درخت هم به خاطر گرما شروع به ناپدید شدن کردند. دود سیاه در همه‌جا ظاهر شد و دیدن را سخت کرد.

هنگامی‌که افراد گیلد آتش رسیدند، تک‌چرخ‌های خود را کنار انداختند و درحالی‌که گلوله‌های آتشین از دستانشان پرتاب می‌شد، شروع‌به حمله به‌سمت گراویس کردند.

«مثل این‌که هنوز تموم نشده.»

کتاب‌های تصادفی