فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

صاعقه تنها راه است

قسمت: 102

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 102 – پایان نبرد

بدن فلرن با برخورد به آرایه، کمانه کرد. او به دلیل آتشی که دید او را پنهان کرده بود، آرایه را ندید. فلرن دماغش را مالید و بی‌اختیار، اشک از چشمانش جاری شد. او به صورت مستقیم به دیوار آرایه خورده بود و اگر یک ضربه به بینی‌اش می‌خورد، بی اختیار اشک در چشمانشان ظاهر می‌شد. این غریزه بود و نمی‌شد آن را سرکوب کرد.

در همین حین، گراویس، از یکی از کیسه‌هایش چند قرص بیرون آورد. او در گیلد صاعقه فرعی، پول زیادی به‌دست آورده بود و البته برای درمان برخی از جراحاتش، قرص‌های دارویی هم خریده بود. مصرف آن‌ها در حین مبارزه، کمک چندانی نمی‌کرد، زیرا او باید به‌طور فعال، روی چرخاندن انرژی حیات فشرده در قرص‌ها به دور بدنش، تمرکز می کرد.

اسکورا و همه‌ی شاگردان دیگر نیز چنین قرص‌هایی داشتند، اما مصرف آن‌ها در هنگام مبارزه بی‌معنا بود. گراویس به‌سادگی نشست و بر درمان، تمرکز کرد.

فلرن با قصد نبرد کامل فریاد زد: «ترسو! از آرایه‌‌ات بیا بیرون و باهام رو‌به‌رو شو!»

هنگامی که پرنده، فلرن را در حال حمله به آرایه دید، شروع به پرواز از درخت کرد و در تمام طول مسیر، با صدای بلندی جیغ کشید. می‌دانست که نمی‌تواند جلوی فلرن را بگیرد، و اگر هم می‌ماند، فلرن او را می‌کشت. فعلاً فقط می‌توانست پرواز کند.

گراویس او و پرنده را نادیده گرفت و درحالی‌که در آتش طبیعی که تابه‌حال به داخل آرایه رسیده بود می‌نشست، بر شفای خود تمرکز کرد. فلرن وقتی دید که گراویس چگونه او را نادیده می‌گیرد عصبانی شد و گلوله‌هایی آتشین به‌سمت آرایه شلیک کرد.

همه آن‌ها به آرایه برخورد کردند، امّا به‌نظر می‌رسید هیچ کاری جواب نمی‌دهد. اسکورا توضیح داده بود که آرایه شکل‌گیری برای محافظت از شاگردان در یک مصیبت و تلف کردن زمان است. اگر افراد می‌توانستند با حمله از آرایه رد شوند، پس آیا آرایه، کاملاً بی‌فایده واقع نمی‌شد؟

با‌این‌حال، آتش طبیعی زیر گراویس چطور؟ فقط حملات و موجودات زنده برای آرایه اهمیت داشتند. این پدیده، اجازه نمی‌داد چیزی که اراده‌ای در پشت خود داشته باشد از دیوارهایش عبور کند. پرنده مسدود می‌شود، درست مانند حملات بادش. البته فلرن نیز به‌طور کامل مسدود می‌شد. حتی گراویس نیز در آرایه زندانی بود و کاری جز صبر، نمی‌توانست انجام دهد.

عناصر طبیعی بدون اراده، نادیده گرفته می‌شدند. اگر حتی جریان هوا را مسدود می‌کرد، چگونه می‌توان هوای داخل آرایه را تازه نگه داشت؟ سازندگان آرایه‌های شکل‌گیری احمق نبودند و به همه احتمالات فکر می‌کردند. بهترین تمایز بین حملات و طبیعت، اراده بود، و این بود که آرایه شکل‌گیری، حملات را متمایز می‌کرد.

البته از آرایه می‌توان به عنوان زندان و محل اعدام بداهه نیز استفاده کرد. کنترل‌کننده آرایه می‌تواند آن را ترک کند و می‌تواند حملات خود را به داخل آن بفرستد و درعین‌حال، همه‌ی حملات دیگر را مسدود کند. در این صورت، فرد درون آن، تنها می‌تواند یک هدف زنده برای همه افراد بیرون باشد. البته، کنترل‌کننده برای این کار، باید هنوز زنده باشد.

اسکورا مرده بود، و بدون کنترل او، آرایه شکل‌گیری به حالت عملیاتی پیش‌فرض خود تغییر کرد، که همه‌چیز را از ورود و خروج بازمی‌داشت. گراویس به سادگی، فلرن را نادیده گرفت و بر شفا تمرکز کرد. اسکورا گفت که آرایه برای تلف کردن زمان است، بنابراین احتمالا برای مدتی طولانی باقی می‌ماند.

فلرن در‌حالی‌که گلوله‌های آتشین بیش‌تری را به‌سمت آرایه پرتاب می‌کرد، به فریاد زدن ادامه داد: «بیا بیرون و باهام روبه‌روش شو!»

او نمی‌دانست که این آرایه حفاظتی برای گیلد صاعقه شهرک زمین است. او معتقد بود که این یک آرایه است که گراویس به کار گرفته بود، و شک داشت که گراویس آرایه قوی‌ای داشته باشد. فلرن فکر می‌کرد که اگر به حمله ادامه دهد، آرایه‌ی شکل‌گیری، مطمئناً خواهد شکست.

بدون این‌که او بداند، حتی اگر افراد در اوج جمع‌آوری انرژی حمله می‌کردند، آرایه اهمیتی نمی‌داد. اگر چنین شخصی حمله کند، ممکن است مدت زمان را کمی کاهش دهد، اما آرایه خراب نمی‌شد. گراویس، پاسخی به فلرن نداد. فلرن می‌توانست تمام انرژی خود را مصرف کند. این برای گراویس حتی بهتر بود.

فلرن در حالی که به آرایه حمله می‌کرد به فریاد زدن ادامه داد: «ای بزدل! مثل یه مرد باهام روبه‌رو شو!»

فلرن مدتها بود که چرخ آتش خود را رها کرده بود و در بالای آرایه ایستاده بود. درحال‌حاضر، او از آتش خود در یک پرتو متمرکز با دمای بال،ا برای سوزاندن سوراخی در آرایه شکل‌گیری استفاده می‌کرد. در ذهنش، او در نقطه‌ای آرایه را می‌سوزاند.

چند ساعت گذشت.

فلرن درحال‌حاضر، از شدت خستگی شروع‌به عرق کردن کرده و انرژی او در آن زمان، به‌شدت کاهش یافته بود. درخت، تا به حال، آتش را کاملاً خاموش کرده بود. درخت، تقریباً به‌طور کامل سوخته و نیمی از تنه‌اش را از دست داده است. آرایه که قبلاً نزدیک درخت بود، اکنون در وسط هوا ایستاده زیرا چندین متر از درخت سوخته.

درخت تقریباً مرد، اما هنوز می‌توانست زندگی خود را حفظ کند. به دو نفری که هنوز در آرایه شکل‌گیری با هم می‌جنگند اهمیتی نمی‌داد. فقط می‌خواست استراحت کند و دیگر با کسی نجنگد. زنده ماندن به اندازه کافی سخت خواهد بود. خوشبختانه، بسیاری از تهذیب‌کنندگان مرده، کف اطراف آن را پوشانده‌اند و او از آن‌ها به عنوان مواد مغذی استفاده می‌کرد. بدون همه این مواد مغذی، مرگش تضمین شده بود.

می‌شد دید که چگونه پوست تازه‌ای در اطراف درخت کج پدیدار شده است، اما خود باشکوه آن دیگر دیده نمی‌شد. قبل از مبارزه، آن برج، پایدار و گسترده بود. محکم و قابل‌اعتماد، به نظر می‌رسید و گویی می‌توانست آسمان را درجای خود نگه دارد. اکنون تعداد زیادی سوراخ و قطعات روی تنه آن ناپدید شده بود و کج به‌نظر می‌رسید.

تنه در برخی قسمت‌ها پهن‌تر و در برخی دیگر نازک‌تر بود. به‌نظر می‌رسید که رشد درخت، کاملاً بی‌نظم بوده است. تقریباً تمام برگ‌های غول‌پیکر سوخته بودند و می‌توان فکر کرد که این درخت بیمار، پیر و تقریباً مرده است. تمام این مبارزه ثابت کرده بود که برایش یک مصیبت بوده است.

فلرن، پس از مدتی، از حمله دست کشید. با تمام خستگی‌اش و ساعت‌هایی که هیچ اتفاق دیگری نمی‌افتاد، قصد جنگی او ناپدید شده بود. درحال‌حاضر، او متوجه شده بود که نمی‌تواند آرایه را تکان دهد. او فقط می‌توانست صبر کند.

فلرن درحالی‌که می‌نشست با صدایی خسته پرسید: «هی، این آرایه رو از کجا گیر آوردی؟ لامصب خیلی قویه!»

گراویس به فلرن نگاه و به چیزهایی فکر کرد.

کتاب‌های تصادفی