فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

صاعقه تنها راه است

قسمت: 101

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 101 – گراویس در مقابل اسکورا

گراویس به‌سمت بالا حرکت کرد، درست به سمت میدان نبرد اسکورا، پرنده و درخت. فقط 20درصد از ذخیره انرژی او باقی‌مانده بود. او نمی‌توانست بیش‌تر از این در مبارزه استفاده کند زیرا هنوز باید به حرکت برق‌آسای خود ادامه می‌داد. اگر خیلی سریع مبارزه را تمام می‌کرد بهتر بود.

اسکورا در ابتدا در مبارزه‌ی هم‌زمان با پرنده و درخت مشکل داشت، اما درخت، کم‌کم درحال از دست دادن قدرت خود بود. حملات آن دیگر به‌شدت اوایل نبود. از سوی دیگر، آتش وحشی‌تر و وحشی‌تر می‌شد. گراویس درحال‌حاضر تقریباً به‌طور مداوم از وسط آتش درحال حرکت به سمت میدان جنگ بود.

پرنده و اسکورا نیز شروع‌به احساس گرما کرده بودند و میدان جنگ آن‌ها، به سمت بالا حرکت می‌کرد و از آتش دور می‌شد. گراویس، سرانجام پس از چند ثانیه پرش وارد شد. پرنده متوجه گراویس شد و فوراً از باد خود استفاده کرد تا اسکورا، درست زمانی‌که او برسد تعادل خود را از دست بدهد.

گراویس شانس خود را دید و شمشیر خود را در اعماق تنه اسکورا دفن کرد. زمان‌بندی پرنده خیلی عالی بود، و با توجه به این‌که اسکورا به‌خاطر پرنده و درخت، تمرکز زیادی نداشت، نتوانست به درستی دفاع کند. حداقل، او توانست با استفاده از صاعقه زیاد، از تقسیم کامل خود توسط سیبر جلوگیری کند.

او انگار که متوجه شمشیر در تنه‌اش نبود با نفرت فریاد زد: «بالاخره این‌جایی!»

او بلافاصله از صاعقه خود استفاده کرد تا پرنده را دور کند و سپس یک نشان یشم بیرون آورد. او بدون تردید، نشان را شکست و یک آرایه شکل‌گیری در اطراف میدان نبرد به قطر 10متر ایجاد شد.

چشمان گراویس ریز شد. او از یک آرایه شکل‌گیری مشابه در برابر هزارپا استفاده کرده بود، و می‌دانست که این آرایه‌ی تشکیل‌دهنده می‌تواند چیزها را بیرون یا داخل نگه دارد. گراویس هم‌چنین می‌توانست قضاوت کند که احتمالاً نمی‌تواند آن را بشکند. اسکورا آن‌قدر احمق نیست که از یک آرایه شکل‌گیری استفاده کند که تحت حملات او شکسته شود.

اسکورا نیزه‌اش را بلند کرد و به‌سمت گراویس گرفت. او فریاد زد: «ای عوضی! خیلی وقته می‌خوام از این آرایه استفاده کنم ولی هیچ‌وقت به اندازه کافی نزدیک نبودی! الان دیگه نمی‌تونی فرار کنی.»

گراویس با گیجی ابروهایش را بالا انداخت و با آرامش پرسید: «چرا از همون اول ازش استفاده نکردی؟»

او درحال‌حاضر در موقعیتی فوق‌العاده خطرناک قرار داشت، اما به مبارزات مرگ ‌و زندگی عادت داشت. این‌‌بار هیچ فرقی با دفعات قبل نداشت.

اسکورا دندان‌هایش را به هم فشرد و گفت: «این آرایه شکل‌گیری برای محافظت از شاگردامون در برابر یک فاجعه‌ست تا بتونیم منتظر نیروهای پشتیبانی باشیم. ارزش نداشت ازش استفاده کنم چون هم فوق‌العاده گرونه و هم فقط همین یکی رو داشتم.»

چشمان اسکورا از نفرت برق زدند و او ادامه داد: «ولی باید ازش استفاده می‌کردم. اگه این کارو می‌کردم بقیه الان زنده بودن.»

گراویس، بی‌طرفانه به او نگاه کرد و دوباره فریاد زد: «واقعاً فکر می‌کنی می‌خواستم باهاتون مبارزه کنم؟ من بهتون گفتم که نمی‌خوام بکشمتون! فقط باید عقب‌نشینی می‌کردین!»

اسکورا آن‌قدر محکم دندان قروچه کرد که خون از دهانش جاری شد. او درحالی‌که به‌سمت گراویس هجوم می‌آورد، فریاد زد: «خفه‌شو!»

اسکورا نمی‌توانست اشتباه خود را بپذیرد. اگر می‌‌دانست که همه‌ی این‌ اتفاقات چگونه به پایان می‌رسد، یا عقب‌نشینی می‌کرد یا از همان ابتدا از آرایه شکل‌گیری استفاده می‌کرد. او از این‌که در همان اول از آرایه استفاده نکرد، بسیار پشیمان بود.

گراویس از کشتن گورن، عمیقاً پشیمان بود و اسکورا از مرگ همه شاگردان نخبه‌ی گیلدش. هر دو نفر از کاری که انجام داده بودند پشیمان بودند. مهم نبود که چه کسی پیروز می‌شد. فرد پیروز، همچنان از کاری که انجام داده است پشیمان خواهد بود.

گراویس، کل گیلد صاعقه شهرک زمین را کشت، اما آیا این بدان معنی بود که او می‌خواست این کار را انجام دهد؟ قطعاً نه! او می‌خواست به‌خاطر کمک آن‌ها و مرگ گورن برای گیلد صاعقه جبران کند، اما نمی‌توانست جانش را تقدیم آن‌ها کند. یا باید شاگردان گیلد صاعقه را می‌کشت یا باید می‌مرد. هر دو انتخاب، برای گراویس، پر از پشیمانی بود. از زمانی‌که آن‌ها ملاقات کردند، نتیجه‌ای جز پشیمانی، برای هر دو طرف حاصل نشده بود.

پرنده سعی داشت به آرایه آسیب برساند، اما نتوانست آن را بشکند. درخت، حمله خود را متوقف کرده بود و بر روی توقف آتش تمرکز می‌کرد، آتشی که آرام‌آرام جان او را می‌گرفت. پرنده به مبارزه‌ی گراویس و اسکورا نگاه کرد و ایده‌ای به ذهنش رسید.

گراویس موفق شد از خود دفاع کند، حتی اگر به سختی. اسکورا به‌طرزی باورنکردنی خسته شده بود و دیگر نمی‌توانست از تمام توان خود استفاده کند. صاعقه‌های او ضعیف‌تر شدند و گراویس از آخرین انرژی باقی‌مانده‌اش برای مسدود کردن صاعقه‌ها استفاده کرد. آن‌ها دیگر حتی روی دیوارها هم نمی‌جنگیدند، بلکه در انتهای آرایه قدم می‌زدند.

انرژی هر دو درحال تمام شدن بود، با‌این‌حال، تفاوت فاحشی بین آن دو وجود داشت. قدرت اسکورا کاملاً از انرژی او سرچشمه می‌گرفت، اما گراویس، همچنان قدرت فیزیکی خود را داشت. در قدرت رزمی محض، بدن فیزیکی گراویس، با فردی در سطح چهارم جمع‌آوری انرژی، رقابت می‌کرد و به این راحتی قابل‌پایان نبود. گراویس می‌توانست ساعت‌ها از تمام قدرت بدنی‌اش استفاده کند.

با‌این‌حال، حملات اسکورا همچنان قدرتمندتر بودند و گراویس، تاکنون صدمات متعددی دریافت کرده بود. نیمی از کتفش منفجر شده و سوراخ بزرگی در بدنش ایجاد شده بود. مقاومت او در برابر صاعقه، فقط در برابر حملات صاعقه از سوی فردی در سطح چهارم جمع‌آوری انرژی تأثیر داشت و بی‌فایده بود. فردی در سطح پنجم می‌توانست با صاعقه خود به او آسیبی برساند، اما اسکورا در سطح ششم قرار داشت.

صاعقه، تهدیدی واقعی برای گراویس بود، و او باید مدام به این فکر می‌کرد که کدام قسمت بدنش را می‌تواند برای ادامه مبارزه قربانی کند. اسکورا بیش‌تر و بیش‌تر شوکه می‌شد زیرا قدرت جنگی گراویس، اصلاً کاهش نمی‌یافت. از نظر او، قدرت جنگندگی او حتی در حال افزایش بود، اما این فقط به دلیل ضعیف شدن قدرت جنگی خودش بود.

او تاکنون به دو نقطه حیاتی صدمه وارد کرده بود. یکی به وسط سینه گراویس و دیگری به کبدش. از نظر تئوری، گراویس باید در تنفس مشکل پیدا کرده باشد، اما او نمی‌توانست هیچ یک از این‌ها را ببیند. این به‌شدت او را گیج کرد و ناامیدی او را افزایش داد. او با صاعقه‌ی خود به چندین قسمت از اندام‌های او اصابت کرده و گوشت زیادی را سوزانده بود.

گراویس، بدون این‌که اسکورا بداند؛ از صاعقه‌ او مانند صاعقه برج استفاده می‌کرد. او به انرژی نابودی اجازه می‌داد بخش‌های غیر ضروری را از بین ببرد، درحالی‌که انرژی حیات را دستکاری می‌کرد تا در سینه و کبدش جمع شود. با توجه به تمام جراحات، قدرت مبارزه او به‌آرامی شروع به کاهش کرد، اما نه به‌سرعت اسکورا.

اسکورا به‌شدت عرق می‌کرد و نفس‌هایش به طور فزاینده‌ای سنگین می‌شد. فعالیت بدنی، عوارض خود را به همراه داشت و او احساس می‌کرد بدنش در شرف سوختن است. او هیچ‌وقت آن‌قدر خسته نشده بود. گراویس نیز به‌سختی نفس می‌کشید و به‌شدت عرق می‌کرد، اما به‌اندازه او اغراق‌آمیز به‌نظر نمی‌رسید.

او دوباره با نیزه خود به سمت گراویس حمله‌ور شد و او، حمله را سد کرد. این‌بار، او فقط کمی به‌ عقب پرت شد، زیرا حملات اسکورا کم‌کم درحال از دست دادن تأثیر خود بودند. او باید این را به سرعت تمام می‌کرد. ناگهان با دیدن دستش که نیزه را حمل می‌کرد، چشمانش از شوک گشاد شد.

او با دیدن تاول‌های روی آن نفس‌نفس زد. اسکورا به‌سرعت به بقیه بدن خود نگاه کرد و متوجه شد که همه‌چیز سوخته است و درحال شدیدتر شدن نیز بودند. او به سرعت متوجه شد که گرمای شدیدی که احساس می‌کند به دلیل فعالیت بالای او نیست. اسکورا به پایین نگاه کرد و آتش سوزی شدیدی را دید که درست زیر پایش درحال وقوع بود.

پرنده از قبل دیده بود که به‌نظر می‌رسد گراویس به آتش اهمیتی نمی‌دهد و با استفاده از بادش شروع‌به هدایت شعله‌ها، مستقیماً زیر آن‌ها کرده است. یک آتش‌سوزی باشکوه درحال پختن قسمت زیرین آرایه شکل‌گیری بود. درست جایی‌که آن‌ها درحال مبارزه بودند. این همان ترفندی بود که گراویس برای کشتن هزارپا از آن استفاده کرده بود، اما اکنون توسط یک پرنده‌ برای کشتن دشمن‌شان استفاده می‌شد.

گراویس، مدت‌ها پیش متوجه آن شده بود. اسکورا تقریباً به اندازه گراویس تجربه مبارزه نداشت، بنابراین وقتی در یک موقعیت مرگ و زندگی واقعی قرار داشت، به تماشای محیط اطرافش فکر نمی‌کرد. او کاملاً روی کشتن دشمنش متمرکز شده بود. برای یک سرباز، این ممکن است طرز فکر خوبی باشد، امّا آیا واقعاً برای یک تهذیب‌کننده مساعد بود؟

گراویس آن‌قدر تجربه داشت که محیط اطرافش را تماشا کند. برد مهم نبود. به پایان رساندن یک مأموریت مهم نبود. فقط بقا مهم بود! او عجله نکرد و سعی می‌کرد تا حد امکان، انرژی کمتری را هدر دهد. او فقط باید منتظر می‌ماند تا اسکورا تا حد مرگ بسوزد.

اسکورا وحشت‌زده‌تر شد زیرا تاول‌های روی بدنش، در ذهنش شبیه آب جوشان شده بود. این تصویری هولناک بود و ترس، بر نفرت او غلبه کرد. او با آخرین انرژی باقیمانده‌اش به سرعت، خود را به‌سمت بالا شلیک کرد. آرایه شکل‌گیری تحت کنترل او بود و اگر می‌خواست، می توانست آن را ترک کند.

ناگهان فشاری باورنکردنی ظاهر شد و او خشکش زد. گراویس، هاله-اراده خود را درست برای لحظه‌ای که اسکورا قصد نبرد خود را از دست بدهد، پنهان نگه داشته بود. این فقط یک‌بار به عنوان غافلگیر‌کننده کار می‌کرد، و او باید آن یک فرصت را به‌کار می‌گرفت. تمام این صبر، سرانجام نتیجه داد و گراویس، پایین‌تنه او را برید. اگر اسکورا با نیت جنگی به او نگاه می‌کرد، شاید می‌توانست مقاومت کند.

متأسفانه اسکورا به او نگاه نکرد و فقط داشت از ترس فرار می‌کرد. هیچ کاری نمی‌توانست بکند. بدن او شروع به سقوط کرد، و گراویس او را درحالی‌که از کف آرایه شکل‌گیری عبور می‌کرد و درست داخل آتش می‌افتاد، تماشا کرد.

گراویس نفس عمیقی کشید و در آرایه نشست. قبل از این‌که بتواند کاری انجام دهد، باید صبر می‌کرد تا تمام شود. تازه آرام شده بود که...

فلرن در‌حالی‌که از شمشیر خود برای حمله به گراویس استفاده می‌کرد فریاد زد: «هنوز تموم نشده!»

کتاب‌های تصادفی