فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

صاعقه تنها راه است

قسمت: 112

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 112 – شانس کارمایی و جانوران

گراویس اسکای را در آغوش گرفت و به والدش نگاه کرد: «مطمئنی؟»

گراویس مطمئن نبود، اما باور داشت که قصد پرنده والد همین است. او می‌خواست اسکای با گراویس همراه شود، زیرا اعتدال برای حیوانات تقریباً به اندازه انسان‌ها مهم بود. آن‌ها ممکن است هاله-اراده نداشته باشند، اما تجربه نبرد برای آن‌ها ضروری بود، حتی بیش‌تر از انسان‌ها. اگر جانوران قدرت می‌خواستند، باید جانوران یا انسان‌های هم‌سطح خود یا بالاتر را می‌خوردند.

بدون تجربه نبرد، آن‌ها نمی‌توانستند در سطح هم‌سالان خود بمانند، و میل ذاتی آن‌ها به قدرت یا آن‌ها را می‌کشت یا از بین می‌برد. برخی از جانوران، مانند ببر اهریمنی رده‌پایین یا هزارپا، از بیابان گریخته بودند تا در یک منطقه ضعیف حاکم شوند. میل آن‌ها به قدرت به دلیل ترس از جانوران قوی‌تر سرکوب شده بود.

وادار کردن اسکای به دنبال کردن او برای پرنده والد نیز یک ریسک بود. به همین دلیل بود که برای مدتی طولانی تردید داشت. با این‌حال، اگر اسکای را همیشه زیر بال خود نگه می‌داشت، اسکای هرگز از خود او پیشی نمی‌گرفت. او باید مسیر قدرت خود را پیدا می‌کرد، درست مانند گراویس.

والد فریاد زد و اسکای به‌سمت آن رفت. هر دو سرشان را به هم مالیدند و بعد از چند دقیقه والد بال‌هایش را باز و به‌سمت دوردست‌ها پرواز کرد. دیگر به درخت برنمی‌گشت. این منطقه خیلی خطرناک بود و باید نقطه دیگری برای لانه‌سازی پیدا می‌کرد.

اسکای درحالی‌که والد خود را درحال پرواز می‌دید، چند صدای کوچک از خود رها کرد. گراویس دید که اسکای از رفتن والدش ناراحت است، پس روی سرش دست کشید و کمی دیگر آن را خاراند. اسکای مدتی گراویس را نادیده گرفت اما پس از مدتی آرام شد. این در طبیعت یک جانور بود که در مقطعی والد خود را ترک و راه خود را پیدا کند. خداحافظی برای آن‌ها آسان‌تر از انسان‌ها بود.

گراویس گفت: «اسکای، ما هم باید بریم.»

اسکای بسیار باهوش بود و در چند روز گذشته بیش‌تر و بیش‌تر جملات گراویس را متوجه می‌شد. اسکای پرید و شروع به پرواز در هوا کرد و قبل از این‌که شروع به حرکت کند برای آخرین‌بار دور درخت چرخید.

گراویس صاعقه ضعیفی را به‌سمت خاصی شلیک کرد. او فریاد زد: «بزن بریم!» و اسکای با قارقار کردن به او پاسخ داد. آن‌ها به سمت افق پرواز کردند و درخت را پشت سر گذاشتند.

چرا گراویس نگران تاثیر شانس کارمایی خود بر اسکای نبود؟ اگر قبل از رفتن زیاد با ارفیوس و پدرش صحبت نمی‌کرد قطعاً همراهی اسکای را نمی‌پذیرفت. ارفیوس در مورد شانس کارمایی به او توضیح زیادی داده بود و این شامل جانوران نیز می‌شد.

گراویس در آن زمان گیج شده بود و از پدرش در مورد سخنان ارفیوس سوال کرده بود. گراویس بعد از صحبت با پدرش بالاخره متوجه موضوع شد. هدف آسمان از جمع‌آوری انرژی فقط شامل انسان‌ها بود. جانوران به دلایلی در جمع‌آوری انرژی آسمان کمکی نمی‌کردند. گراویس در این مورد کمی گیج شده بود، اما پدرش به او گفت که وقتی گراویس به قدرت کافی برسد، در این مورد بیش‌تر توضیح خواهد داد.

با این‌حال اگر جانوران به آسمان در رسیدن به هدفش کمک نمی‌کردند، پس چرا اصلاً وجود داشتند؟ پاسخ این بود که جانوران به دلایل مختلفی برای آسمان مفید بودند. گراویس هنوز جمله‌ای را که پدرش درمورد پرسش او درباره وجود جانوران گفته بود به‌خاطر داشت.

پدرش به او گفته بود: «اونا منابع کشت و ابزارهایی برای معتدل کردن انسان‌ها هستن.»

اگر فقط انسان‌های قوی در اطراف وجود داشتند، در آن صورت انسان‌ها باید یکدیگر را می‌کشتند تا اراده‌های خود را تعدیل کنند. این باعث کاهش تعداد انسان‌هایی می‌شد که به قلمروهای بالاتر دست می‌یافتند. در دیدگاه آسمان، انسان محصول و جانوران کود بودند.

به همه این دلایل، آسمان هیچ شانس کارمایی به جانوران نداد. همه جانوران از نظر او برابر بودند، یا از طرفی دیگر همه به یک اندازه بی‌اهمیت بودند. اگر دو موجود با شانس کارمایی برابر روبه‌رو شوند، هیچ مزیت یا ضرر ذاتی برای هیچ‌یک از آن‌ها وجود نخواهد داشت. فقط جانور قوی‌تر زنده می‌ماند.

با این‌حال، اگر انسان‌های معمولی به جانوران قوی‌تری برخورد کنند، اغلب به دلیل شانس زنده می‌مانند. با شانس کارمایی ذاتی خود، انسان‌ها یک برتری جزئی نسبت به جانوران داشتند، با این‌حال تمام این مزیت توسط برتری ذاتی جانوران در قدرت بدنی از بین می‌رفت. البته‌که گراویس زمانی‌که با جانوران می‌جنگید هرگز چنین شانسی را تجربه نکرده بود.

با این‌حال، گراویس به این موضوع اهمیتی نمی‌داد، زیرا شانس می‌توانست فقط تا حدی در مبارزه فرد را جلو ببرد. تقریباً هیچ حیوانی را نمی‌توان گل گلخانه‌ای داخل سرپناه در نظر گرفت، زیرا آن‌ها مجبور بودند برای ارتقای قدرت خود با سایر جانوران هم‌سطح خود مبارزه کنند. در مقایسه، انسان‌های زیادی بودند که حتی تجربه نبرد هم نداشتند.

هنگامی که یک انسان و یک حیوان هم‌سطح با هم می‌جنگیدند، این جانور در قدرت، دفاع، سرعت، استقامت، و اغلب تجربه نبرد نیز از مزیت برخوردار خواهد بود. انسان‌ها فقط شانس و عقل خود را به عنوان یک مزیت داشتند و بدون تجربه نبرد کافی، استفاده از عقل دشوار بود.

به همین دلیل است که شکار یک جانور فقط در صورتی بی‌خطر تلقی می‌شد که انسان کمی بالاتر از قلمروی آن باشد. گراویس همه این‌ها را به لطف ارفیوس و پدرش می‌دانست و بنابراین اطلاع داشت که شانس کارمایی او بر اسکای تأثیر نمی‌گذارد زیرا او نیز شانس کارمایی ذاتی نداشت. هر دوی آن‌ها توسط آسمان رها شده بودند و همین امر باعث می‌شد که گراویس مانند اعضای خانواده‌اش با اسکای احساس صمیمیت کند.

گراویس و اسکای به دوردست‌ها پرواز ‌کردند و گراویس دستانش را باز کرد تا باد بدنش را در آغوش بگیرد. او مثل گذشته احساس آزادی می‌کرد. گراویس از کودکی آرزوی پرواز در آسمان را داشت. او هنوز انجمن آسمانی که در زادگاهش بود به‌یاد می‌آورد و همیشه آرزو داشت که همراه با بقیه پرواز کند.

بالاخره می‌توانست پرواز کند، حتی اگر به خاطر قدرت خودش نبود. گراویس فریاد زد: «اسکای، چند‌تا شیرین‌کاری انجام بده!»

اسکای کلمه "شیرین‌کاری" را درک نمی‌کرد، اما هیجان را در صدای گراویس شنید. هیجان او اسکای را تحت‌تأثیر قرار داد و او دیوانه‌وار شروع‌‌به پرواز در هوا کرد و به‌طور کامل چابکی خود را نشان داد.

گراویس درحالی‌که اسکای را محکم گرفته بود تا نیفتد، از خوشحالی خندید. او می‌خواست از تک‌تک این لحظات لذت ببرد زیرا به زودی با دشمنان بیش‌تری روبه‌رو می‌شد. آن‌ها کاملاً در یک قلمرو خطرناک پرواز می‌کردند و گراویس می‌دانست که ممکن است در آن‌جا بمیرند. با این‌حال، اگر موفق می‌شدند، بالاخره می‌توانستند آرامش داشته باشند.

گراویس حدس می‌زد که مقصد فعلی او به‌طور شدیدی توسط گیلد صاعقه و شاید حتی گیلد آتش محافظت می‌شد. مقصد گراویس واضح بود و روئسای گیلدها احمق نبودند. آن‌ها می‌دانستند که او یک زمانی به آن‌جا خواهد رفت. با این‌حال، چیزی که آن‌ها نمی‌دانستند این بود که اکنون یک پرنده سریع و قدرتمند او را همراهی می‌کرد.

آن‌ها انتظار ندارند که او از آسمان بیاید و اگر اسکای را همراه خود نداشت، هرگز جرأت نمی‌کرد به آن‌جا برود.

اسکای با خوشحالی به پرواز ادامه داد و گراویس آن را به‌سمت فرقه آسمان راهنمایی کرد.

کتاب‌های تصادفی