فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

صاعقه تنها راه است

قسمت: 119

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 119 – طلا لطفاً

«بگیر.»

گراویس صدای فریادی را از جلوی خود شنید که او را از خیال بیرون کشید. گراویس یک سیبر را دید که به‌سمت او پرواز می‌کرد و به‌سرعت آن را گرفت. به سیبر نگاه کرد و از زیبایی آن متحیر شد. این سیبر کاملاً سیاه بود، مشابه سیبر سنگ خلأ او، اما در مقایسه با آن، این شمشیر جدید خطوط بسیار ظریفی از آرایه‌های شکل‌گیری داشت که از بدنه‌اش عبور می‌کردند. این یک سلاح انرژی و در‌عین‌حال یک سلاح فوق‌العاده چشم‌گیر بود.

گراویس از سیبر به آیون نگاه کرد که فقط به او لبخند می‌زد. او با گیجی پرسید: «چرا؟ می‌تونم تکنیک تهذیب رو درک کنم چون همه اون رو آموزش می‌بینن، ولی این سیبر چرا؟»

آیون کمی خندید و گفت: «این یه هدیه شخصی از طرف منه. تو تکنیک تهذیب متعادل آسمان رو دیدی، پس باید بدونی چرا من ازت سپاس‌گزارم.»

گراویس لحظه‌ای فکر کرد و بعد فهمید منظور آیون چیست: «همون یارو از گیلد صاعقه رو می‌گی؟»

آیون سری تکان داد و با آرامش گفت: «دقیقاً. اون هم‌سطح من بود، که یعنی کشتنش به من روح زیادی داده. راستی، تکنیک تهذیب واسه جمع‌آوری روح هم عمل می‌کنه. پیدا کردن تهذیب‌کنندگان تو قلمرو شکل‌دهی روح این‌جا تو قاره میانی سخته، پس من در واقع از کمکت خیلی ممنونم.»

گراویس لبخند تلخی زد و گفت: «ولی من هیچ کاری نکردم. تو کشتنش هیچ کمکی بهت نکردم.»

آیون فقط خندید و گفت: «با وجود این‌که ما قوی‌ترین فرقه جهانیم، باز هم باید قوانین آسمان رو رعایت کنیم. آسمان عادله و من فقط اجازه دارم ‌تهذیب‌کنندگانی رو بکشم که قوانین رو زیر پا گذاشتن. اگه اون یارو وارد فرقه نمی‌شد، نمی‌تونستم بکشمش.»

گراویس آهی کشید و سیبر را پذیرفت. اگرچه آیون با او مهربان بود، اما گراویس همیشه در نظر داشت که فرقه آسمان دشمن اوست. فقط با گفتن این‌که آسمان منصف است، گراویس را به‌یاد واقعیت انداخت. گراویس مجبور بود تشکر کند، اما نیازی به زیاده‌روی نداشت. با این فکر، گراویس سیبر جدید خود را بدون هیچ احساس بدی روی پشتش گذاشت. برای او این می‌تواند غارت دشمنانش تلقی شود.

او قبلاً به سیبر نگاه کرده بود و قضاوت کرد که این یک سلاح انرژی رده یک است. این بدان معناست که این سیبر حتی می‌تواند در اولین سطح از شکل‌گیری روح استفاده شود بدون این‌که فوراً بشکند. گراویس به تازگی سیبر قدیمی خود را کنار انداخته بود تا جان خود را از دست متخصص ‌شکل‌دهی روح گیلد صاعقه نجات دهد و بلافاصله یک سیبر جدید دریافت کرد.

گراویس به‌آرامی در ذهنش نیشخندی زد اما آن را بیرون نشان نداد. او با خود فکر کرد:

-پدر راست می‌گفت. ما ممکنه هیچ شانس کارمایی نداشته باشیم، اما می‌تونیم از آدمایی که دارن، شانس کارمایی بگیریم. از طریق این فریبم، موفق شدم دو گنج را از یک سازمان با شانس کارمایی زیاد بگیرم.

گراویس می‌دانست که اگر آیون و فرقه آسمان، حقیقت را دریابند، هرگز چنین چیزی را به او نمی‌دادند. در عوض او را می‌کشتند. از همان ابتدا، تبدیل شدن او و فرقه آسمان به دشمنان فانی اجتناب‌ناپذیر بود و گراویس درحالی‌که در اطراف آیون بود، پیوسته روی یخ نازک قدم برمی‌داشت. حتی اگر به‌نظر نمی‌رسید، امّا یک جمله اشتباه می‌توانست او را فوراً محکوم کند.

آیا گراویس برای برداشتن این چیزها از فرقه آسمان احساس بدی داشت؟ شاید فقط کمی، اما نه زیاد. آن‌ها دشمنان او بودند، و خوب بودن آیون چیزی را تغییر نمی‌داد.

آیون درحالی‌که به‌سمت ورودی برگشت گفت: «خیله‌خب، بیا از این‌جا بریم بیرون.» و طلاها خود به خود حرکت کردند. گراویس به دنبال آیون رفت و آن‌ها به سرعت از در خارج شدند. مقدار زیادی طلا در اتاق پذیرایی بود، و گراویس متعجب بود که آن‌ها با این همه ثروت چه می‌کنند.

آیون از روح خود استفاده کرد و تمام طلاها را به اتاق انبار برگرداند. سپس با قدرت زیاد در را بست و قفل کرد.

صدایی از ورودی سالن پذیرایی فریاد زد: «صبر کنین!»

گراویس نگاه کرد و مرد جوانی با موهای قرمز آتشین و لباس سفید با لبه‌های طلایی را دید که از در وارد می‌شد. او همان لباس آیون را پوشید، فقط بدون حلقه. مرد جوان گونی بزرگ و پری را پشت سر خود حمل می‌کرد. او درحالی‌که به آیون نگاه می‌کرد گفت: «من باید اینو بذارم تو اتاق انبار.»

آیون به‌سمت او برگشت و با ابروهای گره خورده پرسید: «کِرب((Cerb، اینم یه تحویل سنگ جادو دیگه‌ست؟»

کرب نزدیک شد و با پشیمانی گفت: «بیش‌ترش، آره. من تونستم طلاها رو با سنگای جادو مبادله کنم، ولی تو راه، یک واگن رها شده پیدا کردم که مقادر زیادی طلا توش بود، واسه‌همین اون رو هم برداشتم.»

گراویس گیج شده بود. چرا این مرد به‌خاطر این‌که مقداری طلا آورده بود احساس پشیمانی می‌کرد؟ از طرف دیگر، آیون با بی‌اختیاری آهی کشید و با اعصاب‌خردی گفت: «دست از آوردن این همه طلا به خونه بردار، کرب! ما هیچ جایی براش نداریم! فکر می‌کنی چرا می‌فرستمت تا همه طلاها رو با سنگای جادو مبادله کنی؟»

کرب به کناری نگاه کرد و با خجالت گفت: «شرمنده. می‌دونم نباید طلای بیش‌تری بیارم، ولی نتونستم جلوی خودم رو بگیرم. دیدم همون‌جا نشسته و دلم برای طلای بیچاره و رها شده سوخت.»

گراویس درحال‌حاضر کاملاً از واقعیت جدا شده است. فرقه آسمان آن‌قدر ثروت داشت که حتی آوردن ثروت بیش‌تر رفتار بد به‌حساب می‌آمد. آیون دوباره آهی کشید و با اعصاب‌خردی پل بینی‌اش را ماساژ داد. او پرسید: «اشکالی نداره. این دفعه چقدره؟»

کرب به بالا نگاه کرد و گونی پر از طلا و سنگ‌های انرژی را خالی کرد. گراویس می‌توانست صدها سنگ انرژی و هزاران هزار سکه طلا را ببیند. سنگ‌های انرژی تقریباً به بزرگی سکه‌های طلا بودند، بنابراین مبادله 1000طلا با یک سنگ انرژی واقعاً به مشکل ذخیره‌سازی کمک می‌کند. با این‌حال، با قضاوت بر اساس سکه‌های طلایی که گراویس می‌توانست ببیند...

آیون فریاد زد: «ای احمق! این حتی بیشتر از طلاییه که خرج کردی! چرا من دائم تو رو برای معاوضه طلا می‌فرستم؟ به‌خاطر کم کردن حجم طلاست! با این‌حال، تو با طلای بیش‌تری برمی‌گردی! دیگه بسه! گیلد دیگه از تو طلا قبلو نمی‌کنه! خودت برداشتیش، خودت هم نگهش می‌داری!»

حالت کرب عصبی شد. او با نگرانی گفت: «کجا؟ اتاق من حتی از انبارهامون هم پرتره!»

آیون با خشونت گفت: «مشکل من نیست!»

بعد از این‌که آیون این را گفت، سنگ‌های انرژی شروع به حرکت و به‌سمت او پرواز کردند. وقتی به آیون رسیدند، ناپدید شدند. در‌حالی‌که در اتاق انبار دوباره باز می‌شد آیون با عصبانیت گفت: «بیا!»

طلای انبار دوباره سرازیر شد و آیون یک متر مکعب کامل از آن را معلق کرد. بقیه عقب رانده شدند و در دوباره بسته شد.

طلا جلوی کرب به زمین خورد و صورتش سفید شد. آیون با عصبانیت اشاره کرد: «همه اینا رو مبادله کن و تا زمانی‌که این کار رو نکردی برنگرد! و حق نداری از طلای خودت استفاده کنی!»

وقتی کرب این را شنید، روی زانوهایش افتاد و ویران شده به‌نظر می‌رسید. قرار بود با این همه طلا چه کند؟

«برادر ارشد؟»

کرب از کنار خود صدایی شنید و اکنون متوجه گراویس شد. او قبلاً گراویس را ندیده بود و به این فکر می‌کرد که او چه کسی می‌تواند باشد. گراویس با احتیاط گفت: «من می‌تونم طلاهاتون رو بگیرم.»

وقتی کرب این را شنید، به‌نظر می‌رسید که ناجی او آمده است. او گفت: «واقعاً؟ تو این کارو برام انجام می‌دی؟ اما ما حتی همدیگرو نمی‌‌شناسیم! چرا به من کمک می‌کنی؟»

گراویس به یاد آورد که آیون چگونه عمل کرده بود و از آن پیروی کرد. گراویس با هاله‌ای برادرانه اعلام کرد: «چون ما برادریم. افتخار تو افتخار منه و مشکلات تو مشکلات من.»

فداکاری گراویس عمیقاً کرب را تحت‌تأثیر قرار داد. او با صدایی که صداقت و شکرگزاری از آن بیرون می‌زد گفت: «خیلی ممنونم، برادر کوچیک‌تر. من هیچ‌وقت این لطفت رو فراموش نمی‌کنم!»

گراویس نزدیک‌تر رفت و دست‌هایش وقتی روی طلا بسته شدند می‌لرزید. کرب این را دید و احساس سپاس‌گزاری بیش‌تری کرد. برادر کوچک‌تر او نیز احتمالاً توسط کوهی از طلا تحت ستم قرار گرفته بود، با این‌حال او هم‌چنان می‌خواست به ‌او کمک کند.

آیون فریاد زد: «وایسا!» و گراویس خشکش زد. او با نگاهی پرسش‌گر به‌سمت آیون برگشت. آیون اعلام کرد: «آسمان به دلایلی تو رو فقیر کرده! شاید ندونم که آسمان برای فقیر نگه داشتن تو چه برنامه‌ای داره، اما ذهن فانی ما چطور می‌تونه افکار آسمان رو درک کنه؟ گراویس، تو اجازه نداری طلا یا سنگای جادو رو برداری!»

گراویس دست دراز شده خود را مشت کرد و حتی بیش‌تر لرزید، و صورتش به ترکیبی از احساسات تبدیل شد. بعد از مدتی آهی کشید و دستش را پس کشید. او با دندان‌های به‌هم فشره عذرخواهی کرد: «متأسفم، برادر ارشد آیون. من تقریباً علیه آسمان عمل کردم. دیگه تکرار نمی‌شه.»

کرب دوباره به ویرانی پرتاب شد و وحشت‌زده موهایش را چنگ زد. بیچاره به‌نظر می‌رسید که نزدیک بود دچار یک فروپاشی روانی شود. پس از چند ثانیه، کرب با بی‌حوصلگی شروع به بیرون آوردن دو گونی کرد. او درحالی‌که طلاهای فرقه را در مقابل خود نگاه می‌کرد، طلای خود را در یک کیسه فرو کرد. به‌نظر می‌رسید که او ارزیابی کرده بود که برای حمل آن به چند کیسه نیاز دارد.

کرب امیدوارانه به گراویس و سپس به آیون نگاه کرد. او تقریباً به آیون التماس کرد: «برادر کوچیک جدید ما می‌تونه به من کمک کنه؟ اون مطمئناً می‌تونه مراقب من باشه، تا طلای بیشتری خونه نیارم.»

چشمان گراویس روشن شد. او مطمئناً با نزدیک ماندن به کرب می‌توانست مقداری طلا به‌دست آورد!

آیون گفت: «نه، گراویس یه شغل دیگه داره.» و باعث شد باد گراویس و کرب بخوابد.

آیون ادامه داد: «اون یه جلاده!»

چشمان گراویس ریز شد، درحالی‌که کرب گیج به‌نظر می‌رسید. کرب رو به گراویس کرد و از نزدیک به تهذیب گراویس نگاه کرد که ظاهراً باعث شد گیج‌تر شود. کرب نظر داد: «برادر کوچیک‌تر جدید ما تو سطح چهارم جمع‌آوری جادوئه. ما قبلاً آدیس(Adis) را تو اون سطح داریم و به 2آدم تو یه محدوده یکسان نیاز نداریم.»

آیون لبخندی حیله‌گرانه زد و با غرور گفت: «گراویس قراره به‌عنوان یک جلاد سطح پنجم کار کنه. اون می‌تونه با اطمینان آدمای 2سطح بالاتر از سطح خودش رو بکشه.»

چشمان کرب گشاد شدند: «چی؟»

کتاب‌های تصادفی