صاعقه تنها راه است
قسمت: 121
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر 121 – اولین کار
نزدیک به یک هفته از شروع زندگی گراویس در فرقه آسمان میگذشت. میتوان فکر کرد که گراویس بالاخره میتواند در آن بازه زمانی استراحت کند، زیرا دیگر شکار نمیشد، اما متأسفانه این درست نبود. وقتی لحظاتی آرام بود و دشمن بالقوهای وجود نداشت که افکار او را به خود مشغول کند، گراویس دوباره به فکر گورن افتاد.
کابوسها نیز پس از مدتی توقف دوباره شروع شده بودند. وقتی گراویس همراه با اسکای روی درخت بود، میتوانست تحمل کند زیرا خطر احتمالی، ذهن او را مشغول میکرد. در آن زمان، او فرصتی برای فکر کردن به گورن نداشت. بااینحال، اکنون بدون داشتن فشار خارجی قوی، گراویس، دوباره شروعبه احساس گناه ناشی از اعمالش کرده بود.
گراویس، درد این گناه را احساس کرد و آرزو کرد که میتوانست زمان را به عقب برگرداند تا تصمیم دیگری بگیرد. متأسفانه، زمان به این شکل کار نمیکرد و تنها کاری که گراویس میتوانست انجام دهد این بود که وقتی به اندازه کافی قوی شد، تمام تلاش خود را برای کمک به فرقه صاعقه کند. اما زمانی که گراویس به فرقه و گیلد صاعقه فکر کرد، فقط میتوانست به شکلی تأسفبار، بخندد.
گراویس با خودش زمزمه کرد: «من میخوام با کمک به کل فرقه صاعقه برای گورن جبران کنم، اما تنها کاری که تابهحال انجام دادم کشتن شاگرداشون بوده. این دیگه چهجور جبران کردنیه؟»
البتهکه گراویس میدانست باید شاگردانی را که برای شکار او آمده بودند بکشد. او میدانست که چارهای جز این ندارد. گراویس همچنان به کشتن دشمنانش ادامه میداد، اما متأسفانه این کار را آسانتر نمیکرد. مطمئناً گراویس از نظر تئوری میتوانست به آنها اجازه دهد او را بکشند و آنها انتقام خود را میگرفتند، اما آیا این کار، اعمال او را جبران میکرد؟
نه، بین انتقام و رستگاری، فرقی وجود داشت. اگر گراویس میمرد، پس مرگ گورن بیهوده بود. این به هیچوجه به فرقه یا گیلد صاعقه کمک نمیکند. بنابراین، تنها هدفی که گراویس میتوانست برای آن تلاش کند، بهدست آوردن قدرت کافی بود تا بتواند برای فرقه صاعقه جبران کند. گراویس میدانست که این کار، اعمال او را جبران نمیکرد، اما این بیشترین کاری بود که او میتوانست انجام دهد.
او نمیتوانست به کار دیگری فکر کند که بتواند برای نجات خود انجام دهد. نمیتوانست الان تسلیم شود! راهی برای خروج از این وضعیت وجود داشت! گراویس فقط باید به راهش ادامه میداد و تازمانیکه به هدفش نمیرسید، متوقف نمیشد. گراویس دوباره زمزمه کرد: «ولی خیلی سخته.»
اگر تسلیم میشد، میتوانست این همه درد و گناه را از بین ببرد. واقعاً خیلی آسان بهنظر میرسید. بااینحال، هر روز جدیدی که میآمد او تصمیم میگرفت به راه خود ادامه دهد. خانوادهاش، جاهطلبیاش و امکان جبران برای گورن، او را بهجلو سوق میداد.
یادگیری تکنیک پرورش تعادل آسمان، واقعاً دشوار نبود و گراویس توانست آن را در دو روز درک کند. پس از آن، او دوباره بیکار شد و تصمیم گرفت با اسکای بیرون برود. گراویس میتوانست هر طور که میخواهد بیاید و برود و تصمیم گرفت چند روز آخر قبل از شروع کارش را با اسکای بگذراند.
اسکای، خود را با پرواز در اطراف منطقه و شکار در جنگلها مشغول کرده بود. بهدلیل سرعت و قدرت بالایش، او توانست مقدار زیادی غذا شکار کند. علاوه بر آن، در آن روزها با دو جانور جادویی رده متوسط نیز مبارزه کرده بود. بهطور معمول، تعداد زیادی جانور جادویی رده متوسط در اطراف وجود نداشت، اما بهنظر میرسید که آنها در آنجا جمع میشدند.
گراویس حدس زد: «احتمالاً چگالی انرژی اینجا بالاتره.»
گراویس تنها زمانیکه وقت آزاد پیدا کرد، متوجه چگالی انرژی بالاتر شد. هرچه فرد به ساختمان فرقه آسمان نزدیکتر میشد، چگالی انرژی نیز بالاتر میرفت. در داخل ساختمان، چگالی انرژی حدود 2برابر میانگین آن در قاره میانی بود. این احتمالاً نعمت آسمان یا چیزی شبیه به آن بود. گراویس مطمئن نبود.
هر چه فرد از فرقه آسمان دورتر میشد، تراکم به حالت عادی باز میگشت. بااینحال، تراکم در فاصله 100کیلومتری، همچنان بالاتر از حد متوسط بود. جانوران قوی میخواستند در این چگالی زیاد انرژی باقی بمانند، بنابراین همه آنها در آنجا جمع میشدند. البته، فقط قویترین جانوران میتوانستند مکانی برای خود نگه دارند. ضعیفترها توسط قویترها رانده یا کشته میشدند. بنابراین، اطراف فرقه آسمان، مانند یک زمین تمرین مقدس برای اسکای بود.
گراویس در تمرین، اسکای را همراهی کرده بود و توانست ذهن خود را از فکر کردن به گورن و گناهش منحرف کند. گراویس همچنین سعی کرده بود جنسیت اسکای را دریابد اما موفق نشد. پرندگان با کلواک خود تولیدمثل میکردند و گراویس به اندازه کافی نمیدانست که بتواند جنسیت آن را بر اساس همچین چیزی قضاوت کند. او پس از اینکه توانست مفهوم جنسیت و تولیدمثل پرندگان را بهسختی برای اسکای توضیح دهد، متوجه شد.
اسکای به نماد مرد اشاره کرده بود، اما گراویس مطمئن نبود که آیا اسکای منظور او را درست متوجه شده است یا خیر. اسکای هرگز پرنده دیگری از نوع خود را ملاقات نکرده بود، بنابراین غریزه تولیدمثل، هنوز ظاهر نشده بود. گراویس آهی کشید و نمادها را پاک کرد. او غرغر کرد: «بههرحال پنجاه/پنجاهه.»
گراویس فقط آهی کشید اما دیگر اهمیتی نداد. آنها همکار بودند و این تنها چیزی بود که اهمیت داشت.
پس از 2روز یادگیری تکنیک پرورش تعادل آسمان و 5روز، وقت گذراندن با اسکای، بالاخره 1هفته گذشت. گراویس منتظر این لحظه بود و خوشحال بود که بالاخره میتواند کاری انجام دهد. با وجود اینکه او با اسکای، بسیار سرگرم شده بود، اما احساس میکرد که وقت خود را تلف میکند.
او همچنین تلاش کرده بود تا چند جانور جادویی رده متوسط پیدا کند و البتهکه شکست خورد. اگرچه آسمان با پیوستن گراویس به فرقه آسمان ضرر قابلتوجهی را متحمل شد، امّا هنوز تسلیم نشده بود. هنوز تمام تلاش خود را میکرد تا گراویس را از یافتن دشمنان قوی باز دارد. تنها خوبی در مورد آن این بود که گراویس کاملاً اطمینان داشت که کنترل چنین جانوران قویای احتمالاً برای آسمان خستهکننده است. بنابراین، اگرچه گراویس نتوانسته بود خود را تعدیل کند، حداقل میتوانست بگوید که آسمان را در این روزها به اضافهکاری واداشته بود.
در این روز، گراویس به در دفتر آیون ضربه زد. گراویس چند ثانیه منتظر ماند، اما هیچ اتفاقی نیفتاد، بنابراین گراویس صبورانه به انتظار کشیدن ادامه داد.
گراویس از پشت در شنید: «اه، بیا داخل.» و سپس به سرعت وارد شد. در این مرحله، دفتر آیون حتمالاً نیازی به توضیحات زیادی نداشت زیرا به اندازه بقیه ساختمان، مجلل بود. بااینحال، چیزی که گراویس را شگفتزده کرد، دفتر نبود، بلکه آیون بود.
آیون در واقع داخل دفترش نبود، بلکه در بالکن مجاور بود. او روی نوعی تشک دراز کشیده و داشت حمام آفتاب میگرفت. گراویس فکر میکرد که آیون باید کار کند، اما بهنظر میرسید که او اشتباه میکرد.
آیون بدون اینکه بهاو نگاه کند نظر داد: «پسر، واقعاً بهتره از این خشک بودنت دست برداری. لازم نبود دقیقاً بعد از یه هفته بیای. چرا چند روز دیگه استراحت نمیکنی؟»
گراویس با این کار، مخالفت بود، زیرا از قبل احساس میکرد که فقط دارد وقت خود را تلف میکند. او رک گفت: «برادر ارشد، من تمایل دارم که کارم رو شروع کنم.»
آیون به گراویس نگاه و غرولند کرد. برخی از اسناد شناور بهسمت گراویس رفتند و او آنها را گرفت. گراویس آنها را نگاه کرد و یکی از ابروهایش بالا رفت.
آیون نظر داد: «اینا اولین هدفاتن.»
گراویس منتظر ماند تا آیون بیشتر بگوید، اما او چیز بیشتری اصافه نکرد. گراویس گفت: «فکر میکردم قراره با جنایتکارای 2سطح بالاتر از خودم مبارزه کنم.»
یک نوشیدنی شناور بهسمت دهان آیون رفت، و او یک جرعه از آن نوشید و بعد از نوشیدن؛ یک آه سرحال کشید. او گفت: «فقط خوشحال باش گراویس. این یه هدیه از طرف منه. مطمئنم ازش خوشت میاد.»
گراویس ابروهایش را بیشتر درهم کشید و پرسید: «کشتن 2نفر در سطح سوم جمعآوری جادو و 2نفر در سطح چهارم دیگه چه نوع هدیهایه؟ مگه از قبل یکی واسه این سطوح نداشتیم؟»
آیون طوری پوزخند زد که گویی انتظار این سوال را داشت. آیون از خودراضی گفت: «معلومه که داریم ولی این 4نفر خاصن. چرا جرمی که مرتکب شدن رو یه بررسی نمیکنی؟»
گراویس بیشتر پرونده را خواند و سرانجام فهمید که چرا آیون او را انتخاب کرده بود. 2نفر در سطح سوم و یکی در سطح چهارم در مورد محل اختفای گراویس، زمانیکه شهرک زمین را ترک کرده بود، گزارش داده بودند. هنگامی که گراویس 3شاگرد انجمن صاعقه که در شهرک زمین از جانشان گذشته بود را بهیاد میآورد، نوری از تشخیص در چشمانش درخشید.
گراویس به آخرین نفر در سطح چهارم نگاه کرد و متوجه شد که بازماندهای از مبارزه او با گیلد صاعقه و گیلد آتش روی درخت است. آیون داشت بهاو اجازه میداد انتقام بگیرد.
گراویس کمی فکر کرد و تصمیم گرفت کار را قبول کند. او به 3نفر شهرک زمین فرصت زنده ماندن داده بود، اما آنها از آن استفاده نکرده بودند. مرد دیگر نیز سعی کرده بود گراویس را بکشد. گراویس با وجود اینکه احساس میکرد داشت برای مشتی بچه قلدری میکند، تصمیم گرفت کار را انجام دهد.
گراویس درحالیکه با آیون خداحافظی میکرد، اندیشید: «اگه من ضعیفتر بودم، تاحالا منو کشته بودن.»
سپس، گراویس همراه با اسکای، فرقه آسمان را ترک کرد و مستقیماً بهسمت مقر گیلد صاعقه رفت.
کتابهای تصادفی


