فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

صاعقه تنها راه است

قسمت: 137

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۱۳۷ – اولویت ها

گراویس از جنگل بیرون رفت و همچنان در فکر بود. او می‌دانست که نمی‌تواند چیزی را در مورد شرایط فعلی‌ش تغییر دهد. او باید لباس مبدل خود را حفظ می‌کرد و همچنین به کسب کردن قدرت هم نیاز داشت. تمایل وندی به مردن فقط و فقط از نقطه‌نظر نتیجه‌گرایی مثبت و سودآور بود. با این حال، منطق و احساسات به ندرت با یکدیگر همخوانی داشتند و یک‌سو می‌شدند. با وجود اینکه گراویس به‌خوبی می‌دانست که نمی‌تواند کاری در این مورد انجام دهد، احساساتش محکم بر سر او می‌کوبیدند.

همانطور که گراویس به راه رفتن ادامه داد، از میان برگ درختان به آسمان نگاه کرد. «واقعا راهی جز این برای قوی و آزادی شدن وجود نداره؟» سپس دوباره از خود پرسید: «برای به آزادی رسیدن واقعاً باید تبدیل به چنین آدمی بشم؟ من باید امیدها و رویاهای افراد بی‌شماری رو نابود کنم تا خودم بتونم به آرزوهام برسم؟»

گراویس خوب می‌دانست که تا همین لحظه هم افراد زیادی را کشته و رویاهای زیادی را از بین برده است. با این حال، دشمنان دشمن بودند و نزدیکان، نزدیکان. اگر کسی بخواهد شما را بکشد، از کشتن او چندان احساس بدی پیدا نخواهید کرد تا اینکه دست به کشتن یکی از نزدیکان‌تان بزنید. عواطف از هم دور می‌شدند و آدم نمی‌توانست زیاد به کاری که انجام داده است فکر کند. با این حال، وضعیت فعلی او را آزار می‌داد. این احساس به او می‌گفت که برای قوی‌تر شدن به کسی خیانت کرده، با اینکه می‌دانست این حرف درست نیست.

پس از مدتی، گراویس با سه نگهبان ملاقات کرد و وقتی او را دیدند که از جنگل بیرون می‌آید، آهی کشیدند. این واقعیت که گراویس به طور اتفاقی از جنگل بیرون آمده به این معنی بود که ماموریت‌ش کامل شده بود. آنها برای خواهر کوچکترشان احساس بدی داشتند، اما کاری از دستشان بر نمی‌آمد.

گراویس به آنها گفت: «بیاید از اینجا بریم.» و یکی از آنها برگشت تا مسیر را نشان دهد، در حالی که دو نفر دیگر برای بیرون آوردن جسد به داخل جنگل رفتند. نگهبان و گراویس دوباره به سرعت به گیلد رسیدند و گراویس جلوی دروازه ایستاد. در ابتدا قصد داشت مدتی در اینجا بماند تا اسکای بتواند بیشتر با والدینش صحبت کند، اما با توجه به اینکه پدر وندی معاون رهبر گیلد بود و با این وضعیت عاطفی‌ای که خودش را اسیر کرده بود، نظرش در این‌باره تغییر کرد.

گراویس به درخت غول پیکری که دو پرنده در حال حاضر روی شاخه‌هایش نشسته بودند نگاه کرد و سوتی کشید. اسکای سرش را به سمت او و سپس به سمت والدش برگرداند. نمی‌دانست پرنده دیگر پدرش‌ست یا مادر اما مطمئناً نگاهش برای یک ثانیه کمی غمگین به نظر رسید اما کمی بعد چهره‌ای جدی به خود گرفت و به اسکای علامت داد که برود. اسکای هم برای آخرین‌بار سرش را به پرنده‌ی دیگر مالید و خیلی سریع بال‌هایش را برای حرکت باز کرد.

اسکای خداحافظی کرد، گراویس را برداشت و سپس به سمت افق پرواز کرد. خداحافظی کردن رسمی با گیلد باد معنایی نداشت. اینجا خانه گراویس نبود و با اینکه اینجا را دوست داشت، اما نمی‌توانست لحظه‌ی دیگری هم در اینجا باقی بماند. خداحافظی‌های کوتاه برای همه راحت‌تر بود.

اسکای چند روز پرواز کرد و گراویس از این زمان استفاده برد تا بیشتر در مورد نقشه نهایی و ‌بی‌پروایانه‌اش فکر کند. مهم نبود از چه زاویه‌ای به ماجرا نگاه کند، این نقشه فوق‌العاده خطرناک بود. اما اگر کار می‌کرد، او می‌توانست به یک برتری منحصربه‌فرد دست پیدا کند. شاید این تنها شانسی می‌بود که او پیدا می‌کرد تا قدرتش به سطحی برسد که توانایی آسیب زدن به آسمان را داشته باشد. او باید هر چه زودتر برای رویارویی نهایی خود با این آسمان جهان پایینی آماده می‌شد.

گراویس نشان یشمی را که وندی به او داده بود بیرون آورد و به وضعیت‌ش فکر کرد. «من هیچ شانس آسمانی‌ای ندارم و آسمان هم هیچ فرصت یا راه خاصی رو برای من باز نمی‌ذاره، اما پدر به من گفته بود که افراد می‌تونن شانس آسمانی بقیه رو بدزدن. اول بهشون اجازه بده تا از شانس آسمانی خودشون استفاده کنن و چیزی به‌دست بیارن، بعدش چیزی که به‌دست آوردن رو ازشون بگیر. نمیشه این رو یک دزدی مستقیم تلقی کرد، اما به‌دست آوردن این سنگ ارثیه توسط وندی هم احتمالا به‌خاطر شانس آسمانی‌ش بوده. بنابراین، در مجموع، من از شانس بقیه تونستم بهره ببرم.»

با این حال، وندی برای ملاقات با او از تمام توان‌ش استفاده کرده بود. وندی می‌خواست تا این حاصله‌ی شانس آسمانی خودش را به گراویس بدهد ولی هنوز هم باید سخت تلاش می‌کرد تا بتواند او را ملاقات کند. اگر دیگران نمی‌خواستند شانس و حاصله‌اش را رها کنند، دستیابی به آن برای گراویس کار دشواری بود چرا که آسمان پیوسته به اعمال گراویس نظارت می‌کرد.

گراویس نشان یشم را کنار گذاشته و تمرکزش را روی تهذیب کردن برد. اسکای هم در همین حال به پرواز در جهت فرقه آسمان ادامه داد و بدین چندین روز گذشت.

- چند روز بعد

آیون به داخل کیف نگاهی انداخت و سنگ‌های انرژی را شمرد. وقتی شمارشش تمام شد، سری تکان داد. سپس در حالی که کیف را کنار می‌گذاشت گفت: «همه‌چیز به‌نظر خوب میاد. آفرین.» سپس به نشان یشم نگاه کرد که دارای آرایه شکل‌گیری‌ای بود که می‌توانست هر کسی را در قلمرو جمع‌آوری انرژی زندانی کرده و آن را به سمت گراویس پرتاب کند.

چشمان گراویس از تعجب گشاد شد و سنگ را از او گرفت. آیون در حالی که خود را دراز می‌کرد گفت : «می‌تونی نگهش داری. توی فرقه آسمانی همه حداقل یکی از این‌ها رو دارن. من فقط قابلیت سنگ تو رو فراموش کرده بودم.»

گراویس لبخند تلخی زد و نشان یشم را کنار گذاشت، اما آنجا را ترک نکرد. آیون هم متوجه شد که خبری شده و ابروهایش را درهم کرد و پرسید: «چیزی شده؟»

خب، وقت‌شه که ببینیم کار می‌کنه یا نه. فوق‌العاده احمقانه به نظر میاد، اما باید کار بکنه.

گراویس در حالی که خود را برای گفتگوی پیش‌رو آماده می‌کرد، فکری کرد.

«خب... ما نمی‌تونیم سنگ‌های جادویی رو با امتیاز ماموریت عوض کنیم، درسته؟»

آیون ابرویی را بالا انداخت. «درسته...؟» او تایید کرد اما مشخصاً مطمئن نبود که هدف گراویس از این حرف چیست.

گراویس دوباره پرسید: «اما ما در فرقه یک‌سری ماموریت‌ها رو هم داریم که فرد وظیفه داره طلا‌ها رو تبدیل به سنگ‌های جادویی بکنه، درست میگم؟»

«باز هم جواب‌ت بله‌ست.» آیون را تایید کرد.

«پس میشه بهم بگید می که مبادله هر سنگ جادویی در اون ماموریت چند امتیاز بهم میده؟»

آیون سرش را خاراند و سعی کرد به این فکر کند که گراویس قصد انجام چه‌کاری را دارد. آیون گفت : «معاوضه هر سنگ جادویی معادل ده امتیاز ماموریته.»

حالا بالاخره وقت آن رسیده بود که گراویس به اصل مطلب برسد. «بنابراین، اگه ماموریت خودم رو تغییر بدم تا سنگ‌های جادویی رو با طلا معاوضه کنم، اون زمان مستقیماً دارم به ازای سنگ‌های جادویی، امتیاز ماموریت دریافت می‌کنم اینطور نیست؟»

آیون یخ زد و مغزش به‌بهم ریخت. هر چه بیشتر به این موقعیت فکر می‌کرد، قوانین و سبک کاری سیستم برای‌ش احمقانه‌تر جلوه می‌کرد. معاوضه سنگ‌های انرژی با امتیاز ماموریت به‌صورت تئوریک غیرممکن بود، اما امکان تعویض سنگ‌های انرژی با امتیاز ماموریت و طلا وجود داشت... این چطور ممکن بود؟

سپس آیونِ غرق در فکر، شروع به خاراندن چانه‌اش کرد و زیر لب گفت: «مرد، من واقعاً موقع طراحی این سیستم کاری بدجور خراب کردم. هر چند، مبادله سنگ جادویی با طلا، ذخیره‌سازی دارایی‌ها رو برای ما ساده‌تر می‌کنه. لعنتی، هر چه بیشتر بهش فکر می‌کنم همه اینا احمقانه‌تر به نظر می‌رسه.»

در حالی که آیون به فکر کردن ادامه می‌داد، گراویس نیز امیدوار بود که انتخاب و سبک فکری‌اش درست باشد. وندی به گراویس سنگ‌های انرژی زیادی داده بود و او می‌توانست با آن‌ها چندین رده در تهذیب‌ش بالاتر برود. آن سنگ‌ها می‌توانستند او را در سرزمین میانه تقریباً شکست ناپذیر کنند، با این حال، داشتن ثروت به معنی گرفتن تصمیمات سخت بود.

با اینکه او می‌توانست قلمرو خود را خیلی سریع بالا ببرد و به این شکل در مصرف زمان صرفه‌جویی کند، اما آیا صرفه‌جویی در زمان چیز خوبی بود؟ نه همیشه.

در این مورد شاید گراویس موفق می‌شد تا به سرعت چندین سطح را رد کرده و به نقطه‌ی بالایی در تهذیب برسد و حتی از بخش تعدیل هم صرف‌نظر کند، با این حال از سوی دیگر، شانس او برای زنده ماندن بسیار بالاتر می‌رفت.

شاید بپرسید که مگر زنده ماندن از همه‌چیز مهم‌تر نیست؟ راستش به نظر گراویس نه، واقعا اینطور نبود. برای او هدف‌ش به مراتب مهم‌تر از زنده ماندنش بود. از طرفی هم دوست داشت که در زمان رسیدن به اوج از همه‌نظر در حالت ایده‌آل خودش باشد. شاید هاله اراده گراویس آنقدر قوی باشد که همچنان در قلمرو شکل‌دهی روح فرد قدرتمندی دانسته شود، اما در مورد قلمروهای دنیای میانه یا بالاتر چطور؟

اگر تصمیم می‌گرفت از سنگ‌های جادو برای تهذیب استفاده کند، عملا قدرت مبارزه را فدای افزایش شدید قدرت واقعی‌اش می‌کرد. با این حال، در مقایسه با اکنون، قدرت مبارزه او در برابر مردمی که در همان قلمرو حضور داشتند ضعیف‌تر از کنون خواهد شد. شاید گراویس می‌توانست قدرتی بالا داشته باشد ولی بدون توان مبارزه، تمام این قدرت صرفاً تبدیل به یک روکش پوشالی می‌شود که هیچ‌نوع کاربرد عملی‌ای ندارد.

تقویت‌ بنیاد و پایه برای گراویس بسیار مهم بود. حتی اگر گراویس می‌توانست مستقیماً به قلمرو اتحاد وارد شود، او به هیچ عنوان این کار را نمی‌کرد. او ممکن بود که بتواند به آسمان آسیب برساند و برگردد، اما بعدش چه؟ او در دنیای میانه با مشکلات بزرگ بسیاری روبه‌رو می‌شد. این حرکت اساساً مثل کشتن مرغ برای بدست آوردن تخم‌مرغ بود.

بنابراین، در نهایت، گراویس تصمیم گرفت تا سنگ‌های انرژی خود را با قرص‌های تقویتی مبادله کند تا قدرت بدنش را افزایش دهد. با این کار قدرت مبارزه خودش را افزایش می‌داد و با تکنیک پرورش تعادل آسمان، یافتن منابع برای افزایش قلمرو‌اش هم آسان می‌شد، اما یافتن منابع برای افزایش قدرت مبارزه اصلا کار آسانی نبود. گراویس نمی‌توانست آینده را نادیده بگیرد تا وضعیت فعلی خود را آسان‌تر کند. به‌خصوص اگر به خاطر این تصمیمش جانش را از دست داده باشد!

آیون رو به گراویس کرد، گفت: «خیلی‌خب، تصمیمم رو گرفتم.»

کتاب‌های تصادفی