تولد دوباره یک سوپراستار
قسمت: 7
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل7 – برادر و خواهر روی صحنه با هم
فنگهوا که در حال حاضر مدیر رونگزیکی بود یکی از قدرتمندترین مدیران توتال سرگرمی محسوب میشد.
او را میشد یکی از بزرگان توتال سرگرمی به حساب آورد. هنگامی که توتال سرگرمی تأسیس شد، او یکی از اولین کسانی بود که در آن مشغول به کار شده بود. غیر از او، دو مدیر مشهور و پرمنبع دیگر وجود داشتند: چیمینگ و لیهوانگدی. اینها بودند که به توتال سرگرمی کمک کردند تا ریشههای خود را گسترش دهد. در حال حاضر، فنگهوا به عنوان معاون رئیس توتال سرگرمی هم ارتقا یافته و تحت نظر رئیس بزرگ کیو خودش یک رئیس کوچک محسوب میشد.
در زندگی گذشتهاش، بایلانگ هرگز فرصت این را پیدا نکرده بود با چنین کارمند برجستهای کار کند. وقتی که زمان فعالیتهای قراردادی میشد، خیلی ساده مدیر بعدی در صف قرار میگرفت.
فقط در حادثه فیلمبرداری قایق بادبانی بود که بایلانگ این شانس را پیدا کرده بود با فنگهوا روبرو شود. قایق بادبانی به خانواده کیو تعلق داشت. آن روز جشن تولد کیوکیان بود. بایلانگ چون هنوز به کیوکیان بدهکار بود موافقت کرد درآن مراسم شرکت کند. در حوادث بعد از آن، فنگهوا کمک زیادی به او نکرد. با این حال بایلانگ در این مدت او را شناخت.
او لباس کوتاه با موی کوتاه و شلوار کوتاه آخرین مد معمول خود را به تن داشت. ویژگیهای او بسیار دلپذیر بود. شاید به همین دلیل دوست داشت همیشه رژ لب خیلی قرمز بزند. درلالههای گوش او گوشوارههای براق میدرخشیدند. غیرممکن بود او را با کس دیگری اشتباه گرفت.
او همراه هونگهونگ در کنار بایلانگ ظاهر شد. فنگهوا دید که بایلانگ برگشت و با او احوالپرسی کرد. «خانوم بای این اولین دفعه است با شما ملاقات میکنم، اسم من فنگهواست.» سپس دست خود را دراز کرد و با بایلانگ دست داد.
بایلانگ هم بسیار مؤدب بود: «معاون رئیس، من مدت طولانیه که شما رو تحسین میکنم، ممنون که هوای من رو دارید.»
فنگهوا لبخندی زد و گفت: «من رو فقط خواهر فنگ صدا کنید. جرئت نمیکنم هوای شما رو داشته باشم. وقتی ارهونگ رو دیدم و معلوم شد دستیار شماست، تا حد مرگ ترسیدم. با مراقبت اون شما قطعا نیازی به من ندارید.»
این سخنان مطالبی را برای او بیان کردند و در عین حال چیزی نگفتند.
کسی که زیاد فکر میکند قطعا زشتیهای زیادی را پیدا خواهد کرد، اما کسی که فکر نمیکند فقط کلمات سطحی را خواهد شنید.
بنابراین بایلانگ آرام ماند. او فقط لبخند زد و پاسخ داد: «همه اینا با تشکر از لطف برادر کیو به منه، کمک برادر هونگ هم از خوششانسی منه.» از آنجا که هونگهونگ و فنگهوا آشنایی داشتند، هیچ دلیلی نداشت که چیزی از او پنهان شود.
چشمان فنگهوا از تعجب برق زد اما به سرعت خاموش شد: «به نظر میرسه همه افراد جدید شرکت آیندههای روشنی دارند. درام خانوم بای بیشتر و بیشتر محبوب میشه. به عنوان معاون رئیس احساس میکنم میتونم زود بازنشسته بشم و از زندگیم لذت ببرم.»
بایلانگ پاسخ داد: « خواهر فنگ بیش از حد مؤدبه. آقای رونگ بااستعدادتره.»
همزمان عکاس با صدای بلند سرصحنه گریه میکرد: «خوب نیست!! یه بار دیگه!!»
مدت زمان معین شده برای سویتر 15 دقیقه بود اما تا آن زمان رونگزیکی 40 دقیقه وقت خودش را صرف آن کرده بود.
عبارت درمانده روی صورت فنگهوا شناور بود: «حرفی که میزنید واقعیته یا فقط میخواید من رو دلداری بدید؟»
بایلانگ منتظر ماند تا اخطار عوامل به عکاس منتقل شود.
آن زمان قیافه رونگزیکی کمی رنگ پریده بود. روی پیشانیاش عرقی که زیرچراغهای قوی مجموعه ایجاد شده بود، دیده میشد. با دیدن عرق خشک شده روی خط موی او، عکاس ناراضی از عوامل خواست تا بیایند و گریم رونگزیکی را اصلاح کنند.
هنگامی که رونگزیکی از صحنه خارج شد، چهره منجمد او ناامیدی آشکاری را نشان میداد. لبهایش به شکلی آزاردهنده در یک خط بهم فشرده شده بودند. بنابراین فنگهوا از آنها خداحافظی کرد و با عجله رفت تا در تنظیم احساساتش به او کمک کند.
به منظور صرفهجویی در وقت، آنها به فیلمبرداری از بایلانگ روی آوردند. عکاس آه میکشید و صورتش پر از بیحوصلگی بود.
اگر 10سال پیش بود بدون شک او احساس فشار عاطفی میکرد، اما حالا از اعتماد به نفس برخوردار بود.
در زندگی قبلی خود بایلانگ تنها یک نقش سینمایی داشت، "غروب" بقیه همه نقشهای تلویزیونی بودند. دلیل آن بیشتر بدشانسی بود، اما دلیل دیگر آن این بود که او خیلی دیر روشن شده بود. دلیل اینکه سرانجام توانسته بود استاندارد تلویزیونی را شکسته و به سطح جدیدی برسد این بود که قبل از بازی در "غروب" یک MV فیلمبرداری کرده بود.
او چیزهای زیادی از کارگردان پیر، ژوکوان یاد گرفته بود. از حضور در صحنه نمایش گرفته تا نحوه استفاده از نور و سایه، ژوکوان تقریبا همه چیز را از ابتدا به بایلانگ آموزش داده بود. دلیل آن هم این بود که میگفت هیچ کس را به اندازه بایلانگ بدشانس ندیده بود.
اکثر مردم اگر معروف نمیشدند، هرگز معروف نمیشدند. کسی مثل بای که دوبار مشهور شد اما دوباره پائین کشیده شد، واقعا بسیار معدود و تأسف آور بود.
و ژوکوان همیشه به بایلانگ یادآوری میکرد که بازیگران خوب میتوانند خود را در نقششان غرق کنند، پس از غرق شدن، احساسات زیادی دارید که میخواهید آنها را ابراز کنید، اما اگر نتوانستید آن را به مخاطب انتقال دهید، به هدر رفته است.
غیر از احساسات، توانایی نشان دادن و قیافه، مهمترین قسمت توانایی یک بازیگر بودند.
البته مکتب فکری دیگری هم وجود داشت که معتقد بود وقتی یک بازیگر در نقش خودش غرق میشود هر عملی که انجام میدهد برای آن نقش لازم است. ژوکوان نیز با این موضوع موافق بود اما به بایلانگ گفت باید تا 60سالگی منتظر بماند تا بتواند از این روش استفاده کند.
به همین دلیل به بایلانگ گفت لازم است خودش را تربیت کند. او باید صدا و زیرنویس فیلم را خاموش کرده و کاملا به چهره و حرکات بازیگران نگاه کند. باید ببیند آنها چطور از زبان صورت و بدن خود برای نشان دادن چیزی که میخواهند استفاده میکنند. این کاملا شبیه فرم بازیگری قدیمی مدرسهاش بود که هر وقت آن را شروع میکرد، تقریبا به خواب میرفت.
اما اگر یکبار تماشا میکرد و متوجه نمیشد، میتوانست دوبار، سه بار آن را تماشا کند. یکبار او بدون وقفه بارها یک صحنه را بدون صدا و زیرنویس تماشا کرد و آن را واقعا تجربه کرد. تصاویری که ژوکوان برای او انتخاب میکرد همگی از دوران گذشته و کلاسیک بودند، هر حرکت سر بازیگران، هر چشم برهم زدن معنای خاصی داشت. بایلانگ هرچه بیشتر نگاه میکرد، بیشتر میفهمید که چگونه چیزها را به درستی بیان کند.
و هنگامی که سرانجام مسائل را در این سطح درک کرد، ژوکوان او را به عنوان آشنای خودش برای آموزش فرستاد. درست مثل یادگیری رقصیدن، دیدن اینکه شخص دیگری این کار را انجام میدهد آسان و قابل درک است، اما موقعی که پای عمل پیش میآمد کار کاملا متفاوت میشود. حرکات فرد در آغاز کار بسیار زشت است و نمیتوان به آنها نگاه کرد، اما فقط با تمرین مکرر میشود این حالت را از بین برد.
بازی در یک فیلم هم یکی از این روشها بود. به نظر میرسید بعضی از افراد برای خنک شدن، دستان خود را به یک طرف انداخته و ابروهای خود را با بی دقتی بالا بردهاند. اما ژوکوان میخواست بایلانگ همه این موارد را تمرین کند. و نه تنها در ذهن، بلکه در زندگی واقعی هم تأثیر خود را بر محیط و زوایای مختلف نشان دهد. این مثل بازیگران مشهوری بود که بازی خود را ضبط میکردند تا بتوانند آن را بارها و بارها به دقت مرور کنند. به نظر ژوکوان تمام اجراهای بزرگ و پرتحرک ناشی از بازتاب خود بازیگر بود.
خوشبختانه نظر ژوکوان این بود که بایلانگ استعداد بازیگری طبیعی دارد. به همین دلیل در روزهای ابتدایی اگرچه دانش و توانایی او کم بود، اما هنگام انجام نقشهای آسانپسند، استعداد طبیعی او توانسته بود نقایص را بهبود بدهد. اما اگر سختکوشی و نظم و انضباط را به آن استعداد طبیعی اضافه کنیم، عملکرد بایلانگ خیرهکنندهتر خواهد شد.
و اما بایلانگ این مطالب را فراموش نکرد. بایلانگ قبل از مرگ و کنونی یکی بودند.
تفاوت در این بود که در این زندگی او فرصت بیشتری برای تجربه بیشتر داشت.
ژوکوان روشنگری خودش را به بایلانگ داده و چشم او را در مورد اینکه هنر بازیگری چیست واقعا باز کرده بود.
الان قرار بود او یک جوان آفتابی و آزاد باشد؟ روی تنها پایه صندلی نشسته و همان طور پشت صندلی را بغل کرده بود...
صدای [کا-چا-کا-چا] به سرعت فضای اتاق را پر کرد.
پس از صرف 10 دقیقه با موفقیت اولین لباس را به پایان رساند.
پس از پایان کار، فنگهوا که برای تماشا آن طرف آمده بود، به طور غیرمنتظرهای تعارف کرد: «عملکرد شما بد نبود.»
با این حال وقتی تلاش دوم رونگزیکی انجام شد، فضای ملایم مجموعه به سرعت تغییر کرد. عکاس فریاد زد: «خدایا این چندمین باره؟» چهره او به شدت سخت بود به طوری که رهبر تیم UNI برای بحث در مورد مسائل با فنگهوا دوید. بایلانگ هم آنها را دنبال کرد.
میدانست مناسب نیست در این شرایط دهان باز کند، اما اگر میتوانست به رونگزیکی کمک کند، شاید فنگهوا در کنار او میایستاد. به هر حال اگر نتیجه نمیگرفت و حتی خودش هم جایگزین میشد، هنوز قول کیوکیان مبنی بر اینکه اگر به نتیجه نرسید یک قرارداد بزرگ دیگر برای تو پیدا خواهم کرد، وجود داشت.
بایلانگ در سکوت به بحث گوش داد و سرانجام زبان باز کرد.
«چطوره لباسای آقای رونگ رو عوض کنید؟»
بایلانگ منتظر ماند تا با جملهای که گفته بود مکثی در بحث ایجاد شود.
فنگهوا به شکلی غیرمنتظره نگاهی به او انداخت. رهبر تیم UNI زنی به نام لینچن بود.
لینچن با بیحوصلگی نگاه کرد: «چی گفتی؟ این یه مسئله ساده تغییر لباس نیست، برنامهریزی پشت صحنه و طراحیهای زیادی وجود داره! خیلی چیزا به خطر میفتند چطور میتونی بگی که تغییر بدیم.»
بایلانگ لحن آرام خود را حفظ کرد: « من میدونم این یه تولید بزرگه، اما اگه تغییر باعث اثر بهتری بشه، تلاش برای این کار آسونتر از اینه که بخواید مدل رو تغییر بدید. اینکه شرکت از من خواسته با آقای رونگ فیلمبرداری کنم باید ملاحظات و توافق نامههای دیگهای هم وجود داشته باشه. اگه فقط لباس اون رو تعویض کنید در مورد توافق اولیه چه کار میکنید؟»
با شنیدن این حرف، لینچن احساس ناراحتی کرد. به سردی خندید: «به نظر میرسه خانوم بای نظر خیلی بالایی درباره خودشون دارند. حالا که این طوره چرا نمیگید چطور باید همه چیز رو تغییر بدیم؟»
بایلانگ خصومت لینچن را نادیده گرفت. او لبخندی زد و گفت: «بذارید آقای رونگ لباس دیگهای رو امتحان کنه. هرچند ممکنه آفتابی به نظر نرسه اما قطعا میتونه بدون هیچ مشکلی جنبه جوانی رو نشون بده. آقای رونگ وقتی صحبت از موسیقی میشه خیلی جدی و سخت کوشه و هیچ کس متضرر نمیشه. این نوع کار با سن و فداکاری و قلب پاک اون که ترکیب بشه برای تصویر مناسب نیست؟»
فنگهوا که به نظر میرسید علاقه خاصی پیدا کرده است، پرسید: «قسمت شما چطور؟»
بایلانگ نگاهی سپاسگذارانه به فنگهوا انداخت و گفت: «اینکه من اینجا دعوت شدم به خاطر تصویر خوبیه که شرکت از من در "شرکا" دیده.» و ادامه داد «بنابراین میتونم کسی رو نشون بدم که شیک و ظریف و شهریه، در عین حال سخت کار میکنه. هرچند ممکنه بیرونش درخشان به نظر برسه اما این به دلیل سخت کوشی شخصه که مخالفتی با تصویر واقع گرایانه نداره.»
فنگهوا اخم کرد.
بعد از این حرف بایلانگ مدتی مکث کرد و بعد اضافه کرد: «از نظر مفهوم من میتونم خواهر بزرگتر آقای رونگ باشم. یه خواهر بزرگتر مثل مادره، این میتونه به تصویر من در "شرکا" متصل بشه و تصویر رو احساسیتر بکنه. در حال حاضر کلیپهایی که فیلمبرداری کردیم توی هیچ کدوم با هم نبودیم. این کار زیادی ساده به نظر میاد. اگه تنظیمات رو تغییر بدیم، کلیپ، داستان بیشتری پیدا میکنه و اجازه میده دو خواهر و برادر در کنار هم قرار بگیرند...»
یک بازیگر باتجربه باید بیش از اندکی درباره کارگردانی اطلاع داشته باشد. در حال حاضر بایلانگ میتوانست چیزی که در ذهن خودش بود را به شکل تصاویر با نحوه تنظیم آنها ببیند.
بعد از اینکه بایلانگ حرفهایش را تمام کرد، حتی چهره لینچن تا حد زیادی تغییر کرده بود.
آخرین جمله او همان موضوع اصلی بود که آنها درباره آن بحث کرده بودند.
در حال حاضر روند فیلمبرداری به این شکل بود: ابتدا آنها فرد را انتخاب کرده، سپس عملکرد او را در نظر میگرفتند. این یک روند عادی بود. با این عقیده، تصورکلی عوامل به مخمصه خورد. بایلانگ و رونگزیکی هر دو در زمان فیلمبرداری امتیازات خوبی داشتند، اما نتوانستند داستانی پیدا کنند که آنها را بهم متصل کند.
چون بایلانگ بلندتر از رونگزیکی به نظر میرسید. جوانی آفتابی و ساده با لباس درکنار مرد کوتاه قد شهری و ظریف. مهم نیست چه، این تصویر عجیب به نظر میرسید. به همین دلیل تصاویر جداگانه گرفته شده و هیچ صحنه مشترکی نداشتند. اما اگر از توصیههای بایلانگ پیروی میکردند، میتوانستند این مشکل را حل کنند.
اما این طور هم نبود که هر چیزی بایلانگ پیشنهاد میکرد در نظر گرفته بشود. این دو نفر نگاههایشان را رد و بدل کردند.
طبق اطلاعاتی که جمع کرده بودند، شرایط رونگزیکی چیزی بود که به ندرت با آن روبرو میشدند[1] اما وقتی دیدند او یک ستاره جوان تازه ظهور است، فکر میکردند میتوانند بر این مشکل غلبه کنند.
بایلانگ طبق گزارشات یک تازهوارد بود که در وارد شدن به نقش خود مهارت چندانی نداشت. بنابراین آنها میتوانستند تنها نقشی به او بدهند که تفاوت چندانی با شخصیت واقعی او نداشته باشد. آنها احساس کردند تجربه بایلانگ بسیار دور از ظرافت شهری است. در حال حاضر اگر یکی از آنها کم بود، حداقل دیگری اشکالی نداشت. اما اگر بین آنها جابجایی ایجاد میشد، اگر هر دو غیرقابل استفاده میشدند، مشکلات حتی بیشتر میشدند، چه باید میکردند؟
با این حال با گفتههای بایلانگ، به نظر نمیرسید با گزارشها چندان مطابقت داشته باشد. لینچن سریع احساسات خود را تنظیم کرد و قاطعانه گفت: «باشه، بیاید روشی که پیشنهاد کردید رو امتحان کنیم. اما فرض رو بر این میذاریم که شما میتونید نقش جدید رو منعقد کنید. در غیر این صورت قطعا شما رو عوض میکنم!»
بایلانگ لبخندی زد و گفت: «اگه سعی نکنید از کجا میدونید؟»
*******
در پایان روز، موفقترین عکسها، عکسهای بایلانگ و رونگزیکی با هم بود.
در عکس، بایلانگ ژاکت بنفش تیره به تن داشت. او با تنبلی روی کاناپه دراز کشیده بود. کتی را که میپوشید روی پشتی صندلی که روی آن مینشست انداخت. آشکار بود تازه کارش را تمام کرده است. روی زمین کنار کاناپه، رونگزیکی با چهرهای اخمو نشسته بود. او یک ژاکت کرکی کرم رنگ و شلوار جین پوشیده بود. پاهایش را روی هم صلیب کرده و به آلات موسیقی که در اطرافش روی زمین پراکنده شده بودند، خیره شده بود.
بایلانگ خواهر بزرگتر بود. او کمی درمانده به برادر کوچکترش نگاه کرد. دست دراز کرد تا چند رشته از موهای براق رونگزیکی را صاف کند، انگار سعی داشت به برادر کوچکش یادآوری کند با او صحبت کند. این تصویر با گرما و لطافت پر شده و بلافاصله قلب را گرم میکرد.
در مورد شرایط فیلمبرداری تغییر چندانی نکرد.
وقتی روز کاری به پایان رسید، فقط خدمه نبودند که با بایلانگ صمیمیتر شده بودند، حتی فنگهوا رونگزیکی را آورد تا از او تشکر کند. نه تنها به دلیل تغییر مفهوم در فیلمبرداری، بلکه در بسیاری از موارد بایلانگ همانند یک بزرگسال رونگزیکی را کمک کرد.
اگرچه رونگزیکی شخصیت سردی داشت، با این حال گارد خود را پائین آورد و صمیمانه گفت: «خواهر لانگ متشکرم.»
بایلانگ به آرامی و به شوخی سر رونگزیکی را نوازش کرد و گفت: «من امروز از شما استفاده کردم و هنوز از من تشکر میکنید.»[2]
رونگزیکی تغییری نکرد، در عوض لبخندی اصیل زد: «شما در آینده قطعا خواهر لانگ من خواهید بود.»
بایلانگ ساکت شد. او به آینده درخشان رونگزیکی فکر کرد. در آن زمان آنها هیچ رابطهای با هم نداشتند. ناگهان فکر کرد که تفکر قبلی او خیلی محدود بوده است.
یک زندگی جدید. یک رابطه دوستی جدید. فرصتهای فراوان برای آموختن. چرا باید در قید و بند گذشته میماند؟
[1] عدم بیان چهره و ....
[2] اشاره به این واقعیت که او باید به رونگزیکی سر بزند.
کتابهای تصادفی

