فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

تولد دوباره یک سوپراستار

قسمت: 7

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل7 برادر و خواهر روی صحنه با هم

فنگ‌هوا که در حال حاضر مدیر رونگ‌زیکی بود یکی از قدرتمندترین مدیران توتال سرگرمی محسوب می‌شد.

او را می­شد یکی از بزرگان توتال سرگرمی به حساب آورد. هنگامی که توتال سرگرمی تأسیس شد، او یکی از اولین کسانی بود که در آن مشغول به کار شده بود. غیر از او، دو مدیر مشهور و پرمنبع دیگر وجود داشتند: چی­مینگ و لی‌هوانگ­دی. این­ها بودند که به توتال سرگرمی کمک کردند تا ریشه­های خود را گسترش دهد. در حال حاضر، فنگ‌هوا به عنوان معاون رئیس توتال سرگرمی هم ارتقا یافته و تحت نظر رئیس بزرگ کیو خودش یک رئیس کوچک محسوب می­شد.

در زندگی گذشته­اش، بای‌لانگ هرگز فرصت این را پیدا نکرده بود با چنین کارمند برجسته­ای کار کند. وقتی که زمان فعالیت­های قراردادی می­شد، خیلی ساده مدیر بعدی در صف قرار می­گرفت.

فقط در حادثه فیلمبرداری قایق بادبانی بود که بای‌لانگ این شانس را پیدا کرده بود با فنگ‌هوا روبرو شود. قایق بادبانی به خانواده کیو تعلق داشت. آن روز جشن تولد کیوکیان بود. بای‌لانگ چون هنوز به کیوکیان بدهکار بود موافقت کرد درآن مراسم شرکت کند. در حوادث بعد از آن، فنگ‌هوا کمک زیادی به او نکرد. با این حال بای‌لانگ در این مدت او را شناخت.

او لباس کوتاه با موی کوتاه و شلوار کوتاه آخرین مد معمول خود را به تن داشت. ویژگی­های او بسیار دلپذیر بود. شاید به همین دلیل دوست داشت همیشه رژ لب خیلی قرمز بزند. درلاله­های گوش او گوشواره­های براق می­درخشیدند. غیرممکن بود او را با کس دیگری اشتباه گرفت.

او همراه هونگ‌هونگ در کنار بای‌لانگ ظاهر شد. فنگ‌هوا دید که بای‌لانگ برگشت و با او احوالپرسی کرد. «خانوم بای این اولین دفعه است با شما ملاقات می­کنم، اسم من فنگ‌هواست.» سپس دست خود را دراز کرد و با بای‌لانگ دست داد.

بای‌لانگ هم بسیار مؤدب بود: «معاون رئیس، من مدت طولانیه که شما رو تحسین می­کنم، ممنون که هوای من رو دارید.»

فنگ‌هوا لبخندی زد و گفت: «من رو فقط خواهر فنگ صدا کنید. جرئت نمی­کنم هوای شما رو داشته باشم. وقتی ارهونگ رو دیدم و معلوم شد دستیار شماست، تا حد مرگ ترسیدم. با مراقبت اون شما قطعا نیازی به من ندارید.»

این سخنان مطالبی را برای او بیان کردند و در عین حال چیزی نگفتند.

کسی که زیاد فکر می­کند قطعا زشتی­های زیادی را پیدا خواهد کرد، اما کسی که فکر نمی­کند فقط کلمات سطحی را خواهد شنید.

بنابراین بای‌لانگ آرام ماند. او فقط لبخند زد و پاسخ داد: «همه اینا با تشکر از لطف برادر کیو به منه، کمک برادر هونگ هم از خوش­شانسی منه.» از آنجا که هونگ‌هونگ و فنگ‌هوا آشنایی داشتند، هیچ دلیلی نداشت که چیزی از او پنهان شود.

چشمان فنگ‌هوا از تعجب برق زد اما به سرعت خاموش شد: «به نظر می­رسه همه افراد جدید شرکت آینده­های روشنی دارند. درام خانوم بای بیشتر و بیشتر محبوب می­شه. به عنوان معاون رئیس احساس می­کنم می­تونم زود بازنشسته بشم و از زندگیم لذت ببرم.»

بای‌لانگ پاسخ داد: « خواهر فنگ بیش از حد مؤدبه. آقای رونگ بااستعدادتره.»

همزمان عکاس با صدای بلند سرصحنه گریه می­کرد: «خوب نیست!! یه بار دیگه!!»

مدت زمان معین شده برای سویتر 15 دقیقه بود اما تا آن زمان رونگ‌زیکی 40 دقیقه وقت خودش را صرف آن کرده بود.

عبارت درمانده روی صورت فنگ‌هوا شناور بود: «حرفی که می­زنید واقعیته یا فقط می­خواید من رو دلداری بدید؟»

بای‌لانگ منتظر ماند تا اخطار عوامل به عکاس منتقل شود.

آن زمان قیافه رونگ‌زیکی کمی رنگ پریده بود. روی پیشانی­اش عرقی که زیرچراغ­های قوی مجموعه ایجاد شده بود، دیده می‌شد. با دیدن عرق خشک شده روی خط موی او، عکاس ناراضی از عوامل خواست تا بیایند و گریم رونگ‌زیکی را اصلاح کنند.

هنگامی که رونگ‌زیکی از صحنه خارج شد، چهره منجمد او ناامیدی آشکاری را نشان می­داد. لب‌هایش به شکلی آزاردهنده در یک خط بهم فشرده شده بودند. بنابراین فنگ‌هوا از آن‌ها خداحافظی کرد و با عجله رفت تا در تنظیم احساساتش به او کمک کند.

به منظور صرفه­جویی در وقت، آن‌ها به فیلمبرداری از بای‌لانگ روی آوردند. عکاس آه می­کشید و صورتش پر از بی­حوصلگی بود.

اگر 10سال پیش بود بدون شک او احساس فشار عاطفی می­کرد، اما حالا از اعتماد به نفس برخوردار بود.

در زندگی قبلی خود بای‌لانگ تنها یک نقش سینمایی داشت، "غروب" بقیه همه نقش­های تلویزیونی بودند. دلیل آن بیشتر بدشانسی بود، اما دلیل دیگر آن این بود که او خیلی دیر روشن شده بود. دلیل اینکه سرانجام توانسته بود استاندارد تلویزیونی را شکسته و به سطح جدیدی برسد این بود که قبل از بازی در "غروب" یک MV فیلمبرداری کرده بود.

او چیزهای زیادی از کارگردان پیر، ژوکوان یاد گرفته بود. از حضور در صحنه نمایش گرفته تا نحوه استفاده از نور و سایه، ژوکوان تقریبا همه چیز را از ابتدا به بای‌لانگ آموزش داده بود. دلیل آن هم این بود که می‌گفت هیچ کس را به اندازه بای‌لانگ بدشانس ندیده بود.

اکثر مردم اگر معروف نمی‌شدند، هرگز معروف نمی‌شدند. کسی مثل بای که دوبار مشهور شد اما دوباره پائین کشیده شد، واقعا بسیار معدود و تأسف آور بود.

و ژوکوان همیشه به بای‌لانگ یادآوری می­کرد که بازیگران خوب می­توانند خود را در نقش­شان غرق کنند، پس از غرق شدن، احساسات زیادی دارید که می­خواهید آن‌ها را ابراز کنید، اما اگر نتوانستید آن را به مخاطب انتقال دهید، به هدر رفته است.

غیر از احساسات، توانایی نشان دادن و قیافه، مهمترین قسمت توانایی یک بازیگر بودند.

البته مکتب فکری دیگری هم وجود داشت که معتقد بود وقتی یک بازیگر در نقش خودش غرق می­شود هر عملی که انجام می­دهد برای آن نقش لازم است. ژوکوان نیز با این موضوع موافق بود اما به بای‌لانگ گفت باید تا 60سالگی منتظر بماند تا بتواند از این روش استفاده کند.

به همین دلیل به بای‌لانگ گفت لازم است خودش را تربیت کند. او باید صدا و زیرنویس فیلم را خاموش کرده و کاملا به چهره و حرکات بازیگران نگاه کند. باید ببیند آن‌ها چطور از زبان صورت و بدن خود برای نشان دادن چیزی که می­خواهند استفاده می­کنند. این کاملا شبیه فرم بازیگری قدیمی مدرسه­اش بود که هر وقت آن را شروع می­کرد، تقریبا به خواب می­رفت.

اما اگر یکبار تماشا می­کرد و متوجه نمی­شد، می­توانست دوبار، سه بار آن را تماشا کند. یکبار او بدون وقفه بارها یک صحنه را بدون صدا و زیرنویس تماشا کرد و آن را واقعا تجربه کرد. تصاویری که ژوکوان برای او انتخاب می­کرد همگی از دوران گذشته و کلاسیک بودند، هر حرکت سر بازیگران، هر چشم برهم زدن معنای خاصی داشت. بای‌لانگ هرچه بیشتر نگاه می­کرد، بیشتر می‌فهمید که چگونه چیزها را به درستی بیان کند.

و هنگامی که سرانجام مسائل را در این سطح درک کرد، ژوکوان او را به عنوان آشنای خودش برای آموزش فرستاد. درست مثل یادگیری رقصیدن، دیدن اینکه شخص دیگری این کار را انجام می­دهد آسان و قابل درک است، اما موقعی که پای عمل پیش می­آمد کار کاملا متفاوت می­شود. حرکات فرد در آغاز کار بسیار زشت است و نمی­توان به آن‌ها نگاه کرد، اما فقط با تمرین مکرر می­شود این حالت را از بین برد.

بازی در یک فیلم هم یکی از این روش­ها بود. به نظر می‌رسید بعضی از افراد برای خنک شدن، دستان خود را به یک طرف انداخته و ابروهای خود را با بی دقتی بالا برده­اند. اما ژوکوان می­خواست بای‌لانگ همه این موارد را تمرین کند. و نه تنها در ذهن، بلکه در زندگی واقعی هم تأثیر خود را بر محیط و زوایای مختلف نشان دهد. این مثل بازیگران مشهوری بود که بازی خود را ضبط می­کردند تا بتوانند آن را بارها و بارها به دقت مرور کنند. به نظر ژوکوان تمام اجراهای بزرگ و پرتحرک ناشی از بازتاب خود بازیگر بود.

خوشبختانه نظر ژوکوان این بود که بای‌لانگ استعداد بازیگری طبیعی دارد. به همین دلیل در روزهای ابتدایی اگرچه دانش و توانایی او کم بود، اما هنگام انجام نقش‌های آسان­پسند، استعداد طبیعی او توانسته بود نقایص را بهبود بدهد. اما اگر سخت­کوشی و نظم و انضباط را به آن استعداد طبیعی اضافه کنیم، عملکرد بای‌لانگ خیره­کننده­تر خواهد شد.

و اما بای‌لانگ این مطالب را فراموش نکرد. بای‌لانگ قبل از مرگ و کنونی یکی بودند.

تفاوت در این بود که در این زندگی او فرصت بیشتری برای تجربه بیشتر داشت.

ژوکوان روشنگری خودش را به بای‌لانگ داده و چشم او را در مورد اینکه هنر بازیگری چیست واقعا باز کرده بود.

الان قرار بود او یک جوان آفتابی و آزاد باشد؟ روی تنها پایه صندلی نشسته و همان طور پشت صندلی را بغل کرده بود...

صدای [کا-چا-کا-چا] به سرعت فضای اتاق را پر کرد.

پس از صرف 10 دقیقه با موفقیت اولین لباس را به پایان رساند.

پس از پایان کار، فنگ‌هوا که برای تماشا آن طرف آمده بود، به طور غیرمنتظره­ای تعارف کرد: «عملکرد شما بد نبود.»

با این حال وقتی تلاش دوم رونگ‌زیکی انجام شد، فضای ملایم مجموعه به سرعت تغییر کرد. عکاس فریاد زد: «خدایا این چندمین باره؟» چهره او به شدت سخت بود به طوری که رهبر تیم UNI برای بحث در مورد مسائل با فنگ‌هوا دوید. بای‌لانگ هم آن‌ها را دنبال کرد.

می­دانست مناسب نیست در این شرایط دهان باز کند، اما اگر می­توانست به رونگ‌زیکی کمک کند، شاید فنگ‌هوا در کنار او می­ایستاد. به هر حال اگر نتیجه نمی‌گرفت و حتی خودش هم جایگزین می­شد، هنوز قول کیوکیان مبنی بر اینکه اگر به نتیجه نرسید یک قرارداد بزرگ دیگر برای تو پیدا خواهم کرد، وجود داشت.

بای‌لانگ در سکوت به بحث گوش داد و سرانجام زبان باز کرد.

«چطوره لباسای آقای رونگ رو عوض کنید؟»

بای‌لانگ منتظر ماند تا با جمله­ای که گفته بود مکثی در بحث ایجاد شود.

فنگ‌هوا به شکلی غیرمنتظره نگاهی به او انداخت. رهبر تیم UNI زنی به نام لین‌چن بود.

لین‌چن با بی­حوصلگی نگاه کرد: «چی گفتی؟ این یه مسئله ساده تغییر لباس نیست، برنامه­ریزی پشت صحنه و طراحی­های زیادی وجود داره! خیلی چیزا به خطر میفتند چطور می­تونی بگی که تغییر بدیم.»

بای‌لانگ لحن آرام خود را حفظ کرد: « من می­دونم این یه تولید بزرگه، اما اگه تغییر باعث اثر بهتری بشه، تلاش برای این کار آسون­تر از اینه که بخواید مدل رو تغییر بدید. اینکه شرکت از من خواسته با آقای رونگ فیلمبرداری کنم باید ملاحظات و توافق نامه­های دیگه­ای هم وجود داشته باشه. اگه فقط لباس اون رو تعویض کنید در مورد توافق اولیه چه کار می­کنید؟»

با شنیدن این حرف، لین‌چن احساس ناراحتی کرد. به سردی خندید: «به نظر می­رسه خانوم بای نظر خیلی بالایی درباره خودشون دارند. حالا که این طوره چرا نمی­گید چطور باید همه چیز رو تغییر بدیم؟»

بای‌لانگ خصومت لین‌چن را نادیده گرفت. او لبخندی زد و گفت: «بذارید آقای رونگ لباس دیگه‌ای رو امتحان کنه. هرچند ممکنه آفتابی به نظر نرسه اما قطعا میتونه بدون هیچ مشکلی جنبه جوانی رو نشون بده. آقای رونگ وقتی صحبت از موسیقی میشه خیلی جدی و سخت کوشه و هیچ کس متضرر نمی‌شه. این نوع کار با سن و فداکاری و قلب پاک اون که ترکیب بشه برای تصویر مناسب نیست؟»

فنگ‌هوا که به نظر می­رسید علاقه خاصی پیدا کرده است، پرسید: «قسمت شما چطور؟»

بای‌لانگ نگاهی سپاسگذارانه به فنگ‌هوا انداخت و گفت: «اینکه من اینجا دعوت شدم به خاطر تصویر خوبیه که شرکت از من در "شرکا" دیده.» و ادامه داد «بنابراین میتونم کسی رو نشون بدم که شیک و ظریف و شهریه، در عین حال سخت کار می­کنه. هرچند ممکنه بیرونش درخشان به نظر برسه اما این به دلیل سخت کوشی شخصه که مخالفتی با تصویر واقع گرایانه نداره.»

فنگ‌هوا اخم کرد.

بعد از این حرف بای‌لانگ مدتی مکث کرد و بعد اضافه کرد: «از نظر مفهوم من می­تونم خواهر بزرگ­تر آقای رونگ باشم. یه خواهر بزرگ­تر مثل مادره، این می­تونه به تصویر من در "شرکا" متصل بشه و تصویر رو احساسی‌تر بکنه. در حال حاضر کلیپ­هایی که فیلمبرداری کردیم توی هیچ کدوم با هم نبودیم. این کار زیادی ساده به نظر میاد. اگه تنظیمات رو تغییر بدیم، کلیپ، داستان بیشتری پیدا می‌کنه و اجازه میده دو خواهر و برادر در کنار هم قرار بگیرند...»

یک بازیگر باتجربه باید بیش از اندکی درباره کارگردانی اطلاع داشته باشد. در حال حاضر بای‌لانگ می­توانست چیزی که در ذهن خودش بود را به شکل تصاویر با نحوه تنظیم آن‌ها ببیند.

بعد از اینکه بای‌لانگ حرف­هایش را تمام کرد، حتی چهره لین‌چن تا حد زیادی تغییر کرده بود.

آخرین جمله او همان موضوع اصلی بود که آن‌ها درباره آن بحث کرده بودند.

در حال حاضر روند فیلمبرداری به این شکل بود: ابتدا آن‌ها فرد را انتخاب کرده، سپس عملکرد او را در نظر می­گرفتند. این یک روند عادی بود. با این عقیده، تصورکلی عوامل به مخمصه خورد. بای‌لانگ و رونگ‌زیکی هر دو در زمان فیلمبرداری امتیازات خوبی داشتند، اما نتوانستند داستانی پیدا کنند که آن‌ها را بهم متصل کند.

چون بای‌لانگ بلندتر از رونگ‌زیکی به نظر می­رسید. جوانی آفتابی و ساده با لباس درکنار مرد کوتاه قد شهری و ظریف. مهم نیست چه، این تصویر عجیب به نظر می­رسید. به همین دلیل تصاویر جداگانه گرفته شده و هیچ صحنه مشترکی نداشتند. اما اگر از توصیه­های بای‌لانگ پیروی می­کردند، می­توانستند این مشکل را حل کنند.

اما این طور هم نبود که هر چیزی بای‌لانگ پیشنهاد می‌کرد در نظر گرفته بشود. این دو نفر نگاه­هایشان را رد و بدل کردند.

طبق اطلاعاتی که جمع کرده بودند، شرایط رونگ‌زیکی چیزی بود که به ندرت با آن روبرو می­شدند[1] اما وقتی دیدند او یک ستاره جوان تازه ظهور است، فکر می‌کردند می­توانند بر این مشکل غلبه کنند.

بای‌لانگ طبق گزارشات یک تازه‌وارد بود که در وارد شدن به نقش خود مهارت چندانی نداشت. بنابراین آن‌ها می­توانستند تنها نقشی به او بدهند که تفاوت چندانی با شخصیت واقعی او نداشته باشد. آن‌ها احساس کردند تجربه بای‌لانگ بسیار دور از ظرافت شهری است. در حال حاضر اگر یکی از آن‌ها کم بود، حداقل دیگری اشکالی نداشت. اما اگر بین آن‌ها جابجایی ایجاد می‌شد، اگر هر دو غیرقابل استفاده می­شدند، مشکلات حتی بیشتر می­شدند، چه باید می‌کردند؟

با این حال با گفته­های بای‌لانگ، به نظر نمی­رسید با گزارش­ها چندان مطابقت داشته باشد. لین‌چن سریع احساسات خود را تنظیم کرد و قاطعانه گفت: «باشه، بیاید روشی که پیشنهاد کردید رو امتحان کنیم. اما فرض رو بر این می­ذاریم که شما می­تونید نقش جدید رو منعقد کنید. در غیر این صورت قطعا شما رو عوض می­کنم!»

بای‌لانگ لبخندی زد و گفت: «اگه سعی نکنید از کجا می‌دونید؟»

*******

در پایان روز، موفق­ترین عکس­ها، عکس­های بای‌لانگ و رونگ‌زیکی با هم بود.

در عکس، بای‌لانگ ژاکت بنفش تیره به تن داشت. او با تنبلی روی کاناپه دراز کشیده بود. کتی را که می­پوشید روی پشتی صندلی که روی آن می­نشست انداخت. آشکار بود تازه کارش را تمام کرده است. روی زمین کنار کاناپه، رونگ‌زیکی با چهره­ای اخمو نشسته بود. او یک ژاکت کرکی کرم رنگ و شلوار جین پوشیده بود. پاهایش را روی هم صلیب کرده و به آلات موسیقی که در اطرافش روی زمین پراکنده شده بودند، خیره شده بود.

بای‌لانگ خواهر بزرگ­تر بود. او کمی درمانده به برادر کوچک­ترش نگاه کرد. دست دراز کرد تا چند رشته از موهای براق رونگ‌زیکی را صاف کند، انگار سعی داشت به برادر کوچکش یادآوری کند با او صحبت کند. این تصویر با گرما و لطافت پر شده و بلافاصله قلب را گرم می­کرد.

در مورد شرایط فیلمبرداری تغییر چندانی نکرد.

وقتی روز کاری به پایان رسید، فقط خدمه نبودند که با بای‌لانگ صمیمی­تر شده بودند، حتی فنگ‌هوا رونگ‌زیکی را آورد تا از او تشکر کند. نه تنها به دلیل تغییر مفهوم در فیلمبرداری، بلکه در بسیاری از موارد بای‌لانگ همانند یک بزرگسال رونگ‌زیکی را کمک کرد.

اگرچه رونگ‌زیکی شخصیت سردی داشت، با این حال گارد خود را پائین آورد و صمیمانه گفت: «خواهر لانگ متشکرم.»

بای‌لانگ به آرامی و به شوخی سر رونگ‌زیکی را نوازش کرد و گفت: «من امروز از شما استفاده کردم و هنوز از من تشکر می­کنید.»[2]

رونگ‌زیکی تغییری نکرد، در عوض لبخندی اصیل زد: «شما در آینده قطعا خواهر لانگ من خواهید بود.»

بای‌لانگ ساکت شد. او به آینده درخشان رونگ‌زیکی فکر کرد. در آن زمان آن‌ها هیچ رابطه­ای با هم نداشتند. ناگهان فکر کرد که تفکر قبلی او خیلی محدود بوده است.

یک زندگی جدید. یک رابطه دوستی جدید. فرصت­های فراوان برای آموختن. چرا باید در قید و بند گذشته می‌ماند؟

[1] عدم بیان چهره و ....

[2] اشاره به این واقعیت که او باید به رونگ‌زیکی سر بزند.

کتاب‌های تصادفی