فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

تولد دوباره یک سوپراستار

قسمت: 23

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل23 عکس فرودگاه

بای‌لانگ بعد از چند ثانیه فکر بالاخره دهانش را باز کرد: «در مورد تلفن دلیلش این بود-»

کیوکیان چشمانش را تنگ کرد: «جوابت اشتباهه. الان 2 تا گزینه وجود داره، 1- بذارید امتحانش کنیم. 2- تو نفرت انگیزی. پولت رو بردار و برو. از بین این 2تا کدوم رو انتخاب میکنی؟»

بای‌لانگ ساکت بود.

این روش ناگهانی و صریح بود. در عین حال هیچ جای ابهامی باقی نمی­گذاشت.

کیوکیان به بای‌لانگ نزدیک­تر شد.

«باید یادآوری کنم که فقط یه فرصت داری. اگر اشتباه انتخاب کنی، فرصت دیگه­ای وجود نداره.»

بای‌لانگ به چشمان کیوکیان نگاه کرد و هشدار او را دریافت. می­خواست بی اختیار بخندد.

«اگه از من میخوای این طوری انتخاب کنم، چطور میتونم جواب دیگه­ای بدم؟»

بای‌لانگ با خود اعتراف کرد که فقط کیوکیان حدس زده تا حدی قلب او تحت­تأثیر اوقات مشترک‌شان قرار گرفته است.

احتمالا به این دلیل که روزهای پس از تولد دوباره­اش، او بیش از حد تنها بود.

ناگهان به 10 سال پیش بازگشت، اگرچه افراد اطراف او آشنا به نظر می­رسیدند اما آن‌ها هم غریبه بودند. اتفاقاتی که در خانواده بای افتاده بود، قلب بای‌لانگ را به شدت آزار می­داد.

بنابراین پس از دیدار با کیوکیان، احساسات خود را به او تحمیل کرد. فرقی نمی­کرد این احساس دوستی باشد، شکرگذار بودن یا نوع دیگری از احساسات که نامی نداشت. سپس با افزودن گرمی و صمیمیت کیوشیائوهای، آن نوع گرما که قلب انسان را نرم می­کند، بای‌لانگ فکر می­کرد اگر روزهای او می­توانست این گونه ادامه یابد، خیلی خوب می­شد.

به همین دلیل وقتی کیوکیان، کیوشیائوهای را برای سال جدید به خانه برد، آپارتمان سرد و خالی او را مجبور کرده بود بار دیگر با این واقعیت سرد و سخت روبرو شود.

یک زندگی آرام و گرم. همه این­ها فقط یک توهم بود. مثل یک واحه در صحرا، این فقط یک سراب زیبا بود.

زیرا بای‌لانگ می­دانست که سخنان یاگی فقط از روی عصبانیت یا عدم تمایل به پذیرش شرایط گفته نشده نبود. واقعیتی نیز در پس آن وجود داشت.

برای مثال کیوکیان زندگی گذشته او. در زندگی او شایعات زیادی وجود داشت، که همه مال ستاره‌های کوچک قبل از معروف شدن بودند.

زمان چرخه از یکی به دیگری سریع نبود، اما کم هم نبود. این الگو هر 1-2 سال یکبار رخ می­داد.

در مورد ستاره­هایی که به خاطر کیوکیان به شهرت رسیده بودند، طرفداران ممکن است چیزی در این باره ندانند اما برای افراد داخل صنعت کاملا آشکار بود.

اینکه چرا کیوکیان این گونه بود، اگر دلیل آن، به گفته یاگی، واقعا سوکوان بود، پس بای‌لانگ نمی‌توانست اطمینان داشته باشد.

اما در واقع این اهمیتی نداشت. نکته مهم این بود که بعد از 1-2 سال روابط آن‌ها نیز باید از همین مسیر پیروی کرده و به پایان می­رسید.

فقط تاریخ خودش را تکرار کرده بود.

بنابراین حدس کیوکیان بسیار دقیق بود.

لحظه­ای که بای‌لانگ تلفنش را خاموش کرده بود، واقعا در قلبش تصمیمی گرفته بود. او تصمیم گرفته بود که از این روزهای تنها بودن برای بازسازی دیوارهای قلبش استفاده کند.

از آنجا که او با کیوکیان فقط با هدف تشکر و سپاس همراه بود، پس از پایان یافتن زمان، نمی­خواست فراموش کند با خودش چگونه باشد.

فقط اینکه هرگز فکر نمی­کرد کیوکیان ناگهان چنین گزینه­ای به او بدهد...

این دقیقا مثل قرار دادن یک لیوان کوچک آب در مقابل کسی بود که مدتی قبل از آن، مش+روب خورده بود.

در مورد اینکه چه مدت او می­توانست به نوشیدن ادامه بدهد، هیچ کس چیزی نمی­دانست. اما حداقل فنجان آب واقعی بود و جعلی نبود.

غیر از آن، از آنجایی که کیوکیان حامی او بود و آن‌ها مدتی با هم بودند، دیگر نیازی به دروغ گفتن نبود؟

بنابراین اگر کیوکیان جدی بود ....

اگر کمی احساسات، کمی احساسات واقعی وجود داشت، چیزی که می­توانست به احساسات بی‌نام قلب بای‌لانگ پاسخ دهد. دریافت کنترل اشتیاقش برای تکان دادن سرش دشوار بود.

اما اگر در نهایت همه این­ها توهم باشد، چه؟

... خب، حداقل بهتر از آن است که هیچ چیزی نداشته باشد.

بای‌لانگ چشمانش را بست. در قلب او درگیری زیادی وجود داشت، آهی کشید.

«باشه، بیاید امتحان کنیم.»

درست در این زمان مناسب، صدایی ناخوشایند ظاهر شد.

«بابا! چرا آه‌بای رو له می­کنی؟! آه‌بای می­شکنه!»

کیوشیائوهای یک توپ شن و ماسه­ای را انداخت و ناخوشنود به پای او ضربه زد.

*******

بای‌لانگ واقعا نمی­خواست بداند کیوشیائوهای چه دیده است. او فقط با صورتی سرخ بلند شد و کیوشیائوهای را برد تا آب بازی کند. بعد از بازی در ساحل، معمولا وقت آن بود کیوشیائوهای با بای‌لانگ یا کیوکیان استحمام کند. سپس آن‌ها غذای دریایی اختصاصی در ویلای راحت خودشان را داشتند.

اما قبل از اینکه حتی یک قدم به سمت حمام بردارد، تلفنش زنگ خورد و او را متوقف کرد.

صدای فنگ‌هوا مستقیما از طریق تلفن شنیده می­شد: «تو فردا به چین برمی­گردی، درسته؟»

کیوکیان با ناراحتی به در حمامی که جلوی چشمانش بسته شد، خیره شد: «فردا شب. مراقب همه چیز بودی؟»

فنگ‌هوا بلافاصله شروع به شکایت کرد: «مراقب همه چیز بودم. اما التماست می­کنم. دفعه دیگه که می‌خواستی چنین کاری بکنی، میشه اول به من اطلاع بدی؟ اگه نمیتونی خودت تنظیمش کنی من این کار رو برات انجام میدم! سال جدیده، چه فکری کردی که رفتی فرودگاه و بای‌لانگ رو در معرض نمایش گذاشتی؟ الان همه تلفن همراه دارند، واقعا فکر می­کنی اینقدر خوش شانسی؟»

کیوکیان سبک خندید: «چی میشه که اونا تلفن همراه داشته باشند. می­ترسم عکس نگیرند.»

«فقط بعضی کارهای کوچیکه.» کیوکیان روحیه خوبی داشت بنابراین بدش نمی­آمد که توضیح بدهد «من میخوام عاشق باشم، نمیخوام برای همیشه پنهانش کنم. بنابراین از این به بعد میخوام کم­کم به عنوان "رابطه خوب" به من و بای‌لانگ عادت کنند. به این ترتیب اگه در آینده پیشرفت کنه، تأثیرش روی بای‌لانگ کمتر میشه.»

در طرف دیگر فنگ‌هوا مدتی ساکت بود. سپس با صدایی که تا حدودی سکته دار بود پرسید: «عاشقانه با کی؟»

کیوکیان با خوشحالی اعلام کرد: «غیر از بای‌لانگ کی باشه؟ نگران نباش، من پرستیژ تو رو خراب نمی­کنم.»

فنگ‌هوا مثل کیوکیان آرام نبود. او دوباره سکوت کرد و بعد گفت: «جدی میگی؟»

کیوکیان در جواب خندید: «چرا این رو میپرسی؟»

«من فکر کردم زمانش که برسه تموم...» فنگ‌هوا مکث کرد: «تو قبلا...؟»

کیوکیان صدایش را خیلی غیررسمی کرد: «معلومه همه شما فکر میکنید من رو بهتر از خودم می­شناسید.»

فنگ‌هوا آهی کشید: «باشه، فهمیدم باید چیکار کنم. تا وقتی برای کاری که میخوای بکنی شفاف باشی.»

از داخل حمام صدای خنده و آب پاشیدن کیوشیائوهای شنیده می­شد. به خاطر بسته بودن در صدا کمی مبهم بود.

صدای یک خانواده گرم و آرام فضا را پر کرد.

گوشه­های لب کیوکیان بالا آمد: «من کاملا شفاف هستم.»

*******

فقط چند روز برای تعطیلات قطعا کافی نبود. وقتی کیوشیائوهای شنید که وقت رفتن به خانه است، به شاخ و برگ­ها چسبید و از برگشت امتناع کرد. بای‌لانگ فقط با پنکیک و پیازبهاری توانست او را ترغیب کند. بالاخره در ویلا نمی­توانست آشپزی کند. چشمان کیوشیائوهای روشن شد. در هواپیما هر زمان که خواب نبود را به تهیه یک منو طی کرد.

با این حال بای‌لانگ، آشپز بزرگ تمام راه را خوابید.

از این گذشته "عشق ورزیدن" را نمی­شود از دنیای "عشق" جدا کرد.

خوشبختانه وقتی آن‌ها به کشور بازگشتند به دلیل برخی تنظیمات، تماشاگران زیادی برای تماشا وجود نداشتند.

عکس­های این 3 نفر از روزی که از کشور خارج شده بودند قبل از انتشار توسط فنگ‌هوا سرکوب شد. سپس تحت دستورالعمل­های کیوکیان، اخباری را مبنی بر رفتن بای‌لانگ همراه با خانواده یکی از دوستانش به سفر، ارسال کرد.

برای افراد داخل کافی بود نگاهی به اخبار بیاندازند و بلافاصله دریابند که این نوع "تعطیلات"چیست. بهرحال کیوکیان سابقه قبلی داشت. اما این بار به نظر می­رسید کیوکیان بطور فعال خبرها را کنترل می­کند. در شرایط عادی هیچ کس جرئت نوشتن این نوع مطالب را که همه می­دانستند اما شاهد واقعی نداشت را نداشتند. بالاخره هیچ کس نمی­خواست استاد جوان کیو را دشمن خود کند.

بنابراین چند عکس در گوشه و کنار با اخبار گیج کننده منتشر شد و سر و صدای زیادی ایجاد نکرد.[1]

با این حال از دید خود صنعت و افراد مطلع، این نشانه روشنی بود که چه کسی پشت بای‌لانگ است و اینکه آیا آن‌ها می­توانند او را لمس کنند یا نه.

این همان تأثیری بود که کیوکیان برنامه­ریزی کرد. در حال حاضر او برچسب "متعلق به او" را روی بای‌لانگ قرار داده بود.

بنابراین هنگامی که رئیس خانواده رونگ 70 سالگی خود را جشن گرفت و میهمان ارجمند کیوکیان، بای‌لانگ را همراه خود آورد، باعث اضطراب بیش از حد نشد.

*******

هفتادمین زادروز رونگ‌آی رئیس فعلی خانواده رونگ در عمارت خانواده رونگ برگزار شد.

در لیست مهمانان افراد مشهوری از محافل سیاسی و بازرگانی حضور داشتند. شبکه بزرگی از ارتباطات که خانواده رونگ می­خواستند آن را پنهان نگاه دارند. بنابراین ضیافت خصوصی بود و از دید روزنامه‌نگاران پنهان می­ماند. حتی اگر برخی اخبار هم منتشر می­شد، همه روزنامه‌نگاران می­دانستند این یکی از موضوعاتی است که نمی­توانند درباره آن چیزی بنویسند.

کیوکیان مدت­ها قبل از ترک کشور با بای‌لانگ، دعوتنامه خود را دریافت کرده بود.

او پس از بازگشت به چین، موضوع را برای بای‌لانگ مطرح کرد و او فورا موافقت کرد. یکی از دلایلش، دوستی با رونگ‌زیکی بود. بنابراین حتی اگر دعوتنامه­ای نمی­گرفت و با کیوکیان شرکت می­کرد، باز هم سلام و احوالپرسی با او دور از ذهن نبود.

با این حال انتظار نداشت وقتی به مهمانی رفت کیوکیان لبخند بزند و بگوید مطمئن نیست بای‌لانگ حتی بتواند رونگ‌زیکی را ببیند. افرادی که در مهمانی شرکت می­کردند مثل کیوکیان بودند، آن‌ها بیشتر همکاران مهم تجاری خانواده رونگ بودند. یک مهمانی جداگانه برای دوستان خصوصی نیز برگزار می­شد. این 2 گروه با هم مخلوط نبودند.

وقتی بای‌لانگ متوجه این موضوع شد گفت: «پس چرا من اینجا هستم؟»

کیوکیان ابرو بالا انداخت. «چون این مهمونی خسته کننده‌س. بنابراین می­یای تا من رو سرگرم کنی.»

بای‌لانگ به قیافه غیرجدی کیوکیان نگاه کرد و اندیشید اگر او فکر می­کند آوردن یک زن بازیگر به عنوان همراه بی­ادبانه نیست، دیگر نیازی نبود او زیاد فکر کند.

با این حال خیلی زود پس از اینکه با جدیدترین لباس سیاهی که لی‌فو برای او درست کرده بود وارد محل مجلل شد، به سرعت نگرش غیرعادی کیوکیان را درک کرد. زیرا چنین همراهانی را زیاد دید.

ملکه فیلم فی‌هونگ، الهه میزبان تلویزیون ژانگ­می­یی، سوپرمدل پابلند لی لین­لین، همچنین آیدول جوان لی­کوان­لین ... همه این­ها با برخی از میهمانان آمده بودند و برخی از این میهمانان افرادی بودند که به وضوح ازدواج کرده بودند.

بای‌لانگ همه چیز را در نگاهش تحلیل کرد و بعد نتوانست به کیوکیان خیره نشود.

با صدای آهسته­ای زمزمه کرد: «بعضی از اونا همسرانشون رو هم آوردند. فقط به چیزای زشت نگاه نکن.»

«....»

بای‌لانگ تصمیم گرفت نپرسد از کدام دسته است. او قبل از اینکه ناگهان مکث کند، به تماشای محل ادامه داد و سوکوان را دید.

او چهره­ای عالی و دلپسند و لبخندی گرم و آرام داشت. در کنار پیرمردی روی ویلچر نشسته بود.

بای‌لانگ پیرمرد را شناخت.

هر بار که اخباری درباره مذاکرات سیاسی مهم منتشر می­شد، هرگز از ذکر نام او کوتاهی نمی­شد. هونگ‌یو.

[1] بنابراین کیوکیان و فنگ­هوا اخبار را کنترل می­کنند. آن­ها می­خواهند به آرامی به مردم درباره رابطه­شان اطلاع دهند اما باعث ایجاد درام بزرگ نشوند. در صورت آزاد کردن قطره قطره به صورت منطقی

کتاب‌های تصادفی