تولد دوباره یک سوپراستار
قسمت: 51
فصل51 – ملاقات دوباره با کانگژیان
بایلانگ برای شرکت در جلسه سهامداران به "دایره کامل" آمده بود. او دوسوم کل سهم را در اختیار داشت، بنابراین اگر نمیآمد، رأیگیری نمیتوانست به توافق بیش از 50% درصد برسد و آنها مستقیما باید اعلام میکردند جلسه شکست خورده است.
بنابراین به محض ورود بایلانگ به ساختمان جدیدی که سال گذشته توسط "دایره کامل" ساخته شده بود، مردی لاغر با کارتی به دور گردنش با شلوار جین و تیشرت با عجله از آسانسور بیرون آمد و برای استقبال از او لبخندی آشنا زد: «آی، آی، استاد جوان بای، ما فقط منتظر شما هستیم، از این طرف، از این طرف.»
سخن "استاد جوان بای" باعث شد کانگژیان که در آن سوی محل پذیرایی بزرگ منتظر فراخوان بود، سرش را برگرداند.
در اطراف کانگژیان چند جوان خوش تیپ جمع شده بودند.
امروز یکی از دپارتمانهای دایره کامل در احال انجام آزمایشات اولیه برای یک تبلیغ تجاری بود. هنوز به مرحله آزمایش نرسیده بود، بنابراین آن را در یکی از دفاتر این طبقه پائین برگزار میکردند.
همه آنها در حلقه سرگرمی بودند. وقتی جوانانی که برای تست آمده بودند، دیدند که ارشدشان کانگژیان در اینجا ظاهر شده است، طبیعتا همه بسیار هیجانزده شدند. همه با عجله به استقبال او رفتند و سعی کردند با او آشنا شوند. پس از گپ زدن، متوجه شدند دلیلی که امروز کانگژیان به دایره کامل آمده، صبحت کردن درباره تجارت بوده است. این باید از بحثهای سطح بالای ریاست باشد. این تازه واردان جوان همگی احساس میکردند که نمیتوانند با کانگژیان مقایسه شوند، بنابراین وقتی به او نگاه میکردند چشمانشان پر از حسادت و تحسین و سخنانشان هم محترمانهتر و پرحاشیه بود.
این موج جدید تازه واردان به دنیای سرگرمی تقریبا 17 تا 18 ساله بودند، زیرا یکی از الزامات امتحان دایره کامل بود. 3، 4 سال پیش هنگامی که بایلانگ معروف بود، این بچههای جوان هنوز در مدرسه راهنمایی بودند. آنها احتمالا فقط میتوانستند چند آیدل خواننده را از آن زمان به یاد بیاورند، به همین دلیل از بایلانگ که زمانی بازیگر بود، هیچ خاطرهی پررنگی نداشتند.
بنابراین وقتی دیدند که کانگژیان تغییر کرد، همه با کنجکاوی پرسیدند: «ارشد کانگ، شما اون شخص رو میشناسید؟»
«اونم از حلقه ماست؟»
«چطور من هیچ تصوری ازش ندارم؟ اون تازه وارده؟»
هر 7، 8 نفر همزمان با هم حرف میزدند. در لابی بلند و عریض، صداها به شدت طنینانداز میشد، تا اینکه حتی به بایلانگ هم رسید و او همراه با مردی که برای پذیرایی از او آمده بود، به آنها نگاه کرد.
وقتی نگاه آنها به هم رسید، کانگژیان احساس کرد چیزی قلبش را به شکل دردناکی فشار میدهد.
خیلی وقت بود که بایلانگ را ندیده بود. در مقایسه با 3 سال پیش او تغییر چندانی نکرده بود اما در عین حال حس متفاوتی داشت. پوستش هنوز سفید و لطیف بود، موهایش بلند و ابروهایش تیره و تمیز بودند، هم چیز در او تمیز و ظریف بود. وقتی به او نگاه میکردی، این حس را به انسان میداد که به یک یشم زیبا و شفاف نگاه میکنی، نمیشد از نزدیک شدن خودداری کرد. در این زمان لبخند همیشگی روی صورت بایلانگ محو نشده بود. اما وقتی کانگژیان را دید کمی محو شد، اما برای کانگژیان به اندازه کافی تشویق کننده بود که با عجله به آن سمت برود.
کانگژیان صداهای اطرافش را نادیده گرفت و انگار که هیپنوتیزم شده بود، مستقیم به سمت بایلانگ رفت: «آهلنگ، خیلی وقت گذشته.»
بایلانگ سرش را تکان داد: «آقای کانگ.»
چشمان کانگژیان بلافاصله روشن شد. زیرا از زمانی که بایلانگ نسبت به او سرد شد، این اولین بار بود که ژستی دوستانه به او نشان میداد!
ممکن است به این دلیل باشد که او در این سالها نتایج کوچکی به دست آورده بود، بنابراین سوءتفاهمات بایلانگ نسبت به او کمرنگ شده بود!؟
احساسات کانگژیان نسبت به بایلانگ در حال حاضر بسیار پیچیده بود. در میان احساس تحسین او، احساساتی آمیخته با حسادت و بیانصافی وجود داشت. به همین دلیل او با لیشا برای ایجاد دردسر برای بایلانگ مخالفت نکرده بود. اما در حال حاضر احساس میکرد که محبوبیتش از بایلانگ فراتر رفته است. بنابراین هنگامی که آن حسادت از بین رفت، بایلانگ که زمانی رویاهای او را برانگیخته بود، بخش بزرگی از افکار او را به خود اختصاص داده بود. و حالا که بایلانگ در مقابلش ایستاده بود، قلبش به سرعت میزد.
کانگژیان که نمیتوانست کاری کند فورا به دست بایلانگ نگاه کرد و همان انگشتر طلای سفید 3 سال پیش را دید که هنوز درون انگشت بایلانگ بود.
3 سال پیش بایلانگ با عجله از مراسم اهدای جایزه خارج شد. 3 هفته بعد اکثر مردم میدانستند که کیوکیان در خارج از کشور درگیر تصادف شده است. اظهارات رسمی اولیه مبنی اینکه بایلانگ بعد از، از دست دادن جایزه فرار کرده، بلافاصله به تمجید از عشق و وفاداری او تبدیل شد. بعد از آن دیگر خبری از بایلانگ در حلقه سرگرمی نبود. حتی آشوب خیابانی که در نیمه راه تبلیغات بود ناپدید شد. تا همین چند روز پیش، زمانی که توتال سرگرمی اعلام کرد که آشوب خیابانی بعد از 3 سال دوباره فیلمبرداری را آغاز خواهد کرد.
وقتی حلقه را دید، چشمان کانگژیان تیره شد. او همچنین متوجه 2 سایه شد که نزدیکتر میشدند. آن زمان کانگژیان 2 محافظ قدبلند و درشت اندام را دید که بایلانگ را از پشت سر تعقیب میکردند. از آنجایی که بایلانگ توسط کسی که نمیشناختند متوقف شده بود، آنها نزدیکتر آمدند تا اطمینان حاصل کنند همه چیز خوب است.
کانگژیان بلافاصله قیافه خود را مرتب کرد. او دوباره به بایلانگ لبخند زد: «تازه همین چند وقت پیش بود که شنیدم به کشور برگشتی و حالا دوباره هم رو ملاقات کردیم. این باید کار سرنوشت باشه، پس باید حتما یه روز رو برای حرف زدن پیدا کنیم. 3 سال گذشته و همه چیز تغییر کرده. توی چین اخبار زیادی هست که نمیدونی و من میتونم بهت اطلاع بدم. این طوری مرتکب اشتباه نمیشی.»
بعد از این حرف کانگژیان تلفن خود را درآورد و قصد داشت دوباره از بایلانگ شماره او را بپرسد. اما همان زمان صدای ناآشنای دیگری گفتگوی آنها را قطع کرد: «آقای کانگ؟ تو اینجایی؟»
همه برگشتند و مردی با کت و شلوار را دیدند که به سمت آنها میآمد. او شبیه نوعی مدیر به نظر میرسید و یک پاس کارمند به گردن خود انداخته بود. او با احترام به آنها تعظیم کرد و به سمت کانگژیان برگشت: «آقای کانگ، معاون مدیرکل مدت زیادیه که تو اتاق جلسه منتظر شماست. شما ..» او با احترام اجازه داد که بقیه کلمات از بین بروند.
کانگژیان مکثی کرد و به یاد آورد برای کاری به اینجا آمده است. او نماینده شرکت تجاری جدیدش بود و برای بحث و امضای قراردادی درباره انبارداری و تدارکات به دایره کامل آمده بود. وقتی برگشت، دید که تعجب از چشمان بایلانگ گذشت. بنابراین او نگاهش را برای دیدن مرد لاغری که برای بردن بایلانگ آمده بود، ریز کرد. متوجه شد که مرد لباس راحتی به تن دارد و فرض کرد باید یک کارمند سطح پائین باشد. او احساس خوبی داشت حتی صافتر ایستاد و احساس مهمتر بودن کرد: «آهلنگ، من یه جلسه دارم. بیا دفعه بعد صحبت کنیم. شماره من تغییری نکرده، باید یادت باشه. منتظر زنگت میمونم. زنگ میزنی؟»
بعد از صحبت کردن مدیر کوچک کت و شلواری دوباره به آرامی او را صدا کرد. کانگژیان هم به راه افتاد. اما چند قدمی رفت و دوباره به سمت بایلانگ نگاه کرد. بایلانگ تنها پلک زد. او در پاسخ هیچ حرکتی انجام نداد.
بعد از اینکه کانگژیان درون آسانسور ناپدید شد، کارمندی که لباس راحتی به تن در کنار بایلانگ ایستاده بود، پرسید: «استاد جوان بای اون رو میشناسه؟ لازمه ترتیبی براش بدم؟»
بایلانگ لبخندی زد و گفت: «به معاون مدیرکل بگید که کارها رو طوری به تعویق بندازه که موفق نشه. چند ماه دیگه شرکتش از بین میره.»
کارمند همان طور که حرکت میکرد، پلکی زد و با شیطنت خندید: «رئیس کیو دوباره داره مشکل ایجاد میکنه؟ این بار باید اجازه بدید ما هم کمک کنیم.»
بایلانگ موافق نبود. دستی به شانه این کارمند کوچک زد: «بیا بریم، این مسائل کوچیک چیزی نیست که مدیر ارشد مالی خودش رو نگرانش کنه.»
*******
پس از گفتن همه چیز به کیوکیان خصومت بایلانگ با کانگژیان کمرنگ شد.
بایلانگ پس از گفتن تمام مشکلاتی که در زندگی گذشته داشت به کیوکیان، احساس کرد تمام زبالههای درون قلبش را پاک کرده است. او میتوانست با ذهنی باز به همه چیز فکر کند. بنابراین حتی زمانی که به کانگژیان برخوردکرد، سردی و تضادی که حس میکرد به شدت قبل نبود. احساس میکرد طرف مقابلش یک غریبه عادی است و قادر بود با او رفتاری دورادور و متمدنانه داشته باشد.
البته یکی از دلایل این امر این بود که کیوکیان مدتها پیش برای کانگژیان تله گذاشته بود. بعد از اینکه بایلانگ درباره اتفاقات زندگی گذشتهاش برای او گفت، کیوکیان از قبل برای کانگژیان برنامهریزی کرد.
او گفت که کانگژیان در زندگی گذشته باعث رسوایی بایلانگ شده است، بنابراین در این زندگی باید بیاعتبار و رسوا شود، نه بیشتر و نه کمتر.
بنابراین از افرادش خواسته بود که کانگژیان را دنبال کنند و نقطه ضعف او خیلی سریع کشف کرد.
پس از 2 سال زندگی زناشویی، به نظر میرسید کنترل تمایل خیانت، برای کانگژیان سختتر شده بود. در چندین جشن و مهمانی به بهانه م+ست بودن چندین ستاره کوچک را حرکت داده بود. با این حال او هنوز حواس خود را در اختیار داشت. آنها را می+بوسید، پاهایشان را لمس میکرد. اما فراموش نمیکرد که نام لیشا را صدا بزند. بنابراین، اگر هر کدام از این ستارههای کوچک پس از حملات کانگژیان میخواستند از او باج بگیرند تا منفعت به دست آوردند، میتوانست بهانه کند که م+ست کرده و آنها را با لیشا اشتباه گرفته است.
اینکه این حرف دروغ بود یا نه را احتمالا فقط خود شخصی که احساس کرده بود میتوانست تشخیص دهد، اما به آرامی شایعه ناخوشایند بودن کانگژیان پس از مس+ت شدن در سراسر دایره پخش شد. با این حال در دنیای سرگرمی که مردان و زنان به خیانت کار بودن بدنام بودند، این اصلا چیز مهمی نبود. حتی اگر به گوش لیشا یا لیمین هم میرسید، تنها دلیلی برای سرزنش کردن بود نه چیزی بیشتر. در واقع کانگژیان میتوانست از این شهرت استفاده کند و در حالی که وانمود به مس+تی میکرد، آشکارا بازی کند.
بنابراین تمام عکسهای گرفته شده از این نوع حوادث برای سقوط کامل کانگژیان کافی نبود. براساس شخصت کیوکیان، اگر او به کسی حمله میکرد که قصد از بین بردن او را داشت، به گونهای عمل میکرد که هیچ راه عقبنشینی برای او باقی نگذارد. بنابراین برای اولین بار شروع به ایجاد ناهماهنگی بین کانگژیان و پشتیبانهای او که لیمین و لیشا بودند، کرد.
این کار برای او بسیار آسان بود.
وقتی نوبت به کانگژیان و لیشا رسید، کیوکیان با یک نگاه به رفتار کانگژیان، مطمئن شد که واقعا فریب لیشا توسط کانگژیان بعید نیست. بنابراین ترتیبی داد که چند مدل کوچک با شخصیتهای دوستانهای در نقشهایی قرار بگیرند که باعث تماس نزدیک آنها با کانگژیان شود. او میخواست خارش درون قلب کانگژیان را بیرون بکشد. بهم زدن بین کانگژیان و لیمین از این هم سادهتر بود.
با وجود اینکه کانگژیان داماد او بود، اما هنوز او را به چشم زالوی دخترش نگاه میکرد. اگرچه با حرفه خود به کانگژیان کمک کرده بود، اما در بسیاری از موارد، هنوز به او رو نشان نداده بود. خصوصا در زمینه مسائل رسمی، هنگامی که کانگژیان خواسته بود لیمین را در تجارت سرگرمی دنبال کند، لیمین ظرف آب یخ را روی او ریخته و پرسیده بود، مگر یک بازیگر درباره دیگر مسائل چه میداند؟[1]
به این ترتیب کانگژیان به وضوح متوجه شد که لیمین بزرگ احتمالا فقط میخواست او و دخترش یک پسر داشته باشند، اما هرگز این داماد وارد چشمش نشده بود.
در چنین شرایطی که بقیه او را تحقیر میکردند و مورد آزار و اذیت قرار میدادند، طبیعتا کانگژیان مایل بود امپراطوری تجاری خودش را ایجاد کند. با این حال در دایره سرگرمی، او همیشه توسط لیمین سرکوب و به واسطه او هدایت میشد و نمیتوانست کنترلی روی اوضاع داشته باشد. بنابراین چارهای جز انتخاب یک صنعت متفاوت نداشت. پس تنها کاری که کیوکیان باید انجام میداد این بود که این کانگژیان احمق را که پولش را جمع کرده و دنبال راهاندازی یک شرکت بود، در مسیر برخی کلاهبرداران که در صحبت کردن خوب بودند، قرار دهد. او اصلا از اینکه کانگژیان بتواند آنها را تشخیص بدهد، نمیترسید و همان طور که انتظار میرفت، او پول خود را کاملا به درون یک سیاهچاله پرتاب کرد.
با این حال، این کارها هیچ کدام تأثیری بر حرفه بازیگری کانگژیان نداشتند. غیر از آن تولیدی که در آن یک رسوایی مواد مخدر وجود داشت، بایلانگ اظهار کرد که نمیخواهد هیچ تولید دیگری را برای حمله به کانگژیان سیاه کند. معیشت افراد زیادی به تک تک تولیدات گره خورده بود. اگر قرار بود به خوبی انجام شود، باید خوب عمل میکرد. اگر فقط پا گذاشتن و فشار دادن کانگژیان بود، بایلانگ ترجیح میداد این کار را با استفاده از تواناییهای خودش انجام دهد.
بنابراین بایلانگ از فنگهوا پرسید که غیر از آشوب خیابانی، فرصتهای بازیگری دیگری برای او وجود دارد یا خیر. برحسب اتفاق، برنامه آشپزی "چه کسی شام را میزبانی میکند" که بایلانگ را در زندگی گذشتهاش برای دومین بار به شهرت رسانده بود، در حال برگزاری بود. این برنامه همه ستارگانی را که حداقل مهارت آشپزی قابل قبولی داشتند را برای حضور دعوت میکرد.
بایلانگ پس از دریافت اطلاعات، بطور طبیعی قصد خود برای شرکت در برنامه را به کیوکیان اطلاع داد.
با این حال به شکلی غیرمنتظره، فردی که اعتراض کرد، کیوشیائوهای بود که کاملا چشمان خود را گرد کرده بود.
کیوشیائوهی ابروهای کلفتش را گره زد و با صدایی بسیار ناراحت صحبت کرد: «چرا آه؟ چرا آهبای میخواد بره خونه بقیه آشپزی کنه!»
در روزهایی که کیوکیان مجروح شده بود، بایلانگ و کیوشیائوهای برای حمایت فقط یکدیگر را داشتند. هر روز یکدیگر را در آغ+وش گرفته و گریه میکردند. بنابراین احساسات کیوشیائوهای نسبت به بایلانگ دیگر دوست داشتن نبود، بلکه وابستگی شدیدی به او پیدا کرده بود.
بایلانگ سر کیوشیائوهای را نوازش کرد و او را در آغو+ش گرفت و گفت: «این مال تلویزیونه، من خونه هم مییام و برای شیائوهای غذا درست میکنم.»
کیوشیائوهای صورت کوچک خود را درون شکم بایلانگ فرو کرد. او به شکلی غیرعادی خودخواه بود: «نمیخوام، آه. آهبای فقط باید برای خانواده ما غذا درست کنه.»
کیوکیان هم به نشانه موافقت سرش را تکان داد: «تو باید فیلم بگیری، با این کار بازم جایزه رو از دست میدی. آخرین بار حیف نبود؟»
بایلانگ با تعجب به کیوکیان نگاه کرد. او باید میدانست که این برنامه در زندگی گذشتهاش چه سودی برای او داشته است.
کیوکیان نگاه بایلانگ را دید و آهی کشید: «تو برای ارهونگ شام درست کردی. ببین چقدر چاق شده.»
بایلانگ احساس لالی کرد. میخواست اشاره کند که فقط چند کاسه رشته بوده، فقط همین. کیوشیائوهای ناگهان سرش را بلند کرد و دوباره التماس کرد:
«آهبای لطفا نرو، باشه؟»
با اینکه خودخواه بود اما مؤدب بودن را فراموش نکرد. با این حال واقعا رفتارش لوس بود.
بایلانگ در برابر او بیدفاع بود. دستی به سر کیوشیائوهای زد و گفت: «باشه، نمیرم. به حرفت گوش میدم.»
کیوشیائوهای لبخند بزرگی زد و دوباره سرش را به شکم بایلانگ مالید.
کیوکیان که احساس تنهایی میکرد، بایلانگ را بو+سید: «خیلی خوبه.»
بایلانگ احساس درماندگی میکرد، در عین حال زیاد پشیمان نبود. اندیشید، در این زندگی همه چیز واقعا متفاوت است.
[1] کلمهای که او به معنای بازیگر به کار برده، کلمهای تحقیرآمیز است و به ریشههای سنتی بازیگر اشاره دارد. به دوران قرون وسطی فکر کنید که این حرفه بدن اعتبار شناخته میشد.
کتابهای تصادفی


