فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

تولد دوباره یک سوپراستار

قسمت: 53

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل53 درون و بیرون درام

«چه خرسی! همین الان یواشکی من رو گاز گرفتی؟! به تو گفتم وانمود کن اما تو واقعا گازم گرفتی؟! چرا اینقدر قلبت کوچیکه، فقط شلوارت رو قرض کردم!! می‌شورم و بهت برش می‌گردونم، چیز مهمی نیست! هنوزم یادت مونده؟ چطور می‌تونه اینقدر آدم بسته‌ای باشی؟»

«چی، رو چطورم؟ تو فقط ترسیدی استاد جوان بو این رو ببینه!! من فقط لمست کردم!! مگه چه مشکلی داره؟»

«چه خرسی!! اگه تو گفتی اشکال نداره اشکال نداره!! چرا جامون رو عوض نکنیم و من تو رو گاز نگیرم!! همین الان نزدیک بود با دستت توی دماغم بکوبی!! اگه جاخالی نداده بودم دماغم رو شکسته بودی!! ببین!! ببین چقدر ورم کرده!! مثل کوهستان سبز شده! افسر چن!!»

«داری اغراق می‌کنی، فقط برو روش تخم‌مرغ بزن. چرا این قدر مثل پیرزنا غرغر می‌کنی...»

«مثل پیرزنا!؟ من از کسایی که از کلمه پیرزن استفاده می‌کنند بیشتر از همه منتفرم!! مادرت کلی زحمت کشیده که تو رو به دنیا بیاره، چطور میتونی ازش برای فحش دادن به بقیه استفاده کنی!! مگه بهت بدهکار بوده که به دنیات آورده! معلومه که نه!! وقتی بهت نگاه می‌کنم دقیقا همون چیزی هستی که بهش می‌گن پسرمامان، پسر مامان! سخته نه، حتی وقتی بقیه بهت فحش می‌دند باید به مامانت زنگ بزنی تا کمکت کنه، درسته.»

«باشه، باشه، باشه! بس کن! اشتباه کردم، همه‌ش تقصیر منه، باشه! هنوزم دنبال ماشین بریم یا نه!؟ اگه به نق زدن ادامه بدی ماشین استاد جوان نیان محو میشه.!»

«من نمی‌دونم به شما افسرا تو مدرسه پلیس چی یاد می‌دند، یکی مثل تو ...»

شخص روی پرده چهره‌ای داشت که سال‌ها برای همه آشنا بود اما خبری از آن فرهنگ و ظرافت نبود. او کاملا تصویر یک بزهکار کوچک را داشت. به نظر می‌رسید در این درام، دهانش قادر است 3 روز و 3 شب بی‌وقفه دشنام بدهد. فوق‌العاده سخت بود. به دلیل صحنه‌های اکشنی که قبلا در آن حضور داشت، دکمه‌های پیراهن بزهکار کوچک باز شده و استخوان ترقوه و تکه کوچکی از پوست او آشکار شده بود.

کانگ‌ژیان که در حال خوردن بیسکوئیت بود، ناگهان خشکش زد. دهانش خشک شده بود و نگاهش به آن مقدار کم پوست سفیدبرفی خیره شده بود. همان زمان مبل کنار دست راستش کمی حرکت کرد، گویا کسی روی آن نشسته بود، اما کانگ‌ژیان تا زمانی که طرف مقابل صحبت نکرد، تکان نخورد.

لی‌شا کمی کانگ‌ژیان را هل داد: «چند بار صدات زدم، نشنیدی؟ مگه نگفتی می‌خوای یه داستان قبل از خواب برای شیائوجین بخونی؟ من حمومش کردم و حالا تو تخت منتظرته، زود باش برو.»

«این قسمت الان تموم میشه، تموم که شد می‌رم.»

پس از صحبت، چشمان کانگ‌ژیان همچنان بی‌حرکت به صفحه نمایش خیره شده بود. لی‌شا اخم کرد و کنترل از راه دور روی میز را برداشت و دکمه آن را فشار داد.

[پا!] صفحه سیاه شد!

صحنه دوم درست قبل از سیاه شدن صفحه، یک کلوزآپ از بای‌لانگ را نشان می‌داد. بینی زیبا و مژه‌های زیبایش به وضوح و شفاف دیده می‌شد. بنابراین قطع شدن برنامه، یک توپ آتشین در معده کانگ‌ژیان مشتعل کرد. سرش را برگرداند تا فحش بدهد اما وقتی حالت لی‌شا را دید خودش را سرکوب کرد.

رفتار لی‌شا بعد از ازدواج کم کم به حالت تکبر تغییر کرده بود و به کانگ‌ژیان یادآوری می‌کرد که لی‌مین پشت سر او ایستاده است. در حال حاضر هنوز زمان مناسبی برای برگرداندن میزها نبود.

کانگ‌ژیان به آرامی نفس عمیقی کشید. خودش را مجبور کرد نفس بکشد. اودست دراز کرد تا لی‌شا را تشویق کند: «تو باید درباره منم فکر کنی. من دارم کار می‌کنم. برادر چن به من گفت که این درام رو به دقت نگاه کنم. بالاخره فیلم بعدی من یه درام جنائیه.»

بعد از اینکه این طور صحبت کرد، چهره ناراضی لی‌شا کمی بهتر شد. با این حال همچنان برق تمسخرآمیزی در چشمان او دیده می‌شد: «اوه، که اینطور. هر روز می‌بینم وقتی تماشاش می‌کنی انگار روحت رو از دست دادی، اگه بهم نمی‌گفتی فکر می‌کردم چه چیز عجیبی توی این درام وجود داره. خصوصا که اون بای‌لانگ نفرت‌انگیز ...»

قلب کانگ‌ژیان از این حرف‌ها تکان خورد.

او می‌دانست که داستان بو*سیدن زنان جوان در حال مستی احتمالا قبلا به گوش لی‌شا رسیده است.

کانگ‌ژیان بلافاصله به او توجه کرد. ابتدا لی‌شا را به آرامی بو*سید و درآغوش گرفت: «برای رسیدن به پیروزی، اول باید دشمنت رو بشناسی. فکرشم نمی‌کردم با پخش آشوب خیابانی فقط دو هفته طول بکشه تا بای‌لانگ محبوبیتش رو به دست بیاره. صادقانه بگم بهش حسودیم می‌شه.»

لی‌شا نگاهی به کانگ‌ژیان کرد و سینه‌اش را پف کرد و با قوز گفت: «خب که چی. اونه که باید به فیلم بعدی تو حسادت کنه. از بابا می‌خوام چند ساعت دیگه به تبلیغات اضافه کنه و خوب برات تبلیغش کنه. باور نمی‌کنم بای‌لانگ بتونه بهت برسه.»

از آنجایی که هیچ تضمین مشخصی وجود نداشت، کانگ‌ژیان با شنیدن سخنان لی‌شا احساس کرد او از ارتباط خودش با لی‌مین استفاده می‌کند تا به او بگوید سپاسگذار باشد. در قلبش حس بدی داشت اما در ظاهر آن را تحمل کرد. کمر لی‌شا را نوازش کرد و گفت: «همسر خوبم. می‌دونم که تو با من خوب رفتار می‌کنی. برای اینکه بتونم با تو ازدواج کنم حتما باید کار خوبی توی زندگی قبلی خودم انجام داده باشم.»

اعمال او باعث شد که لی‌شا در قلبش احساس قلقلک بکند و صورتش قرمز شد: «شیرین‌زبونی برای من بسه. زودباش برو برای شیائوجین قصه بخون.» آخرین جمله را لی‌شا با لحنی فریبنده بیان کرد.

روی صورت کانگ‌ژیان لبخند گرمی بود اما از درون سرد بود.

پس از ازدواج بطور منطقی به خود گفته بود که باید با این کوه پشتیبان خود به خوبی رفتار کند. او قبلا این ازدواج را کاملا جدی گرفته بود. اما طبیعی است که مردم بعد از معروف شدن جاه‌طلب شوند. شاید هم زمانی که چیزی به زور سرکوب شود، تمایل به آن قوی‌تر می‌شود. کانگ‌ژیان در اصل به هر دو آن‌ها علاقه داشت، اما داشت به آرامی به سوی بای‌لانگ کشیده می‌شد. به تازگی حتی وقتی بدن نرم و پنبه‌ای لی‌شا را لمس می‌کرد، فراخوانی احساسات واقعی‌اش برایش سخت‌تر و سخت‌تر می‌شد.

بنابراین او موضوع را به چیزی که بیشتر به آن علاقه داشت، تغییر داد.

لبخند لی‌شا منجمد شد. با صدایی مردد گفت: «منظورت شرکت تجاریه؟»

کانگ‌ژیان خودش را کنترل کرد تا خیلی مشتاق ظاهر نشود. ناخودآگاه سرش را تکان داد: «البته، چند وقت پیش برای یه جلسه به دایره کامل رفتم. معاون مدیرکل اونا بلافاصله همکاری رو رد نکرد و حتی گفت به محصولات شرکت ما علاقمند شده. همون وقت فهمیدم که نوبت من رسیده. اگه بتونیم با بزرگ‌ترین پلتفرم خرید آنلاین رابطه همکاری ایجاد کنیم، نیازی نیست در آینده نگران سود خودمون باشیم.»

لی‌شا لبش را گاز گرفت: «اما ما تو یه تجارت خارجی هستیم. حالا باید یه عالمه پول قرض کنیم، مگه بابا نگفته بود که این کار رو نکنیم؟»

او بدون اینکه حرف خود را متوقف کند، ادامه داد: «خودت گفتی پدرت گفته از این نوع تجارت خارجه سر در نمیاره، به نظرت حرف‌های مدیرکل قابل اعتمادتر نیست؟» همان طور که صحبت می‌‎کرد، شانه‌های لی‌شا را گرفت و عمیق و با احساس در چشمان او خیره شد: «شاشا صادقانه بهت بگم، من همیشه می‌خواستم یه کاری کنم که خودم رو به پدرت نشون بدم. می‌خوام بهش ثابت کنم ایمان تو به من اشتباه نیست. من قطعا می‌تونم لوکس‌ترین و بهترین‌ها رو برای تو فراهم کنم. یه زندگی شاد که باهاش خیلی خوب لوست کنم. فقط بهم اعتماد کن، باشه؟» لی‌شا که احساس می‌کرد این روزها کانگ‌ژیان نسبت به او سرد شده و ناراحت و مشکوک شده بود، متأثر شد: «اما آه‌ژیان مگه همین حالا هم ما خوب نیستیم؟ تو خیلی مشهوری و کارهای زیادی برای انجام دادن داری و حتی سر تو دعواست. تا زمانی که به عنوان یه بازیگر کار کنی و یکی دوتا جایزه هم ببری، قطعا بابا توانایی‌های تو رو تصدیق می‌کنه.»

کانگ‌ژیان لبخندی ناامیدانه زد: «حالا که این طور می‌گی، معلوم شد تو هم ... نگران نباش، این در واقع مشکل منه. تقصیر خودمه که نمی‌تونم کاری کنم که اعتمادت به من بیشتر بشه.» دست‌‌های او به پائین سر خورد او گفت: «بهتره دیگه درباره‌ش صحبت نکنیم، من می‌رم برای شیائوجین کتاب بخونم.»

کانگ‌ژیان دور شد اما لی‌شا بلافاصله او را متوقف کرد: «آه‌ژیان...»

کانگ‌ژیان برگشت و دست او را نوازش کرد و با ملایمت گفت: «استرس نداشته باش، با پولی که دارم آروم آروم این کار رو می‌کنم، بالاخره روزی هم می‌رسه که تو بهم اعتماد کنی.»

لی‌شا درماندگی لطیفی را در چشمان کانگ‌ژیان دید. قلبش به درد آمد و بالاخره آهی کشید.

«باشه به حرفت گوش می‌دم. بیا از این خونه به عنوان وثیقه برای گرفتن وام استفاده کنیم. در مورد مقدارش هم من دخالت نمی‌کنم.»

گویا در چشمان کانگ‌ژیان آتش‌بازی برپا شد، اما بلافاصله موافقت نکرد: «شاشا، مطمئنی؟»

لی‌شا با قاطعیت سرش را تکان داد: «مهم نیست، من همیشه از تو حمایت می‌کنم!»

کانگ‌ژیان محکم او را در آغو*ش گرفت: «ممنون شاشا! من قطعا ناامیدت نمی‌کنم!»

لی‌شا با احساس آغو*ش قوی کانگ‌ژیان حس کرد انگار به صمیمیت قبل از ازدواج‌شان برگشته بودند.

کانگ‌ژیان در حالی که بدن لی‌شا را ماساژ می‌داد، ادامه داد: «بیا خودمون دو نفر، ما زن و شوهر این کار رو بکنیم. اول به پدرت نمی‌گیم تا یه سوپرایز بزرگ بهش بدیم، اون قطعا ...»

لی‌شا در حالی که به صدای مردش که چشم‌اندازی زیبا و روشن از آینده برای او ترسیم می‌کرد، گوش می‌داد، چشمانش را بست.

در آن لحظه او هنوز زنی خوشحال بود.

*******

این سئوال که چگونه می‌توان مطمئن شد روزی که قرار بود صحنه بو*سیدن فیلمبرداری شود، کیوکیان کار دیگری داشته باشد، نه تنها نگرانی بای‌لانگ، نگرانی کارگردان هم بود.

مدت زیادی پس از ارائه فیلمنامه، بای‌لانگ تماسی از کارگردان چین دریافت کرد که می‌پرسید او ایده‌ای دارد یا نه. کارگردان به روشی کاملا پیچیده این سئوال را پرسید اما بای‌لانگ با او همکاری کرد و گفت که کیوکیان به زودی برای یک تجارت بین‌المللی به سفر خواهد رفت. کارگردان چین بسیار خوشحال بود و در تلفن تکرار کرد قطعا همه چیز را به خوبی برنامه‌ریزی خواهد کرد.

بنابراین روز قبل از فیلمبرداری صحنه، زمانی که با هم در تخت دراز کشیده بودند، بای‌لانگ برنامه کیوکیان را با او تائید کرد.

«تو فردا به شهر C می‌ری؟ برای شام برمی‌گردی؟»

کیوکیان پتو را برای هر دو نفرشان بالا کشید و گفت: «من یه شام کاری دارم. وقتی برسم خونه نصفه شب شده پس منتظرم نباش. تو فردا می‌ری سرصحنه، درسته؟ چیز خاصی نیست.»

بای‌لانگ ناگهان بدون هیچ دلیلی احساس گناه کرد: «اوم. چیزی نیست. برای فردا سوپ رفع خماری آماده می‌کنم.»

کیوکیان بسیار خوشحال شد و بای‌لانگ را در آغو*ش گرفت: «چرا، نگران منی؟»

بای‌لانگ به کیوکیان نگاه کرد و مطیعانه به آن اعتراف کرد: «معلومه.»

لذت در چشمان کیوکیان بالا رفت. او چیزی نگفت و طرف مقابلش را در آغو*ش گرفت و شروع به بو*سیدن او کرد.

بوی آشنا و گرما در بینی بای‌لانگ جاری شد. حرکات در هم تنیده باعث شد که او چشمانش را ببندد و قلب و تنفسش تند شد. طبق معمول دست کیوکیان شیطان شد و او بیشتر احساس تنگی نفس کرد. چشمانش خیس و مسحور بود. انگار در تمام دنیا فقط همین یک نفر را می‌دید.

روز بعد، کیوکیان خیلی زوداز خواب بیدار شد و با روحیه خوبی از خانه خارج شد. با این حال رویداد بعدازظهر به شکل غیرمنتظره‌ای لغو شد و او به شهر A پرواز کرد و سپس به سمت مجموعه رفت تا شخص موردنظرش را بردارد. کیوکیان وقتی دید بای‌لانگ مردی را در آغ*وش گرفته و با اشتیاق می‌ب*وسد، نتوانست مانع خود شود و ناگهان به سطل زباله‌ای که در کنارش بود، لگد زد.

[کا-لا-!!] صدای بلندی شنیده شد.

تماشاگرانی که تا آن لحظه به مرد و زن داخل قاب دوربین چشم دوخته بودند همه از ترس از جا پریدند. بعد تمام فحش‌هایی که از گوشه دهان‌شان آویزان بود، ناگهان به نفس‌های تند و گیرا تبدیل شد. صورت کیوکیان به شدت تیره بود. او به بای‌لانگ تا زمانی که برگشت و او را دید، خیره شد.

چشمان کمی گشاد شده، احساس خفیف گناه ... کیوکیان چشم‌هایش را ریز کرد. خیلی خوب، قطعا از قبل برنامه‌ریزی شده بود.

کیوکیان با دندان‌های برهم فشرده گفت: «بچه‌ها ادامه بدید.» سپس با قدم‌های بلند به سمت رختکن بای‌لانگ رفت.

صدای به هم کوبیدن در، زمین را به لرزه درآورد و باعث شد تمام حاضرانی که ترسیده بودند، قلب‌شان با صدای بلند بکوبد.

حتی «چین‌گونگ» هم به تخته کارگردانی چنگ زده و حیرت کرده بود. در حال حاضر به وضوح یک موقعیت فیلمبرداری معمولی بود. یک بازیگر حرفه‌ای قطعا باید با این نوع صحنه‌ها همکاری می‌کرد. اما وقتی نوبت به این دو نفر می‌رسید، چین‌گونگ بطور غیرمنتظره‌ای احساس می‌کرد کار اشتباهی انجام داده است.

بای‌لانگ آهی کشید و فضای مضطرب و خفه کننده را شکست و گفت: «بیاید ادامه بدیم.»

چین‌گونگ بلافاصله واکنش نشان داد. خودش را جمع کرد و چندبار سرفه کرد. با تندی گفت: «خیلی خب! بیاید سریع صحنه رو تموم کنیم.»

همه انگشت‌های شست‌شان را بالا بردند و در چشمان‌شان شعله ظاهر شد. باید این صحنه را به سرعت تمام می‌کردند!

... در غیر این صورت ممکن بود عصبانیت رئیس بزرگ کیو همه آن‌ها را بسوزاند.

فقط بازیگر مرد بدبخت از سر تا نوک پا می‌لرزید. فشار زیادی را احساس می‌کرد بطوری که تقریبا قادر نبود صاف بایستد.

«بـ، بـ، بـ، بخاطر آن گونه خیره شدن، او او او او قطعا آه!!»

*******

یک ساعت بعد، بازیگر مرد توسط دیگران از صحنه خارج شد. با سپاس از آسمان‌ها و تشکر از زمین، این صحنه بالاخره تکمیل شد. به دستور کارگردان چین، عوامل مجموعه را با سرعت سرسام‌آوری تمیز کردند. و بای‌لانگ با عجله توسط بقیه به رختکن رانده شد.

وقتی وارد شد، کیوکیان بدون هیچ حرفی روی مبل نشسته بود. سرش را به پشتی صندلی تکیه داده و چشمانش را بسته بود، انگار در حال استراحت است.

البته رنگ صورتش هنوز خوب نشده بود.

بای‌لانگ نمی‌دانست چه باید بگوید. او فقط دستی به پاهای کیوکیان زد: «تموم شد، بریم خونه.»

کیوکیان چشم‌هایش را باز و آن‌ها را ریز کرد: «باید اول به من می‌گفتی.»

بای‌لانگ عاقلانه به او یادآوری نکرد که این کاری است که بازیگر معمولا در طول کار خود انجام می‌دهد. او فقط پاسخ داد: «اوم، متأسفم.»

چهره کیوکیان به شدت آزرده بود: «اگه بهم گفته بودی قطعا اینجا نمی‌یومدم و خودم رو آزار نمی‌دادم.»

این پاسخ باعث شد بای‌لانگ مکث کند. او لبخندی زد: «ممنونم.»

طرز صحبت کیوکیان خوب نبود: «ممنون و درد. بیا اینجا ببینم.»

بای‌لانگ مطیعانه نشست. موقعیتی که او انتخاب کرد، روی پاهای کیوکیان بود.

این باعث شد رنگ کیوکیان کمی بهتر شود. بعد چانه بای‌لانگ را گرفت و سرش کج کرد تا او را بب*وسد.

بای‌لانگ خود را کنار کشید: «هنوز دندونام رو نشستم.»

کیوکیان با صدای خطرناکی گفت: «تو باید ضدعفونی بشی.»

بای‌لانگ دستش را دراز کرد و دهان کیوکیان را بست: «نه، به لب‌هات منتقل می‌شه.» کیوکیان ابروهایش را بالا برد.

بای‌لانگ به آرامی گفت: «من دوست ندارم.»

*******

هنگامی که این دو نفر از رختکن بیرون آمدند، تماشاگران وقتی دیدند روحیه خوب کیوکیان کاملا بازگشته، کاملا شوکه شدند.

چین‌گونگ پنهانی یک شست بزرگ به بای‌لانگ نشان داد و وانمود کرد لب‌های کمی متورم او را ندیده است.

کتاب‌های تصادفی