تولد دوباره یک سوپراستار
قسمت: 54
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل54 – کیوکیان در مقابل کانگژیان
بعد از گذشت یک ماه از پخش آشوب خیابانی، تقریبا هیچ جوانی نبود که دو نقش چنفنگگی و لوزای را نشناسد.
غیر از زمان ثابت پخش آن در تلویزیون، این برنامه در اینترنت هم پرطرفدار بود. از آنجا که محبوب بود همه سایتهای پخش آنلاین به خوبی آن را تبلیغ کردند. با پشتیبانی غولهای مختلف اینترنتی مانند دایره کامل، دانلود و پخش آشوب خیابانی در پلتفرمهای مختلف آنلاین بسیار بیشتر از وبسایت رسمی آن بود. تقریبا به حدی رسید که تقریبا همه جا در دسترس بود تا تماشاگران بتوانند هر وقت و جایی که دوست داشتند آن را تماشا کنند. این به این معنا بود که میتوانست بهتر مخاطب را جذب کند.
البته اپیزودهای آنلاین چند قسمت از پخش تلویزیونی آن عقب بودند. این برای تشکر از مخاطبانی بود که مایل بودند هر روز در ساعت تعیین شده آن را تماشا کنند. اگر کسانی که در اینترنت آن را تعقیب میکردند میخواستند به پخش تلویزیونی برسند، باید هزینهای مشابه هزینه خرید بستنی میپرداختند. این در اصل یک سرویس کوچک برای کسانی بود که بیتاب بودند و نمیخواستند تبلیغات را ببینند. با این حال انتظار نداشتند افرادی که مشترک این سرویس شدند خیلی زود با بزرگتر شدن تبلیغات منفجر شوند. هنگامی که بعد از یک ماه تحلیلی پخش شد، نشان داد که تقریبا 20% از مخاطبان آن را از طریق پلتفرمی غیر از تلویزیون تماشا میکنند.
همه اینها نشان دهنده یک چیز بود، بایلانگ دوباره محبوب شده بود.
فقط بایلانگ نبود، سونژیبین و چند ستاره مکمل دیگر همگی مورد توجه طرفداران قرار گرفتند.
محبوبیت این درام برخاسته از تلاش کل تیم بود. از کارگردان، تهیه کننده، ستارههای مهمان، ستارههای اصلی و حتی افرادی که مسئولیت موسیقی پسزمینه و جلوههای ویژه را بر عهده داشتند، سطح تلاش همه بالاتر از حد متوسط بود. این تلاشهای ترکیبی را توسط مخاطب میتوان در 3 کلمه خلاصه کرد: «عالی برای تماشا.»
بدون شک بزرگ بودن بودجه یکی از دلایل اصلی این امر بود. از طرفی این درام 3 سال تأمل را پشت سر گذاشته بود. بعد از ویرایش و بررسی دقیق، البته بهتر و قویتر شد. همچنین دلیل دیگری که اکثریت مردم از آن بیاطلاع بودند این بود که حامی و رئیس این درام عملا هر روز سر صحنه حاضر میشد. در این شرایط چطور کسی جرئت سست شدن داشت.
بنابراین این واقعیت که آشوب خیابانی محبوب شد، بسیار طبیعی بود. حتی یک رشته نازک نیرنگ هم وجود نداشت.
تحت این نوع تبلیغات بزرگ، تنها دو هفته پس از شروع پخش آشوب خیابانی، بایلانگ محبوبیت قبلی خود را همان طور که کانگژیان گفته بود، به دست آورد. و این اغراقآمیز نبود.
بنابراین به شخصیتهای اصلی و همچنین برخی شخصیتهای فرعی درام اطلاع داده شد که در برخی از برنامههای واریتی شو شرکت خواهند کرد. محبوبیت یک موج بود. هر برنامهای که میتوانست برخی از اعضای برنامه را خواه اصلی باشند یا پشتیبان، برای بحث در مورد چند قطعه و کلیپ جالب دعوت میکرد، با افزایش قابل توجه بینندگان روبرو میشد. بنابراین دعوتنامهها همانند دانههای برف در هنگام طوفان، شروع به سرازیر شدن کردند.
هنگامی که مردم شروع به صحبت کردند، خیلی سریع شایعات مبنی بر اینکه رئیس کیو هر روز برای بازدید از مجموعه حضور داشته، افشا شد. حتی این واقعیت که رئیس کیو به خاطر صحنه بو+سیدن بایلانگ عصبانی شده، به شکل اعراقآمیزی برای اثر گذاری مورد بحث قرار گرفت. تحت این نوع شایعات تصویر کیوکیان عملا تبدیل به یک شوهر کلیشهای حسود مدرن شد و بایلانگ را برای مدتی طولانی به خنده انداخت.
این نوع پچپچ به این معنا بود که بعد از 3 سال، پذیرش رابطه بین بایلانگ و کیوکیان برای طرفداران راحتتر بود.
بعد از اتفاقی که افتاد، بایلانگ دیگر به این فکر نکرد که آیا رابطه با کیوکیان را نمایش بدهد یا نه و یا باید سعی کند تا حدودی آن را پنهان کند. زندگی آنقدر غیرقابل پیشبینی بود که درک هر لحظه مهم بود. این احساس بایلانگ و کیوکیان پس از تجربهای 3 ساله بود.
به دلیل همین تفکر، تعداد دفعاتی که آنها در انظار عمومی همراه یکدیگر ظاهر میشدند، بیش از 3 سال پیش بود.
این شامل افتتاح یک مرکز خرید بزرگ لوکس خاص بود.
کیوکیان دعوتنامهای برای حضور به عنوان مهمان VIP دریافت کرده بود و بایلانگ را به عنوان همراه با خود برد.
در میان بسیاری از هنرمندانی که توسط شرکت تبلیغاتی دعوت شده بودند، کانگژیان از محبوبیت کمی برخوردار بود.
این در واقع اولین و تنها باری بود که کیوکیان و کانگژیان با هم ملاقات کرده بودند.
*******
بوتیک مرکز خرید SKAI به عنوان لوکسترین و گرانقیمتترین مرکز خرید شهر A را به خود اختصاص داده و همه برندهای لوکس محبوب بینالمللی و داخلی را گرد هم آورده بود. مخاطبان هدف، افراد ثروتمند، به ویژه مردان جوان بودند. داخل، حتی پیشخوانی بود که ماشینهای اسپرت میفروخت.
خانواده کیو یک سطح کامل در مرکز خرید بودند و یک کلوپ سرگرمی VIP در آنجا افتتاح کرده بودند که برای مشتریان ثروتمند مکانی مجلل برای استراحت و بهبودی پس از گذراندن وقت زیاد در مرکز خرید فراهم میکرد. این ترکیبی از مصرف قابل توجه و سرگرمی فراوان، آن را بین مادامهای ثروتمند بسیار محبوب میکرد.
به عنوان نماینده باشگاه، کیوکیان برای شرکت در مراسم افتتاحیه بزرگ مرکز خرید به عنوان شریک دعوت شد. با فکر کردن به این واقعیت که در آینده ممکن است خرید خود را از اینجا نیز انجام دهند، بایلانگ را به آنجا کشاند تا ببیند چه نوع مغازههایی دوست دارد و آیا کلوپ سرگرمی خانواده خودش مورد توجه قرار خواهد گرفت یا نه.
چنین مراسم افتتاحیه باشکوه و خیره کنندهای طبیعتا هنرمندان و مدلهای زیادی را برای حضور دعوت میکند. بسیاری از آنها نمایندگان برندهای داخلی فروشگاههای مختلف لوکس در مرکز خرید بودند. شرکت تبلیغاتی بسیار باهوش بود و در داخل آتریوم بزرگ و همچنین باغ فواره، یک نمایش کوچک باند برگزار کردند. به غیر از ایجاد جو، میل افراد ثروتمند مختلفی را که برای خرج کردن پول خود دعوت شده بودند، برآورده کرد. و البته که روز افتتاحیه بزرگ، مرکز خرید برای عموم باز نبود، بلکه فقط برای چند صد فرد VIP که بطور ویژه دعوت شده بودند، باز بود.
کانگژیان یکی از افراد حاضر در باند بود. نگاهش به کیوکیان که پائین نشسته بود، برخورد کرد.
وقتی نگاه آنها برای مدت کوتاهی به هم رسید، قلب کانگژیان به تپش افتاد. سپس بلافاصله به بایلانگ نگاه کرد که در کنار کیوکیان نشسته، سرش را پائین انداخته و به برنامه در دستش نگاه میکرد. فقط از این طریق میتوانست تائید کند که این شخص واقعا رئیس کیو است که گاهی اوقات در اخبار ظاهر میشود.
این اولین باری بود که کانگژیان این به اصطلاح "رقیب عشقی" را که در خیالات خود ساخته بود، میدید. در داستانها، رئیس کیو بسیار خوش تیپ و کاریزماتیک بود و به نظر میرسید واقعا هم همین طور باشد. او دارای ویژگیهای زیبا و زاویهدار، شانههای پهن و هیکلی بود که حتی اگر سرپا نمیایستاد، به وضوح قوی و قدرتمند بود.
به همین دلیل با اینکه کانگژیان روی صحنه بود، حس حسادت شدیدی داشت. زیرا این وضعیت حضور در صحنه و خارج از صحنه، تفاوت وضعیت این دو نفر را با وضوح بیشتری نشان میداد.
کانگژیان بالاخره به وضوح متوجه شد که چرا بایلانگ، با وجود اینکه خیلی تلاش کرده بود دوستانه رفتار کند، همچنان او را نادیده میگرفت و تماسی با او برقرار نمیکرد... آیا این طبیعی نبود؟ با وجود اینکه او اکنون مشهور بود، در چنین شرایطی هنوز فقط یک میمون اجراکننده برای VIPهای ثروتمند خارج از صحنه بود. هر کسی که کمی عقل داشته باشد، مشخص است که کدام را انتخاب میکند.
این واقعیت خشن، خیالپردازیهایی را که کانگژیان در سر داشت، در هم شکست.
مخصوصا وقتی با گوشه چشم دید سرهای این دو نفر هنگام صحبت به سوی هم خم شده است. کیوکیان خم شده بود تا چیزی در گوش بایلانگ زمزمه کند که باعث خنده او شد. وقتی کیوکیان این را دید، حتی نزدیکتر شد و او را بو+سید که باعث شد کانگژیان خشکش بزند. بایلانگ سریع برگشت تا به اطراف نگاه کند، سپس با درماندگی و تحمل با صدای آهستهای با کیوکیان صحبت کرد. در این مدت ... حداقل تا زمانی که کانگژیان چارهای جز ترک صحنه نداشت، بایلانگ حتی یکبار سرش را بلند نکرده بود تا صحنه را نگاه کند.
وقتی صحنه را ترک کرد، احساسات منفی حسادت و نفرت بار دیگر در اعماق قلبش چرخیدند.
*******
حال و هوای کانگژیان تیره بود اما حال و هوای کیوکیان هم خوب نبود.
او پس از دیدن کانگژیان روی صحنه و در مهمانی پذیرایی که بعد از آن برگزار شد، کنار بایلانگ ماند و حتی یک قدم هم از او فاصله نگرفت. با اینکه کانگژیان خیلی دور بود و نزدیک نمیشد، اما او نگاهش دائما به بایلانگ بود و او میتوانست این را احساس کند.
کیوکیان زاویهاش را تنظیم کرد و جلوی این نگاه را گرفت که به شدت کانگژیان را ناراضی کرد. اگر بایلانگ به چند پیشخوان اشاره نکرده و نگفته بود که میخواهد بعدا برود و چند ملحفه بخرد، مدتها قبل کیوکیان او را به جایی میبرد که آن نگاه نتواند او را ببیند.
رفتار عجیب کانگژیان چیزهایی را به کیوکیان یادآوری کرد. به گفته بایلانگ، وقتی دوباره متولد شده بود، او و کانگژیان فقط دوستان معمولی بودند و عشقی که در زندگی گذشتهاش رخ داده و باعث شده بود برای بار دوم به شهرت برسد، وجود نداشت. به گفته بایلانگ دلیل اینکه کانگژیان مدام آنها را به دردسر میانداخت احتمالا این بودکه بایلانگ از زمان فیلمبرداری "شرکا" نسبت به او سرد شده بود.
اما وقتی کیوکیان به بایلانگ نگاه کرد و حالت چشمان کانگژیان را دید، بلافاصله فهمید که هیچ چیز به این سادگی نیست. او هنوز آن تماسهای از دست رفته کانگژیان مربوط به 3 سال پیش را فراموش نکرده بود. قطعا چنین چیزی برای "دوستانه" بودن خیلی زیاد بود.
وقتی به این موضوع فکر کرد، قیافه کیوکیان تیرهتر و تیرهتر شد. با این حال انتظار نداشت کانگژیان واقعا اینقدر شجاعت داشته باشد که به آنها نزدیک شود.
«آهلنگ چه تصادفی، ما بازم هم رو دیدیم.»
کانگژیان لیوان شا+مپاینش را بلند کرد. نگاه گیجش قبلا کاملا محو شده بود و لبخندی دوستانه و معصومانه روی صورتش بود.
بایلانگ سرش را تکان داد. کیوکیان برگشت و از بایلانگ پرسید: «این کیه؟»
این طرز صحبت، که مستقیما نادیده گرفتن کانگژیان را قصد کرده بود، تضاد او را نشان داد. علاوه بر این، کانگژیان "مشهور" بود، چنین کاری یک توهین ضمنی در خود داشت.
برقی در چشمان کانگژیان ظاهر شد، اما ظاهر دوستانه و محترمانه خود را حفظ کرد.
«ملاقات با شما باعث افتخاره آقای کیو. من کانگژیان هستم، قبلا توی کلاس آموزشی با آهلنگ بودم. ما دوستای قدیمی هستیم. فکر نمیکردم هم رو اینجا ببینیم، چه تصادفی.»
این پوست کلفتی باعث شد کیوکیان از بالا به پائین نگاهی به کانگژیان بیاندازد. او لبخند ملایمی زد: «اوه، پس تو کانگژیان هستی؟»
قیافه کانگژیان سوسو زد: «آهلنگ قبلا درباره من به رئیس کیو گفته؟»
کیوکیان با لحن معناداری گفت: «نه، اما تو رو یادم میاد، ما قبلا تلفنی با هم صحبت نکردیم؟»
کانگژیان نتوانست مکث کند: «تلفن؟»
کیوکیان با قیافه سخاوتمندانهای گفت:
«خیلی وقت پیش، یه صبح خاص، شما با موبایل بایلانگ تماس گرفتید و من اون رو جواب دادم. اما احتمالا خبر نداشتید که منم.»
احساس خطر کانگژیان بلافاصله بالا رفت: «واقعا؟ یادم نمیاد ...»
کیوکیان لبخند خطرناکی زد: «درسته. چرا آقای کانگژیان باید این نوع چیزای کوچیک رو به یاد بیارند؟ آن زمان یه برادر بزرگتر به نام ووشنان نداشتید؟ به نظر میاد اون درگیر یه رسوایی مواد مخدر شده، نمیدونم حال اون چطوره؟»
به محض اینکه کانگژیان این را شنید، صورتش بلافاصله سفید شد.
چون 3 سال پیش، این واقعیت که موبایل بایلانگ توسط مردی برداشته شده بود، چیزی بود که او به ووشنان گفته بود..
کیوکیان ناگهان آن تماس تلفنی را مطرح کرده و حتی به ووشنان اشاره کرده بود. آیا ممکن است او از مدتها پیش از موضوع مطلع شده باشد؟!
وقتی به آن فکر کرد، قلب کانگژیان تکان خورد و آب دهانش را به سختی قورت داد: «آقای کیو، این حرفتون یعنی چی؟»
کیوکیان فقط خیلی ضعیف خندید. آنقدر کمرنگ که موهای بازوهای کانگژیان بلند شدند. درست همان طور که فکر میکرد، وقتی خنده متوقف شد، چشمان کیوکیان آنقدر سرد شد که میتوانست هر کسی را منجمد کند: «گمشو، منظورم اینه.»
این نوع فشار طاقت فرسا کانگژیان را وادار کرد تا غیرارادی گامی به عقب بردارد. در پاهایش احساس ضعف میکرد، اما چشمانش نمیتوانستند مانع از نگاه به سمت بایلانگ شوند.
با این حال، چهره بایلانگ بسیار آرام بود. هیچ تعجبی در نگاه او نبود. معلوم بود که او از خیلی وقت پیش از این موضوع خبر داشته است.
این یعنی او از قبل از کارهای وحشتناکی که انجام داده بود، خبر داشته است .. وقتی به این فکر کرد، صورت کانگژیان داغ شد. دیگر نمیتوانست آنجا بماند. هیچ توضیحی نداد، فقط برگشت و دیوانهوار محل را ترک کرد.
وقتی کیوکیان او را در حال فرار دید، نتوانست صدای تف کردن از خود درنیاورد.
بایلانگ دست از لبخند زدن کشید و پرسید: «چرا همه چیز ناگهانی شد؟»
او میدانست که کیوکیان میخواهد از کانگژیان انتقام بگیرد، اما مگر قرار نبود همه چیز در خفا صورت بگیرد؟
کیوکیان به نگاههای قبل کانگژیان فکر کرد، اما نمیخواست در این باره به بایلانگ چیزی بگوید. او فقط گفت: «بعضی افراد اگه کامل چهرهشون رو پاره نکنید[1] بازم ظاهر میشند و برای منزجر کردنت فرصت پیدا میکنند.»
بایلانگ درباره آن فکر کرد، به نظر درست بود: «کانگژیان واقعا عجیبه.»
کیوکیان نمیخواست این گفتگو را ادامه دهد، بنابراین موضوع را تغییر داد: «بیا دیگه دربارهش حرف نزنیم. هنوز چیزی نیاز داری، امروز هرچی که میخوای رو بخر.»
بایلانگ سری تکان داد: «بعد از این کاری نداری؟»
«نه، برنامه امروزم رو کامل خالی کردم.»
با شنیدن این حرف، بایلانگ گوشیاش را برداشت. او به ساعت روی صفحه نگاه کرد و شمارهای را گرفت.
کیوکیان ابروهایش را بالا انداخت، اما بایلانگ تنها به او لبخند زد. منتظر ماند تا تماس برقرار شود.
چند ثانیه بعد صدای بلندی از گوشی شنیده شد:«سلام سلام سلام! آهبای! دنبال من میگردی ....»
در این دوره، دانشآموزان از دبستان شروع به حمل تلفن کرده بودند تا راحتتر با والدین خود تماس بگیرند. تلفنی که بایلانگ به کیوشیائوهای داده بود، همه عملکردها را نداشت، فقط برای برقراری تماس تلفنی قابل استفاده بود. اما برای اینکه کیوشیائوهای را خوشحال کند، کافی بود. او واقعا زمانی را که با بایلانگ گفتگو میکردند، دوست داشت.
بایلانگ پرسید: «وقت کلاسات تموم شده؟»
«اوم! آهبای! بذار بهت بگم، آه، معلم همین الان گفت_»
به دنبال آن یک رشته پچ پچ بلند بود. کیوکیان که در یک طرف ایستاده بود، صدای بسیار بلند و پرانرژی پسرش را نیز میشنید.
بایلانگ چند بار پاسخ داد و بعد گفت: «بعد از مدرسه، هونگهونگ تو رو میاره؟ من و پدرت تو مرکز خرید هستیم. تو رو میبریم که هدیه انتخاب کنی. تقریبا تولدته.»
صدای گریه هیجانزده و نافذ از گوشی به گوش رسید، بایلانگ مجبور شد، گوشی را کمی از صورتش دور کند. کیوکیان آن را قاپید و گفت: «ساکت باش احمق، هیچ کس مثل تو با تلفن حرف نمیزنه، گوشهامون به حد مرگ درد گرفت.»
«میخوام برم، میخوام برم! بابا! زودباش به آهبای بگو!» کیوشیائوهای هنوز داشت داخل تلفن داد میزد: «الان میتونم مدرسه رو تموم کنم!! همین الان به معلم بگو!!»
کیوکیان دندانهایش را روی هم فشار داد، واقعا گوشهایش درد گرفته بود.
«بچه خوبی باش و کلاست رو تموم کن و گرنه من و آهبای میریم خونه.»
«آهههه_نه!! صبر کن!! منتظر من باشید!! من، میخوام با هم بریم!!»
از فریادهای کیوشیائوهای مشخص بود که حضور بخش مهم ماجرا نیست، "با هم بودن" بخشی بود که او را بیشتر خوشحال میکرد.
کیوکیان چندبار دیگر به او تذکر کرداد و بالاخره تلفن را قطع کرد و آن را به بایلانگ برگرداند و پرسید: «مال من چی؟»
تولد پدر و پسر خانواده کیو یک هفته با هم اختلاف داشت.
هر دوی آنها شیر بودند و قطعا در آینده با هم بحث میکردند.
بایلانگ وانمود کرد بیرون آمده است: «اگه ملحفه دوست نداری، باید بیشتر دربارهش فکر کنم.»
کیوکیان برای زمزمه کردن به سمت بایلانگ خم شد: «اگه بخوام بهش اشاره کنم، اونی رو که روی ملافههاس بیشتر دوست دارم»
بایلانگ ابروهایش را بالا برد: «یعنی باید خودم رو توی ملافه بپیچم؟»
با وجود اینکه افراد زیادی آن اطراف بودند، کیوکیان نتوانست میل خود را سرکوب کند و سرش را پائین آورد و یک بو+سه پرشور دزدید.
*******
پس از این ملاقات در مرکز خرید، کیوکیان تصمیم گرفت آستینهایش را بالا بزند و توری را که پهن کرده بود، بالا بکشد. باید به درستی از کانگژیان مراقبت میکرد.
با این حال انتظار نداشت قبل از اینکه بتواند این کار را انجام بدهد، او کسی باشد که بیزار شود.
هونگهونگ با یک گزارش آمد: «کانگژیان بالاخره با یک نفر خوابیده. عکس توی پروندهس، اون یک مدل کوچکه، نه کسایی که ما فرستادیم.»
کیوکیان پوشه را باز نکرد، او واقعا اهمیتی نمیداد: «مهم نیست، اون رو افشا کنید و همون طور که قبلا صحبت کردیم مراقبش باشید.»
هونگهونگ دوباره به پرونده اشاره کرد: «به نظر من بهتره اول نگاه کنی.»
کیوکیان مکثی کرد و پوشه را باز کرد و نگاهی به عکس انداخت.
چند ثانیه بعد با خشونت تمام محتویات پوشه را پاره کرد. این برای فرونشاندن خشمش کافی نبود، بنابراین وحشیانه به پایه میزش لگد زد.
«لعنتی! خیلی نفرتانگیزه!!»
هونگهونگ پرسید: «با این میخواید چیکار کنید؟»
نفسهای کیوکیان تند شده بود. او با بدجنسی به عکسی که روی زمین افتاده بود، خیره شد: «بهش پول بدید که جراحی پلاستیک کنه. تا زمانی که این کار رو نکرده، افشاش نکنه. به کانگژیان هم اجازه بدید یه مقدار سود کنه، این بار برادر چندونگ رو بهش معرفی کنید. بعد از اینکه تمام ثروت خانواده رو از دست داد، ببینیم دیگه چه کاری میتونه بگیره!»
در عکس، جوانی ظریف و زیبا بود. وقتی او لبخند میزد 50% شبیه بایلانگ میشد.
[1] تظاهر به صمیمیت آنها را افشا نکنید
کتابهای تصادفی

