بذر کتان: سایسون
قسمت: 2
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر ۲
پیشنهاد زمینی
میدونه که پوستش کلفت تر از این حرفاست. ولی بالاخره باید چیزی برای سرگرم شدن پیدا بشه. این روزها، همه نات های (واحد پول) خودشون رو برای سرگرمی های لوس و منزجر کننده خرج میکنن اما سایسون خودش رو گول نمیزنه.
اما امشب قرار نیست که سایسون در کسالت و رکود بگذرونه. چیزی نمیگذره که حرکت یک توده ی انرژی رو توی دیوار های اتاق، احساس میکنه و می تونه حضور یک وجود بیگانه رو ادراک کنه. با این وجود، از سمتش احساس خطری دریافت نمیکنه.
سایسون در ابتدا قصد داره که کمی این وجود رو نادیده بگیره و مشغول ضبط کردن صدای خودش بشه اما وقتی که رشتهی افکارش پاره شد، صرفا میکروفون رو خاموش کرد و با خونسردی صندلیش رو به طرف توده ی انرژی چرخوند.
موجودی که شاخ های بلند گوزن مانندی داره و موهای زرد بلندش روی شونه های مردونه اما پوشیده از خزش ریخته، به آرومی از دیوار بیرون میاد. مشخصا اون فقط یه روحه و حتی اگر بخواد هم نمی تونه تخریب زیادی به وجود بیاره.
سایسون صرفا با یک نگاه متوجه میشه که اون از دنیاهای سطح پایینی به این قلمرو اومده و می دونه که اغلب این موجودات، اگر واقعا کار جدی ای داشته باشن، کارشون در چه سطحه.
این موجود بیگانه که مورانو سانسو نام داره، به آرومی و همینطور که پاهاش توی هوا معلقه به سایسون نزدیک میشه. انتظار داره که بتونه در برخورد اول، تا حدی اونو تحت تاثیر قرار بده اما لبخند ناخوش آیندی روی چهره ی سایسون هست و چشم هاش یخی و سرد به نظر میرسن.
مورانو که به چند سانتی صندلی سایسون رسیده مکثی میکنه و با ناراحتی، بازدم داغی رو از دماغش به بیرون میفرسته که کمی رنگ هاله اش رو تغییر میده. «ببینم تو واقعا از ارواح نمیترسی؟»
سایسون که غافلگیر نشده میگه: «نه رفیق...نمیترسم.»
مورانو می ایسته و حتی اگر ذره ای حالت رعب انگیز هم درون هاله اش وجود داشته محو میشه و دست به سینه به سایسون و میکروفون و کامپیوتر و خرت و پرتاش، نگاهی زیر چشمی میندازه.
سایسون از این فرصت برای مرور چهره ی مورانو استفاده میکنه. اون موجودی کثیفه.
مشخصا مدت قابل ملاحظه ای از زندگیش میگذره. هالهی خاک گرفته ای داره و از اوناست که وقت زیادی رو صرف رقابت و دعوا کرده. با این وجود، قدرت زیادی هم نداره؛ یعنی ازوناست که هم کلی خورده و هم کلی زده. اگه تونسته چند نفرو شکست بده، مطمئنا چند نفرم تونستن شکستش بدن. اینطور رقابت ها زیاد فایده ای نداره.
مورانو میگه: پیشنهادی برات دارم.
-اوه، چه چیز عجیب و جدیدی! میدونی قبل از تو چند نفر اومدن اینجا و همچین حرفی زدن؟
-پیشنهاد من فرق میکنه.
-این حرفتم خیلی جدید و منحصر به فرد بود، آخه قبلیا میگفتن ما یه پیشنهاد کسل کننده مثل بقیه داریم و اصلا سعی نمیکردن که بازار گرمی کنن.
مورانو چند لحظه به منظور سایسون فکر میکنه و وقتی میفهمه که سایسون مشغول دست انداختنش هست کمی خشمگین میشه اما سعی میکنه خونسردی خودشو حفظ کنه. نه عاقلانه است که بخواد اینجا دعوا راه بندازه و نه براش سودی داره. سود اون الان توی انجام یک مذاکره ی خوب هست.
-پس شاید بهتر باشه که پیشنهادم رو مطرح کنم.
سایسون میگه: میشنوم.
-بهتره اول توضیح بدم که از کجا اومدم... من توی سیارهی زمین زندگی میکنم. تا حالا اسمش رو شنیدی؟
سایسون کمی فکر میکنه و انگار که سعی داره خاطرهای بسیار دور رو به یاد بیاره. «نمیدونم، شاید خیلی وقت پیش، یکی دو تا داستان در موردش شنیده باشم. با این وجود، متاسفم که اینو میگم ولی جایی که ازش اومدی رو نمیشناسم.»
مورانو که آثار ناامیدی مجددا در چهره اش ظاهر شده، هوفی میکشه و به کامپیوتر اشاره میکنه. «از اون برای شناخت زمین استفاده کن»
سایسون پوزخندی میزنه و انگشت های خودش رو با بی قرار روی دسته ی صندلی به بازی میگیره.
«چرا باید بخوام که زمین رو بشناسم؟ می خوای راغبم کنی که به اونجا سفر کنم؟»
-بله دقیقا پیشنهادی که برات دارم با این موضوع مرتبطه.
-و این سفر، چه سودی برای من داره؟
-می تونه سود های زیادی داشته باشه. ما پروژه ای داریم که تقریبا نیمه کاره مونده و فکر میکنیم که تو بتونی اونو تکمیل کنی.
-منظورت از ما کیه؟ عضو چجور سازمانی هستی؟
مورانو چهارپایه ای رو گوشه ی اتاق میبینه. بیتعارف اونو با حرکتی جلو میکشه و روش میشینه. حالا چهره اش از میون حالت غبارآلود روحیش واضحتر شده و به نظر میرسه که در کنار سایسون احساس امنیت داره. «من برای سازمانی به اسم شاخدار ها کار میکنم. ما یک سیستم اجتماعی پیچیده داریم. سیارهای که درونش زندگی میکنم هنوز با کامپیوتر آشنایی نداره. یعنی انسان هاش با کامپیوتر آشنایی ندارن. ولی در سطوح دیگه اش، موجودات دیگه ای من جمله روح انسان ها زندگی میکنن و برخی موجودات دیگه که از کالبد فیزیکی برخوردارن. اما جامعهی انسان های فیزیکی و زمینیش، یعنی موجوداتی که روی سطح زمین زندگی میکنن؛ گسترده و به دلایلی برای ما مهم هست.»
سایسون که کمی گیج شده سعی میکنه حرف های مورانو رو توی ذهنش تجسم و آنالیز کنه. «از من میخوای که بیام بهشون کار کردن با کامپیوتر رو یاد بدم؟»
مورانو میگه: «نه عجله ای برای این موضوع نیست و ما توان این رو نداریم که بخوایم به این سرعت به همچین سمت و سویی بریم. ما برای ارواح، به دنبال ایجاد پروژه هایی هستیم که ذهنشون رو اونطور که ما میخوایم طرح ریزی کنه. به هر صورت، روح موجوداتی که در کالبد های فیزیکی زندگی میکنن هم بعد از جدا شدن از کالبد می تونه یک تجربه ای رو برای خودش رقم بزنه.»
سایسون که این حرف ها براش کمی دور و غیر قابل فهم هستن میگه: «مگه موجودات زمین در چه سطحی هستن؟ اون آدم هایی که ازشون صحبت میکنی، کنترل کاملی روی ذهن خودشون ندارن؟»
-بله، نکته همینه، اونا تسلط کمی بر حوزه ی ذهنی خودشون دارن و وابسته به خواب هستن. زمانی که به خواب میرن، روحشون از کالبدشون جدا میشه و تجربه ی دور و دراز و مفصلی داره. با این وجود، این تجارب، عموما در حوزهی ناخودآگاهشون باقی میمونه و بهره ی ذهنی اونها خیلی خیلی پایینه.
سایسون با ناامیدی آهی میکشه. « پسر واقعا انسانهای زمین موجودات بیچاره ای هستن.»
مورانو لبخند تحقیر آمیزی میزنه و سعی میکنه تمدن انسانها رو به یاد بیاره و اونچه که واقعا لایق بیچاره خطاب کردنه رو مرور کنه. البته! و همین باعث شده که سازمان های زیادی از قلمرو های دیگه، برای کنترل پیدا کردن به انسان ها دندون تیز کنن.
.
.
.
کتابهای تصادفی



