فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بذر کتان: سایسون

قسمت: 3

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
چپتر ۳ گفت و گو با نژاد، سازمان و فرقه‌ی شاخدار‌ها سایسون رو به روی مانیتور میشینه تا با پرسنل سازمان شاخدارها گفت و گو داشته باشه. در ابتدا این اسم در نظرش خنده داره اما انرژی غالب افراد این سازمان، حدی از زیرکی رو به نمایش میذاره و ظاهرا قرن‌هاست که در سیاره‌ی زمین حضور دارن. برخی از اونها صاحب کالبدهای فیزیکی هستن اما در زمین درونی روزگار میگذرونن. فقر فرهنگی و تحت حمله بودن فرهنگ غالب در سطح زمین و آزار و اذیت‌هایی که در زمان‌های بسیار دور از جانب مردم زمین دریافت کردن، باعث انزوای بیش از حدشون شده. البته این جدایی طلبی در سیارات دیگه هم طبیعیه. مردم زمین در سطح تکاملی ۳ هستن و عموما موجودات این سطح و سطوح پایین تر، مهارت کافی در ایجاد ارتباط کلامی موثر و سازنده رو نداره. این در حالیه که جامعه‌ی شاخدار ها مدت‌هاست که در سطح تکاملی ۴ زندگی میکنه و برخی از نخبگان جامعه‌شون به لحاظ ذهنی در سطح تکاملی ۱۴ هستن. آدمای زمینی حتی از این اعداد خبر ندارن چه برسه بخوان به صورت آگاهانه سطح تکاملی خودشون رو افزایش بدن. اونها همین الانشم بیشتر نگاهی به عقب دارن یعنی در شرف تجربه ی یک عقبگرد تکاملی هستن. دست بر قضا حتی این موضوع هم برای سایسون عجیب و جدید نیست. صدای جنگ و درگیری هنوز پشت ذهنش هست. جنگ‌های طولانی و سلسله کارناوال‌های آتش و خونی که بهترین دوستانشو ازش گرفت. -«سلام خانوم سایسون، ما از دیدن شما خیلی خوشحالیم.» سایسون با شنیدن صدای زنی که ظاهرا سخنگوی گروه مقابل هست به خودش میاد و تصاویر پشت ذهنش کمرنگ میشن. «منم از دیدن شما خوشحالم.» زن بعد از کمی مکث دوباره مشغول صحبت میشه. ظاهرا ظاهر سایسون در نظرش زیادی کودکانه است. این در حالیه که سایسون، تقریبا هم سن خودشونه. «ما میخوایم بدونیم که نگاه اولیه‌ی شما به پیشنهاد و پروژه‌ی ما چی بوده؟ آیا در نظرتون این پروژه ارزش تکمیل و گسترش پیدا کردنو داره؟» سایسون که اولین بارش نیست و تا بحال در جریان تکمیل صدها بازی پیچیده‌تر از این شرکت داشته لبخندی میزنه و میگه: «یک لحظه هم به پتانسیلش شک نکنید، کار کردن با موجوداتی که در سطوح پایین‌تر هستن در نظرم کاری تحسین برانگیزه. صرفا میخوام بدونم که هدف شما از این کار چیه؟» زن که انتظار شنیدن همچین سوالی رو نداشت کمی توی سکوت خودش غرق میشه. اون هیچ شاخی روی سرش نداره، برخی از اطرافیانش هم همینطور هستن و این نشون میده که سازمانشون لزوما فاشیستی و متمرکز بر یک نژاد با ویژگی‌های خاص نیست. مردی که لباس بنفشی پوشیده و دو تا شاخ نقره‌ای و سفید نسبتا درشت داره، اجازه‌ی صحبت میخواد. اون مغرور و در عین حال محزونه. «من یابوشی شیجو هستم و در سیستم مدیریتی قبیله‌ی شاخدارها، یک پرنس به حساب میام. فکر میکنم با این اصطلاح آشنایی داشته باشید درسته؟» سایسون جواب میده: «بله این یه کلمه‌ی رایج در سطح کیهانه.» یابوشی ادامه میده: «شاخدارها فقط یک سازمان نیست، ما یک قبیله ایم، یک تمدن. امروزه تعداد کمی از ما باقی مونده و هسته‌ی اولیه‌ی تمدنمون تماما از بین رفته. ما به انسان‌ها به منزله‌ی متحدین بالقوه‌ی خودمون نگاه می‌کنیم. باور داریم که همراه شدن با این تمدن می‌تونه به دوام و بقای ما هم کمک کنه. اما لازمه‌اش اینه که انسان‌ها هم بتونن پیشرفت کنن.» چشم‌های یابوشی شیجو تصویر یک مرد با خاطرات تلخ و افسرده رو به نمایش میذاره، با این وجود، هاله‌ی جدیت و کاریزمایی که داره، سایسون رو تحت تاثیر قرار میده. سایسون ناخودآگاه با خودش فکر میکنه: «نکنه اونم چیزای با ارزشی رو از دست داده؟ اما نه، چیزی در موردشون هست که خوب نیست.» -«میشه ازتون بپرسم که آیا شما عضو کلونی مرکزی کهکشانتون هستید یا نه؟» یابوشی جواب میده:«نه، ما با اونا اختلاف نظر زیادی داریم.» کلونی مرکزی اشاره به سازمان مرکزی هر کیهان داره که سازمان ها و نژادای خیرخواه زیر سایه‌اش کار میکنن. . . . -«میشه بپرسم اسم شما چیه؟» سایسون مشغول اولین تست بازی به صورت عملی هست و این جمله رو خطاب به مردی که از در وارد شده میگه. چهره ی ان پی سی با شنیدن این سوال، خشک میشه. پنجره ای که در فضای بین صورت سایسون و ان پی سی باز میشه، اطلاعات اولیه رو به نمایش میذاره: [با ان پی سی معاشرت کنید و به هویت اش پی ببرید.] [اون آرکتایپ یکی از متفکرین مشهور زمین هست.] [در جریان اکتشاف، کاملا آزادید تا از انواع مرورگر استفاده کنید.] امتحانایی که در جریانشون استفاده از کتاب، آزاد باشه؛ یه جنبه ی ترسناک دارن، اونم اینه که احتمالا حاوی سوالاتی هستن که جواب دادن بهشون حتی به کمک کتاب هم غیر ممکنه و لازمه خودت ابتکار عمل رو به دست بگیری. سایسون اسم هیچ کدوم از متفکرای اهل سیاره ی زمین رو نمیدونه اما یک متفکر با محتوایی که تولید میکنه، شناخته میشه. جمله های خاص متفکر، درست مثل یه امضا عمل میکنن و بهش اجازه میدن تا روح خودش رو آشکار کنه. با این فکر، تمام جمله ها و حرفای اخیر ان پی سی مجددا توی ذهنش مرور میشه. «تو راجب عنصر آب حرف زدی؟» ان پی سی از افکار خودش بیرون میاد و در حالی که پوزخند میزنه و به چشمای سایسون نگاه میکنه. «من همیشه در مورد آب صحبت میکنم، چه چیزی توی این دنیا فراتر از این ماده ی شگفت انگیزه؟ اگر قراره سرور خودمون رو پیدا کنیم، درست نیست به سراغ اربابی بریم که خودش بنده ی یکی دیگه است درسته؟ چیو می تونی توی این دنیا ببینی که قدرتمند‌تر از این عنصر باشه؟» سایسون احساس میکنه که فشارش در حال افتادنه و پای چشماش ضعیف و رنجوره. ان پی سی نسبت به این تغییر حالت، واکنش نشون میده: «چیزی شده رفیق؟ به نظر میرسه که حالت خوب نیست.» -«متاسفانه داروهای به درد نخوری دارم دوست من، و البته سبک زندگی ناسالم.» ان پی سی آنا تغییر حالت میده، طوری که انگار کلید مشکل رو توی مشتش داره:«روغن زیتون اعلایی که سری قبل بهت پیشنهاد دادمو یادته؟ ها ها ها منو خیلی دست کم گرفتی اما اون تنها چیزیه که تو رو از این مالیخولیای ذهنی نجات میده.»

کتاب‌های تصادفی