NovelEast

بذر کتان: سایسون

قسمت: 5

تنظیمات
چپتر۵ بازطراحی بازی سایسون کد های جدید رو بارگذاری میکنه و دوباره وارد فضای بازی میشه. اینطور به نظر میرسه که تصویرگری محیط، تغییر کرده. این بار میشه یه پرده‌ی سفید رو در انتهای اتاق دید، با یک چهارپایه برای نشستن. قبل از این که سایسون بتونه تمام جزئیات محیط رو از نظر بگذرونه، در باز میشه و مردی با کت شیک و خوش دوخت وارد میشه. چشم های اون کمی ناراحت و مریض به نظر میرسه، موهاش مشکیه و کیف بزرگی رو به همراه داره. سایسون احساس میکنه که مرد تازه وارد، فردی خجالتی و متین هست. «سلام وقت شما بخیر باشه، می تونم کمک تون کنم؟» ان پی سی از این خوش آمد گویی خوشش میاد و در حالی که کیفش رو روی میز قرار میده، لبخند محجوبی میزنه: «عصرتون بخیر باشه، برای پیدا کردن یه مدل عکاسی به اینجا اومدم و بر حسب اتفاق، با شما رو به رو شدم. لهجه ی جالبی دارید ولی نمی تونم حدس بزنم که مال کدوم منطقه هستید.» سایسون در حالی که با دقت به ابزار عکاسی توی کیف نگاه میکنه، با خودش فکر میکنه که آیا صحبت کردن در مورد اینکه اهل زمین نیست کار درستیه؟ «فکر کنم جزو هیچ کدوم از مناطقی که میشناسید نیستم.» نگاه ان پی سی برای لحظه ای خیره و متعجب میشه اما در ادامه، سایسون رو به سمت چهارپایه راهنمایی میکنه. «اگر اینجا بشینید می تونم از شما یه عکس خوب بگیرم.» سایسون به پرده ی سفید اشاره میکنه. «میخواید که منظره ی پشت سرم همینقدر خالی باشه؟» ان پی سی در حالی که چهار پایه ی دوربینش رو تنظیم میکنه لبخند کمرنگی میزنه. «این روزا علم پیشرفت کرده، تصویری که در نهایت میبینی، حاصل ترکیب شدن چندین لنزه. خیلی جالبه مگه نه؟» سایسون انگشت اشاره ی خودش رو بالا میاره و ایده ی فلسفی ای که به ذهنش رسیده رو بیان میکنه: «اگه تجربه ی ما از زندگی هم مثل عکس های امروزی باشه چی؟» توی همین لحظه، فلش دوربین روشن میشه و تصویری از سایسون رو ثبت میکنه. ان پی سی که از شکار لحظه ها، شاد به نظر میرسه میگه: «شبیه بعضی از پرتره های رایج از مسیح افتادی!» سایسون بلافاصله میپرسه: «اون کیه؟ یه فرد که به لحاظ فلسفی ازش تاثیر گرفتی؟» ان پی سی که به نظر دوست نداره به این سوال پاسخ بده میگه: «بیاید به سوال اولتون جواب بدیم، در مورد شباهت زندگی به عکس های امروزی...من عقیده دارم که ذهن، حکم این دوربین رو داره و شهود، مثل این عدسی هایی هست که مورد استفاده قرار میدیم.» سایسون میپرسه: «تصاویری که ثبت میکنیم چی؟» ان پی سی دوربین رو دور میزنه و در حالی که محل چهارپایه ی سایسون رو به واسطه ی چرخ های زیر پایه ها به آرومی تغییر میده میگه: «اونچه که تجربه ی ما از زندگی رو میسازن.» سایسون با این جواب، توی فکر میره و مثل فردی که سعی داره از هر موقعیت و فرصت و دریچه ای یک جواب برای مشکلات و ناراحتی های خودش پیدا کنه میپرسه: «تجربه های تلخ از کجا شکل میگیرن؟ آیا مشکل از عدسی های ماست؟» -«گاهی عدسی ها مشکل داره اما همیشه اینطور نیست، گاهی فقط به منظره ای خیره شدی که احساس بدی رو درونت زنده میکنه...» -«اوه، درسته» ان پی سی که نگاه متفکر و خیره ی سایسون به پنجره رو میبینه میگه: «مشکل تو از کجاست؟ عدسی ها مشکل دارن یا منظره؟» سایسون جواب میده: «از هر زاویه ای که به مناظر پیش روی زندگیم نگاه میکنم، دوستشون ندارم. بیشتر چیز ها در نظرم بی معنی، پوچ و کسل کننده هستن.» ان پی سی که دوربین رو برای گرفتن یه عکس جدید آماده میکنه میپرسه: «پس چرا از ترکیب چند منظره به کمک چند عدسی و زاویه ی دید مختلف استفاده نمیکنی؟» یایسون به چشم های ان پی سی خیره میشه و با خودش فکر میکنه که این مرد، نگاه جالبی به زندگی داره. با اینحال، جمله اش مبهمه. احتمال اینکه راه حلی در درونش باشه زیاده. همینطور که از شدت تمرکز و تفکر، چینی به ابروی سایسون افتاده و چهره اش حالتی معصومانه و متزرع پیدا کرده، عکس دوم هم گرفته میشه. ان پی سی توضیح میده: «منظورم خلق پیچیدگی هست. شاید تو فقط یک سری تجارب خیلی پیچیده رو نیاز داری تا حس پوچی و کسالتت برطرف بشه.» . . . حرف های ان پی سی عکاس، جرقه هایی رو در ذهن سایسون بیدار میکنه. اون از جای خودش بلند میشه و با عجله صفحه کنترل بازی رو باز میکنه. ان پی سی که این حالت عجولانه ی سایسون رو میبینه، مشتاق و کنجکاو میشه. «به نظر میرسه که ناگهان چیزی رو به یاد آوردید درسته؟» -«حرف های شما ایده هایی رو توی ذهنم بیدار کرده و علاقه دارم که بتونم طی روز های آینده دوباره هم با شما صحبت کنم. این صحبت ها به یادم آورد که الان بیشتر از هر چیز به چی نیاز دارم.» ان پی سی در حال جمع کردن دوربین عکاسی میپرسه: «می تونید به من بگید که الان به چی نیاز دارید؟» -«بله، یادم اومد که مدت نسبتا قابل ملاحظه ایه برای دوستانم نامه ای ننوشتم. هر چند اغلب هیچ هدف خاص و جدیدی برای گفتن بهشون نداشتم اما همین نامه نگاری ها بهم قدرت یا تجربه ی خاصی میداد. این لحظه و حین گفت و گو به یادشون افتادم.» -«پس برات آرزوی یه تجربه ی خوب رو دارم سایسون. فعلا وقتت بخیر باشه.» *** با خارج شدن از محیط بازی، سایسون نفسی تازه میکنه و منظره ی رنگی اتاق رو نفس میکشه. هرچند این رنگ بندی، زیاد شاد و سرزنده نیست اما در مقایسه با محیط بازی، یه چیز فوق العاده است. با دیدن فوکو که مشغول جویدن برگ خشک شده ی گلدون و غضب ناک نگاه کردن هست، سایسون یکسره به طرف کمد میده و بسته ای از غذای گربه رو بیرون میکشه. فوکو لحظه ای مکث میکنه و به شکلی که قصد داره تحقیر و انزجار رو به سمت سایسون نشون بده به طرف ظرف غذاش شیرجه میزنه. -«هر کاری هم برات کنم فقط یه برده دار عبوسی.» انرژی ای که از گربه ساطع میشه، حس رضایت و غرور رو منتقل میکنه. سایسون به طرف در اتاق میره. به محض باز کردن در، به جای یک منظره ی باز، در واقع یک راهروی آهنی هست که خودنمایی میکنه. این راهرو مستقیما به یه سفینه ی کوچیک و شخصی میرسه. این یکی از اولین نمونه سفینه های شخصی این سیاره است که به درد سکونت نمی خوره و صرفا برای جابه جایی های کوتاه، مورد استفاده قرار میگیره. اما برای فرد قانع و بردباری مثل سایسون، حتی زندگی طولانی مدت در درون همچین سفینه ای هم سخت نیست.    

کتاب‌های تصادفی