فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بذر کتان: سایسون

قسمت: 6

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
چپتر ۶ نامه‌ای برای ... اون خودش رو پهنه ی خالی و ژرف و ساکنی از آسمون میرسونه و در حالی که به منظره ی با شکوه و خوشرنگ و آهنگین رو به روی خودش نگاه میکنه مشغول مراقبه میشه و توی قلبش، حرفایی که دوست داره برای رفقاش بنویسه رو مرور میکنه: «مدت زیادی از آخرین باری که صحبت کردیم میگذره.» «همه چیز خیلی زود گذشت.» «انگار همین دیروز بود که...» «من فکر میکنم که اتفاقاتی در حال رخ دادنه، امید دارم که به یکی از نقطه عطف های زندگیم رسیده باشم. اما مثل همیشه ترجیح میدم که چیزهایی از گذشته ی شیرینی که با هم داشتیم رو مرور کنم و کیفیت شگفت انگیزی که در درون شما بود و هست.» «نمی تونم آرزو کنم که ای کاش پیشم بودید چون من هنوزم در مراقبت از افرادی که بهشون علاقه دارم ناتوانم.» «واقعا متاسفم که مجبور شدید اون روز ها رو ببینید... چیزی برای حسرت خوردن نیست چون هنوز هم ایده ای ندارم که چطور می تونستم جلوی افتادن اون اتفاقات بد رو بگیرم.» «توی فکرم که کاری انجام بدم، کاری که باعث بشه شگفتی شما رو به یاد بیارم. ای کاش می تونستم همه رو مثل شما دوست داشته باشم.» «قصد دارم دوباره سفر کنم و چیزهای جدیدی رو یاد بگیرم. فکر میکنم اگر امروز شما هم بودید همین کار رو میکردید. دیگه از کسایی که بابت قلب شکسته ی شما ازشون کینه داشتم چیز بخصوصی باقی نمونده. همه شون مثل سگ های مریضی، گوشه و کنار دنیا افتادن و منظر تیر خلاصی هستن. چیزی که برام عجیبه اینه که من چطور هنوز زنده هستم؟ خیلی وقته که بازیابی نشدم و تراشه های درون بدنم خیلی قدیمی شدن. نه توانش رو دارم و نه پول و اعتبارشو که چند تا تراشه ی جدید بگیرم... و البته نه دیگه علاقه اش رو. اگر دلیلی برای زندگی نباشه، یه کالبد خوب به چه دردم میخوره؟» «دلم براتون خیلی تنگ شده اما حتی اگر بگید که هنوز دلیلی برای دوست داشتنم دارید کافیه.» «تنها لحظه ای که از عبوس زندگی کردنم حس شرمندگی ندارم وقتی هست که رو به روی شما می‌ایستم و میگم که یادم نرفته چه رنجی رو متحمل شدید. با فراموشی به شما خیانت نمیکنم. هر چند ریشه هایی که درون این زندگی و تمدن دارم در حال قطع شدنه اما پیوند قلبی من و شما هنوز مثل گذشته است و حتی شاید بیشتر از اون.» «شاید به سیاره ای به اسم زمین سفر کنم، هنوز چیز زیادی در موردش نمی دونم اما این چیزایی که تا الان فهمیدم اونقدرا هم عجیب نیست و مشابه اش رو زیاد دیدم. قضیه همون کار کردن با ذهن موجودات و مطالعه شونه. اما من یه سوال متفاوت تر هم دارم؛ آیا دیگه چیزی به زیبایی ذهن و قلب شما هم پیدا میشه؟» . . . سایسون با بی حوصلگی، رو به روی آخرین افسرای باقی مونده از نبرد پایانی سیاره اش نشسته و به حرفاشون گوش میده. خبر ها زود پخش میشه و اونا چند روزی هست که متوجه معامله ی اخیر سایسون با یکی از نژادای ساکن سیاره ی زمین شدن. مردی که چهره ی متین و آروم تری داره و در آینده همسفر سایسون به سیاره ی زمین میشه سعی داره تا اونو از انجام این سفر منصرف کنه. سایسون بالاخره مشغول صحبت میشه: سعی دارید از چی جلوگیری کنید؟ به هر ترتیب بودن من خیلی وقته که براتون فایده ای نداره. یوئا واه که میدونه چشم امید بقیه ی افسرها هم به اونه جواب میده: ما درکت میکنیم سایسون، تو فقط ناامید هستی ولی این به معنی تموم شدن همکاریمون نیست. هنوز هم میشه کارای زیادی برای ساختن دوباره ی سیاره انجام داد. سایسون نگاه قضاوت گرانه ای به هیئت مذاکره میندازه و میگه: آیا شما میدونید که محتوای پروژه ی من چیه؟ یکی از افسرها که به نظر میرسه رگه های مشترک زیادی با خزنده ها داره میگه: در مورد فیلسوفای سیاره ی زمینه. این یه بازی بکر و جدید نیست و اینطوری بهت بگم که سیاره های مشابهی هم که اجراش کردن نتونستن نتیجه ی مثبت خاصی بگیرن. سایسون میگه: پس چرا از اینکه نفعی از من به این گروه برسه نگرانی دارید؟ همون افسر خزنده جواب میده: نگرانی نداریم، طبیعیه تلاش کنیم که هم نوعای خودمون رو توی سیاره نگه داریم. همین الانش به اندازه ی کافی با کمبود نیرو رو به رو هستیم. سایسون که دیگه کم کم داره از کوره در میره حاضر جوابانه میگه: پس حالا بعد از اون دادگاه کزایی و خفت دادن من و بی خاصیت خطاب کردنم دارید از من به عنوان یه فرد مفید یاد میکنید. راستش رو بگید قربان، من با زبون تند و تیز شما آشنایی دارم. افسر ها اغلبشون دوست دارن بتونن جواب سایسون رو بدن اما به دلیلی مشغول خویشتن داری هستن. یوئا واه به شکل واضحی در جناح سایسون قرار گرفته و اخیرا تونسته ارتقای قابل توجهی رو در سازمان مرکزی کیهان به دست بیاره. همه یه جورایی ازش حساب میبرن و این خویشتن داری هم برای حفظ اعتبار خودشون در نظر یوئا واه هستن. خوده یوئا واه هم میدونه که رفتار با ادبانه ی جدید همکارانش ساختگیه. اون همیشه به خاطر ظاهر بیش از حد لطیف و رفتار منصفانه اش قضاوت میشد و اونو فرد تو سری خوری میدیدن. اما کار خوب، طرفدارای خودشو داره. یوئا واه یه جورایی میتونه حال الان سایسون رو درک کنه چون خودشم موجودیه که توی سیاره ی خودش هیچ برگ برنده ای به دست نیاورد و این جوامع دیگه بودن که بهش فرصت رشد و پیشرفت دادن. جوامع دیگه بودن که به وضوح خواستنش و توانایی های واقعیش رو دیدن. سایسون به صحبت کردن ادامه میده: من یه موجود آزادم. این افکار فاشیستی مسخره رو دور بریزید. چند بار باید با یه وضعیت آخر الزمانی رو به رو بشیم تا بفهمید این تعصبات احمقانه نمی تونه از دوام و بقای ما حمایت کنه؟ این خون ما نیست که از ما حمایت میکنه. فرهنگ و تمدن ما مرده و الان فقط یه جسد پوسیده ازش باقی مونده. از این تابوت بیرون بیاید و یه نگاهی به دنیا بندازید. ببینید سیارات و تمدن های دیگه دارن چجور زندگی میکنن. یکی از خزنده ها که خوشش از حرفای تند و تیز سایسون نمیاد و البته خیلی هم نژاد پرسته میگه: مثلا تمدنای دیگه چی دارن که ما نداریم؟ میدونید به لحاظ تکنولوژی در چه سطحی هستیم؟ شما حتی به چیزایی که ما در اختیارتون قرار میدیم اخ و پیف میکنید. چند وقته که تراشه های بدن خودتون رو ارتقا ندادید؟ سایسون پوزخندی میزنه و میگه: اونچه که تجربه ی من از زندگی رو ارتقا میده این تراشه ها نیستن. من دنبال یه تمدن خوب هستم که مردمشون واقعا برای همدیگه ارزش و اهمیت قائل باشن و زن و بچه ی خودشون رو مهم تر از دیگران ندونن و به خاطر دوام و بقای خونواده ی خودشون به زندگی بقیه گند نزنن. شما الان نه به فکر منید و نه به فکر سیاره، شما نگران قدرت خودتون هستید. ناراحتید که چرا نیروی کار کافی ندارید. ناراحتید که چرا نمی تونید برده های جدیدی رو از سیارات دیگه برای خودتون پیدا کنید. سایسون انتظار داره که گفتن این حرفا باعث ایجاد همهمه و بحث بشه اما اتاق در سکوت عمیقی غرق میشه و هاله ای از شرم و خجالت زدگی و ناامیدی رو میشه احساس کرد.

کتاب‌های تصادفی