فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جسدم را بخوان

قسمت: 6

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
________________________________________________________________ #part_6 دیده بودم مامان با چه اشتیاقی سیب‌زمینی با پنیر می‌خورد. مامان زیاد درستش می‌کرد و من، با شور و شوق تماشایش می‌کردم؛ خودم هم دوست داشتم... بدو بدو از زیر راه پله چندتا سیب‌زمینی برداشتم. امدم بالا... مامان مریض بود و من ذره ذره روی تمام قوانین پا می‌گذاشتم. بلند داد زدم: - می‌خوام چاقو بردارم! و مامان باز چیزی نگفت! خودم را از روی چهارپایه بالا کشیدم. چاقو برداشتم. آمدم سینی هم بردارم که تلق... از دستم افتاد و روی زمین به هزار تکه تبدیل شد. از ترس به خود لرزیدم. مامان داد می‌زد؟ مامان باز هم چیزی نگفت. حالش خیلی خراب بود؟ یک سینی دیگر برداشتم و از چهارپایه پایین آمدم. خواستم به سمت سیب‌زمینی‌هایی که روی زمین گذاشته بودم بروم که... جیغم بلند شد! سر جا افتادم. زیر گریه زدم! پایم می‌سوخت. به گمانم تکه‌ای از آن سینی شکسته در پایم فرو رفته بود. گریه... مامان نیامد! شاید بزرگ شدن بچه را مرد نمی‌کند؛ توجه پدر و مادر که کم می‌شود، بچه یاد می‌گیرد بزرگ باشد! هر چه که هست، مامان که نیامد، خودم خفه شدم؛ فهمیدم گریه فایده‌ای ندارد. نتیجه دردناکی برای من چهارساله بود. می‌خواستم مامان نازم کند؛ برای همین باید زودتر خوب می‌شد. ___________________________________________________________

کتاب‌های تصادفی