فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جسدم را بخوان

قسمت: 11

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
_____________________________________________ #part_11 فیلم دیدن با مامان کار هر روزه‌ام شده بود؛ روزها ساعت‌ها به چهره‌ی مامان خیره می‌شدم، خیره می‌شدم و خیره می‌شدم... مامان چرا نمی‌خندید؟ چرا نمی‌خوابید؟ مامان چه شده بود؟ بعد... یک روز حالم بد شد. یک بوی بدی می‌آمد! برای اولین بار مامان را سرزنش کردم. - مامانی! نگاه انقدر حموم هم نرفتی ته بو گرفتی! بیا بریم حموم... مامان بلند نشد ولی نمی‌شد رهایش هم کرد. خودم مامان را تا حمام کشیدم‌. ساعت‌ها برای من چهارساله طول کشید. لباس‌های مامان را در آوردم، شیر آب را تنظیم کردم، دیگر در کار با آب داغ استاد شده بودم؛ دستم را نسوزاندم! هر روز به مامان سه تا لیوان آب داغ می‌دادم؛ هر چند همه را بیرون می‌ریخت. این بار من برای مامان لیف زدم! شامپو را روی بدنش پخش کردم و وقتی به صورتش رسیدم، دیدم! مامان داشت گریه می‌کرد. خوشحال شدم، مامان تکانی خورده بود اما وحشت هم کردم. - مامانی، یهو حالت بدتر شده؟ الان خیلی درد گرفته؟ مامان جوابی نمی‌داد. فقط گریه می‌کرد! هول کرده بودم. دمای آب را تغییر می‌دادم و می‌پرسیدم: - داغ بود مامان؟ خوب شد؟ الان سرده؟ مامان مشتلی داری؟ و مامان، فقط گریه می‌کرد! *** _________________________________________________

کتاب‌های تصادفی