فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بذر کتان: کازوهیکو

قسمت: 2

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر ۲

ناهار در ارتش لائوزی بسته به رتبه و موقعیت افراد میتونه متفاوت باشه. افراد پایین رتبه معمولا برنج سفید، مقداری سبزیجات، کمی گوشت مرغ و میوه های استوایی رو مصرف میکنن، اما جلوی کازوهیکو، یک ماهی قزل آلای دودی، شر+اب سرخ گاز دار و تکه های سیب زمینی کبابی با تکه های درشت گوشت خوک و سس وسوسه کننده ی سفید به همراه یه سالاد ترکیبی با دانه های درشت زیتون رو میشه دید. این لزوما بهترین غذایی نیست که توی ارتش سرو میشه اما نشون میده که کازوهیکو یک فرد پایین رتبه نیست.

کازوهیکو چند لحظه با بی تفاوتی به غذای روی میز نگاه میکنه و وقتی صدای خنده ی همکارانش رو میشنوه نوعی حالت پارانوئیک بهش دست میده. البته که اونا مشغول مسخره کردن کازوهیکو نیستن اما اون احساس میکنه که درون این خنده نوعی توهین به خودش هم بوده و کائنات به نحوی در حال بازی دادنش هست. حرفای اوچیما در اتاق بازجویی حسابی ذهن کازوهیکو رو به خودش مشغول کرده. «اون انگار فقط تحت تاثیر جامعه اش بود، اینطور نیست؟ منم یکی مثل بقیه هستم. اینو از لباسایی که پوشیدم هم میشه فهمید. آینده ی همه ی ما قابل پیش بینیه و چند خط داستانی محدود، بیشتر نداره.»

ساختمون ارتش لائوزی به حالت کلاسیک ساخته شده و برج بلند سنگیش، قلعه ها و برج های قرون وسطی رو تداعی میکنه اما در درون این سازه میشه تکنولوژی نسبتا پیشرفته ای رو دید. وقتی که تلویزیون وسط سالن، درست زمانی که همه مشغول غذا خوردن و صحبت هستن روشن میشه، خودبخود به همه یادآور میشه که یک اتفاق فوری در حال رخ دادنه. «ارتش منتخب لائوزی به گوش باشید، ما در یک وضعیت اضطراری قرار گرفتیم. حمله از طرف نژاد های حاشیه ی کیهان هست، ازتون انتظار میره که به سرعت خودتون رو به موقعیت های دفاعی شماره گذاری شده برسونید.»

کازوهیکو که علاقه ای به غذا خوردن نداشت و نوعی حس کسالت و بیهودگی بهش غالب شده بود از شنیدن این خبر خوشحال میشه و فورا نگاهی به نشان روی سینه اش میندازه. عدد ۱۴۴ نشون دهنده ی موقعیتی هست که باید بهش منتقل بشه. این اعداد، ترکیبی از طبقه و ضلع و اتاقکی رو نشون میدن که انتخاب شده و پیدا کردنش درون این سازه ی بزرگ رو ساده کرده.

نژاد حاشیه ی کیهان عموما متشکل از موجوداتی مارمولک شکل هستن که از سطح هوش پایینی برخوردارن و اصولا یک گونه ی انسانی به حساب نمیان. اون ها دست و پا و آناتومی کاملا متفاوتی دارن اما چیزی که تونسته اونها رو تا این اندازه قدرتمند کنه و به گوشه ی دیگه ای از کیهان بکشونه، افرادی از گونه های انسانی باهوش هستن که به سراغشون رفتن و اونا رو برای جنگ و بردگی تجهیز کردن.

وقتی که کازوهیکو از طریق دوربین اسلحه اش پیکر های سیاه و موذی خزنده ها رو میبینه، خود به خود یاد غده ی سرطانی میوفته. از کازوهیکو ساخته نبود که با همچین مشکلی مبارزه کنه حتی اگر تمام اعتبار خودشو صرف به دست آوردن بهترین متخصص ها میکرد، این قصه به فصل آخر خودش رسیده بود اما اینجا کسی که دست برتر رو داره ارتش لائوزی و تجهیزاتش هست و کازوهیکو با هر گلوله ای که شلیک میکنه، تجسم میکنه که در حال نابود کردن بخشی از اون غده ی سرطانی سیاه رنگه.

طبیعت اطراف ساختمون ارتش، بکر و وحشیه و پیدا کردن این ساختمون نباید کار ساده ای بوده باشه؛ ولی این روزا دیگه هیچ غیر ممکنی وجود نداره. جنگ جزئی از زندگی روزمره ی همه ی تمدنا شده.

یک شی پرنده ی کوچک و سیاه به بالای پایگاه میرسه. طبیعتا این حرکت باعث میشه تا بمب افکن ها به سرعت واکنش نشون بدن اما انگار که این شی پرنده در مقابل تمام این ضربات مصونه. کازوهیکو میخنده و در حالی که دست از تقلا و تیر اندازی کشیده، چاقو های خودش رو از کنار چکمه اش بیرون میاره. میدونه که اگر بخواد توی موقعیت خودش بمونه دیر میشه و زمانی که مهاجمین بهش برسن، دو سوم ساختمون هم تسخیر شده. پنجره ها حفاظ دارن و اونقدر هم تنگ ساخته شدن که ایده ی خوبی برای ورود مهاجمین نیستن.

کازوهیکو دوان دوان خودشو به طبقه ی پایین میرسونه و سر راهش چهره ی مضطرب سرباز های جوانی رو میبینه که ظاهرا علاقه ای به جنگ ندارن یا فکرش رو نمیکردن که درست بعد از چند روز حضور توی ساختمون ارتش لائوزی با همچین اتفاقی رو به رو بشن. خیلی از اون ها حتی آموزش های اولیه ی نظامی رو هم ندیدن.

***

-«تبریک میگم آقای کازوهیکوی عزیز، چه لذتی توی مبارزه و خشونت هست که اینقدر جذبت میکنه؟»

کازوهیکو میدونه که این لحن، بیشتر یه شوخیه و علاقه ای هم نداره که بعد از ظهر گرمش رو خراب کنه. نور شدیدی از پنجره ی خونه در حال تابیدنه و صاحب این حرف ها رو میشه دید که توی شعله های منظمی از نور غرق شده.

کازوهیکو در حالی که چشماش از نگاه خیره به نور و نوشیدن بیش از اندازه باریک شده، اشاره ای به صاحب صدا میزنه. «بیا اینجا تا ببینمت. جنگ اونقدرا هم که فکرشو میکنی نمیتونه جذبم کنه.»

چهره نا مشخصه اما حالت پاهای فرد درون پنجره که با کفش های ساتن سیاه رنگی پوشیده شدن نوعی از مردد بودن رو تداعی میکنه. «منطقه ی ما ضعیف شده، اگر جنگ بی فایده بود چی؟»

کازوهیکو که انگار فکر همه چیزو کرده با همون لحن بی خیال و پوچ خودش جواب میده: «نگران نباش، اگر کار به جاهای باریک بکشه مردم غیر نظامی رو فورا به یه منطقه یا به عبارتی به یه سیاره ی دیگه میفرستن.»

-«آه یعنی دوباره باید سنگی روی سنگ بذاریم و زندگی رو از نو شروع کنیم؟»

کازوهیکو با طعنه جواب میده: «مگه تو همیشه در مورد امید و عشق صحبت نمیکنی؟»

فرد درون پنجره سکوت میکنه و بعد از چند لحظه به آرومی مشغول صحبت کردن میشه: «همیشه فکر میکردم که مریضی و زمینگیر شدن یه تراژدیه که آدمو دچار حسرت میکنه، اما حالا از اینکه کسی برام دلسوزی کنه بیزارم چون ناراحت نیستم. از اینکه میتونم حتی از انجام کارای شخصی خودم هم شونه خالی کنم و هرچقدر که میخوام تنبل باشم خوشحالم.»

کازوهیکو گلایه مندانه میگه: «مگه نگفتی که من انگیزه ی تو هستم؟»

-نگفتم که از تو دلسرد شدم، ولی از زندگی پیش دیگران چرا... از دنیایی که بیرون در های این خونه است متنفرم.

***

کتاب‌های تصادفی