فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بذر کتان: کازوهیکو

قسمت: 6

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر 6

«رئیس، فکر میکنید رفتن توی محدوده ی شهر، کار امنیه؟»

کازوهیکو لحظه ای به چهره ی فردی که این سوال رو پرسیده نگاه میکنه. با اینکه چهره اش آشناست اما احساس میکنه که با یک غریبه در حال صحبت کردنه چون اصلا حواسش به انرژی های اطرافش نیست و احساس میکنه که بخش زیادی از روحش به قسمت‌های دوری از شهر رفته.

رئیس جوان، هوش و حواس خودشو جمع میکنه و جواب میده: «من نمیدونم که چه چیزی انتظارمون رو میکشه، صرفا میدونم که کار ارتش اینه، مراقبت از بقیه، ما برای همچین روزی تعلیم دیدیم.»

کازوهیکو با گفتن این حرف، شروع به راه رفتن میکنه. حالا میشه حس اقتدار و اعتماد به نفس بیشتری رو توی چکمه ها و طرز راه رفتنش دید. اون در حالی که چشمش به چند سرباز دیگه میوفته که منتظر شنیدن دستور حرکت هستن میگه: «اگر زنده بمونیم قطعا مزیتی که لازمه رو دریافت میکنیم، همین الانش هم تنها افراد توی این جامعه هستیم که هنوز امکان حکمرانی دارن، خبری از نیروهای کمکی نیست، هر لحظه طلاست. تاخیر ما میتونه باعث مرگ افرادی بشه که توی شهر گیر افتادن. میتونید انتخاب کنید که این ماموریت رو انجام ندید.»

کازوهیکو با این حرف، سوار یه ماشین جنگی میشه و راننده به سرعت به راه میوفته. به دنبالش چند ماشین دیگه هم حرکت میکنن. این یه حرکت اولیه و ساده برای بازدید از وضعیت شهره، وگرنه اونها می تونن بعدا با چیزی مثل تانک هم وارد سطح شهر بشن.

تا فاصله ی قابل توجهی، خبری از ساختمون های اداری یا مسکونی نیست و این طبیعیه، ساختمون ارتش، فاصله ی قابل توجهی با محیطای پرجمعیت داره. اما همین که به حومه ی شهر میرسن، کازوهیکو میتونه بوی مرگ رو احساس کنه.

استفاده از بلندگو میتونه خطرناک باشه اما کازوهیکو اینکارو میکنه و خطاب به مردم باقی مونده صحبت میکنه و ازشون میخواد که اگر در نزدیکی منطقه ی حضور ماشین های ارتش هستن، بیرون بیان و بهشون ملحق بشن. «ما اینجا هستیم تا امنیت شما رو تامین کنیم.»

اما این اعلامیه، نه باعث واکنشی از طرف مردم عادی میشه و نه هیچ موجود دیگه ای رو تح*ریک به خودنمایی میکنه.

کازوهیکو از ماشین پیاده میشه و نگاهی به ساختمون تفریحی تجاری ای که زمانی از رونق زیادی برخوردار بود میندازه. این ساختمون، به دست یه عده از ثروتمند ترین افراد شهر ساخته شده و حتی شهروندایی مثل کازوهیکو هم برای خرید، به این قسمت از شهر نمی اومدن.

ماهیت ساختمون، باعث کنجکاوی بقیه ی سربازا میشه و به دنبال کازوهیکو، وارد ساختمون میشن. با وجود اینکه ممکنه خطرات زیادی منتظرشون باشه.

یکی از سربازا که چهره ی جوان و نسبتا موذیانه ای داره، به سمت فروشگاه ها میره. بخش زیادی از ساختمون، هیچ آسیبی ندیده و هنوز حتی سیستم برق هم قطع نشده، با اینکه چراغا گاهی سوسو میزنن. «رئیس اینجا هنوز چند نفر هستن.»

کازوهیکو وقتی از پله ها بالا میره، با چهره ی چند مرد و زن در سنین مختلف رو به رو میشه که با ترس، جلوی در یک مغازه ایستادن. چراغای توی ویترین خاموش شدن و به نظر میرسه که خودشون رو پنهان کردن تا ببینن کی قراره کسی برای کمک بهشون بیاد.

در حالی که اون مردم قصد دارن سوالاتی رو از کازوهیکو بپرسن و اطلاعاتی به دست بیارن، کازوهیکو به سرعت ازشون دور میشه و صرفا با اشاره ی سر، یکی از سربازا رو به همراهشون میفرسته تا اونا رو به طبقه ی پایین برسونه.

افسر جوان، احساس میکنه که دود انرژیکی آبی تیره‌ای از یکی از راهرو ها به بیرون میاد. وقتی وارد راهرو میشه، با تعداد زیادی مغازه رو به رو میشه که انگار به حال خودشون رها شدن. چراغ ها اغلب خاموشن و احتمالا این قسمت به کل تعطیل بوده. با این وجود، پشت ویترین مغازه ها میشه چیزایی رو دید که احتمالا با خوده مغازه، اجاره داده میشدن، منجمله مانکن های تنهایی که صرفا به سالن های خالی خیره شدن.

سرفه سرفه

کازوهیکو سعی داره که به غریزه اش در مورد اینکه موجود توی مغازه، چیز خطرناکی نیست و قدرت مبارزه باهاشو داره اعتماد کنه اما وقتی با چهره ی بدترکیب موجود بیگانه رو به رو میشه، نمی تونه لرزش توی پاهاش رو کنترل کنه.

یه موجود گوشتی و چاق که بینی تیز و درازی داره، با چشم های خزنده مانند و تهدید کننده، متوجه حضور یه انسان، توی قلمرو علامت گذاری شده‌ی خودش میشه. این دود ارغوانی، در واقع هاله ی این موجود هست.

وقتی که حیوون گوشتی از جای خودش تکون میخوره، کازوهیکو متوجه چند نمونه ی کوچیک و چندش آور از این موجود بالغ میشه که ظاهرا تازه دنیا اومدن و هنوز اطرافشون با مواد لزج سیاه و سبز رنگی احاطه شده.

«اون یه مادره و تازه زایمان کرده.»

کازوهیکو اول قصد داره تا از اسلحه اش برای مقابله استفاده کنه اما بعید میدونه که این وسیله بتونه فایده ای داشته باشه، برای همین یکی از میله های روی زمینو برمیداره و به بدوی ترین شکل ممکن، جلوی موجود گوشتی می ایسته.

«من نمی خوام بکشمت.»

متاسفانه موجود گوشتی، قادر به شنیدن و درک حرفای کازوهیکو نیست. صرفا با صدای ناله مانندی، حرف نامفهومی میزنه. این حرف، هر چیزی که هست، برای کازوهیکو نامشخصه و صرفا یک هاله ی سرخ رو توی ذهنش تداعی میکنه. هاله ای که مشخصا میل شدید خزنده ی مادر رو به مبارزه نشون میده.

***

{به سیستم "بازی آخرین روز کاری" خوش اومدین.}

{شما در شرف تکامل هستید. آیا قصد مبارزه با مادینه‌ی ارغوانی جوهر افشان رو دارید؟ بله / خیر}

"سیستم بازی؟" کازوهیکو با سیستم های بازی واقعیت مجازی و سیستم های ادغامی، ناآشنا نیست اما در چنین شرایطی، اصلا انتظار رو به رو شدن با این پدیده رو نداشت. سیستم، یه تصویر هولوگرافیکی رو جلوی چشم کازوهیکو ایجاد کرده که ظاهرا با ذهنش پیوند خورده و اجازه میده تا اطلاعات بازی رو دریافت کنه.

"شوخی میکنی؟ یعنی میخوای بگی که اینا همه اش یه بازیه؟"

ایده ی کازوهیکو کاملا درسته. یه بازی که فقط ظاهرش شبیه یه سرگرمیه ولی داره با جون آدما بازی میکنه.

کازوهیکو اهمیتی به سیستم بازی نمیده و میاد تا از سالن فاصله بگیره، اما مادینه ی جوهر افشان، نوعی حس نفرت رو از خودش نشون میده. کازوهیکو حس میکنه که پشت کردن به این موجود، ایده ی خوبی نیست. این حدس، وقتی که صدای مچاله شدن رو میشنوه، قوت بیشتری هم میگیره. کازوهیکو وقتی که برمیگرده و به مادینه نگاه میکنه، متوجه میشه که یه جور حباب جوهری، در جلوی صورتش ایجاد شده و قصد پرتاب کردنشو داره. اون هر چیزی که هست، حس شومی رو توی قلب کازوهیکو زنده میکنه.

در لحظه ی آخر، اون خودشو پشت یه سطل زباله ی بزرگ میندازه که صرفا برای دور ریختن زباله ی کارگاه‌های تولیدی لباس که احتمالا همین حوالی بودن مورد استفاده قرار میگرفته.

کازوهیکو ناگزیر میشه تا به پنجره ی بازی نگاهی بندازه و دنبال سیستم راهنماش میگرده. "باید یه جور سیستم قدرت داشته باشه. باید با ابزارایی که در اختیار دارم با این موجود بجنگم؟"

سیستم، فکر همه جا رو کرده، هرچند که لوگوی کوچکی که در قسمت پایین پنجره درج شده نشون میده که این یه نسخه ی آزمایشی هست.

{قدرت های فردی بر اساس استعداد های ذاتی کاربر تعیین و شروع به تکامل میکنن.}

{رن کازوهیکو، 24 ساله، هاله ی سرخ و برنزی، سطح تکاملی 4}

{توانایی ها: برش مذاب: به کاربر امکان میده تا بسته به سطح تکامل توانایی، برش های مرگباری رو روی بافت های مختلف زنده ایجاد کنه. این تاثیر، روی بافت های غیر زنده، قدرتمند تر هست.}

به جز این توانایی، چیز دیگه ای قابل مشاهده نیست.

کازوهیکو دستشو روی نرده ی کنار راهرو میذاره و توی ذهنش زمزمه میکنه: "توانایی برش مذاب"

در یک لحظه احساس میکنه که انرژی زیادی از طریق دستش به سمت میله ها میره و اونا رو برش میزنه. با این وجود، برش، فقط به میله ها محدود نمیشه و یک فاصله ی یه متری رو توی هوا طی میکنه و از خودش یه رد سرخ و نارنجی به جا میذاره.

کازوهیکو برش دیگه ای رو روی میله ایجاد میکنه تا ازش یه اهرم بلند بسازه. اون به طور همزمان، اسلحه شو بیرون میاره و از کنار سطل، به موجودی که داره توپ جوهری دومشو آماده میکنه نگاهی میندازه.

توپ جوهری اول، به شکل بی حسابی به کف و بخشی از سطل برخورد کرده. کازوهیکو در ابتدا، تیری رو به سمت مادینه، شلیک میکنه؛ اما همونطور که حدس میزد، این ابزار، دیگه چندان به کارش نمیاد، حداقل نه در مقابل همچین موجودی.

کازوهیکو میله رو توی دست میگیره و سعی میکنه تا جای ممکن، به موجود نزدیک تر بشه. اون از یه حرکت نامنظم و سریع استفاده میکنه. از اونجایی که مادینه وزن زیادی داره و ساخت توپ ها هم زمان نسبتا قابل توجهی میبرن، کازوهیکو این فرصت رو داره تا یک نقطه ی آسیب پذیر رو پیدا کنه.

وقتی از توانایی برش مذاب استفاده میکنه، متوجه شکافی روی پوست مادینه میشه. "این خیلی بی رحمانه است."

کازوهیکو میبینه که سیستم، عملا این حمله رو یک جواب مثبت برای مبارزه با مادینه در نظر گرفته. اون به یاد میسپاره تا بعدا در بخش نظرات این بازی، نظر مخالف خودش با این هرج و مرج رو اعلام کنه.

مادینه فریاد میزنه و نارضایتی خودش از ضربه ای که دیده رو اعلام میکنه اما کازوهیکو با میله به سرش میکوبه. "حس احمقانه ای داره."

بازی "آخرین روز کاری"؛ کازوهیکو حالا به یاد میاره که این اسم رو قبلا کجا شنیده.

.

.

.

کتاب‌های تصادفی