همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 43
فصل ۴۲
گروه دومم رو انتخاب کردم (۵)
یو ایلهان پایلبانکر و اسلحش رو ارتقاء داد و دنبال اون نا یونا و کانگ هاجین رفت.
خیلی سریع حرکت میکردن ولی با یو ایلهان قابل قیاس نبودن و برخلاف یو ایلهان که هیولایی نمیدیدش که بخواد بهش حمله کنه، عقربها و ترولها به اون گروه دو نفری حمله میکردن و سرعتشون رو کم کردن و یو ایلهان تونست سریع بهشون برسه.
بعد از این که یو ایلهان بهشون رسید، حرفاشونو شنید. نا یونا خیلی مغرور بود و کانگ هاجین هم زیاد با علاقه به حرفای خانمه جواب نمیداد.
«اگه بیشتر وسوسش میکردم باهامون میومد.»
«به همین خیال باش.»
«اگه گروه نداشته باشه، مجبوره بیاد با ما. چون من خیلی خوشکلم!»
«وای خدا!»
حرفاشون باعث شد که یو ایلهان فکر کنه این دوتا با همن.
«دوتایی کار کردن سسسخخختتتهههههه! اگه بهش میگفتیم به غیر سمشون همه چی رو بهش میدیم، میومد باهامون؟»
«حالا اگه میگفت سم رو هم میخواست چی؟ یا میخواست بدونه ما باهاش چی کار میکنیم چی؟ بعدشم، همین که فقط ما میدونیم سیاهچالها کجان همینجوریش خیلی ناجوره. باید خیلی مراقب اطرافیامون باشیم.»
با شنیدن حرفای درست و دقیق کانگ هاجین، یو ایلهان خندش گرفت چون کانگ هاجین داشت میگفت باید مراقب باشن ولی داشت همینجوری بلند بلند در مورد همه چیز حرف میزد.
یو ایلهان دنبالشون رفت و به غرغرای نا یونا گوش میکرد.
«میتونیم بگیم پاداشیه که از بهشت برامون آوردن. بعدشم من مطمئنم که آدم خوووووبییییهههه!»
«واقعاً چه جوری این همه عمر کردی ولی عقلت مثل ظاهرت نسبت به سنت کمتر میزنه؟»
«چون تو و میرا ازم مراقبت کردین!»
«جان تو!»
انگار این دوتا هم مشکلای خودشونو داشتن. بعدشم موضوع سم چی بود؟ یعنی اونا فقط دنبال عقرب بودن؟ یو ایلهان به ارتا نگاه کرد.
«اگه بگی جریان چیه، میبخشمت.»
[نمیدونم جریان چیه. باور کن. بهت گفتم که فکر میکردم توی این سیاهچال فقط ترول هست. پس اینجوری نگام نکن که انگار خیلی پستم. ناراحتم میکنی!]
«اوضاع خیلی مشکوکه. تازه فکر میکنم بازم قراره سورپرایز بشیم.»
[اینجوری نگو! پیشبینی کردنت ممکنه قیامت به پا کنه.]
یو ایلهان با ارتا صحبت میکرد و توی فکر بود.
اگه این دوتا دنبال سم بودن، پس یو ایلهان هم بعد از کشتن عقرب شنی غولپیکر یکی به دست آورده بود. نکنه دنبال یه سم دیگه بودن؟ یا یه سم قویتر؟ البته این چیزا برای یو ایلهان اهمیتی نداشت...
«خوب، عالیه. این کلاس سه داره.»
[میدونستم اینو میگی.]
یو ایلهان خوشحال شد. خوب شد که دنبال این دوتا رفتش! البته خیلی زرنگ بازی درآورده بود!
[فکر کنم یه عقرب قراره بهشون حمله کنه.]
«عقربا مال منن.»
یو ایلهان درست مثل یه یوزپلنگی که دنبال طعمه هست، این رو گفت و اسلحش رو درآورد. یو ایلهان سیخ قلب آهنین رو در آورد.
[الان میخوایی عصبانیم کنی؟]
«فقط میخوام قدرت و کاربرد قلب آهنین رو امتحان کنم.»
[آها، پس مثلاً نمیخوایی ببینی که با این سیخا باحال به نظر میایی یا نه؟]
«وای چقدر خوب منو میشناسی... لیتا بعد هزار سال هم اینجوری منو نمیشناخت.»
(چند سال اول، لیتا هر روز و هر ساعت با یو ایلهان نمیموند.)
با این که ارتا فهمید یو ایلهان میخواد چی کار کنه ولی نمیتونست جلوش رو بگیره! به هر حال، اگه امکان موفقیت نداشت، یو ایلهان دست به کاری نمیزد.
یو ایلهان خیلی آروم سیخ قلب آهنی رو پرت کرد.
قدرت پرتاب ماکسیموم همراه با ویژگی شبیخون زره یو ایلهان، باعث شد که چهار سیخ قلب آهنی سر استخونی عقرب رو سوراخ کنه.
[شما ۶۹۷۲۹۰ تجربه به دست آوردید.]
«هوم، تجربش زیاد نیست ولی در جا کشته شد.»
[واقعاً نظری ندارم.]
چون عقرب شنزار از نا یونا و کانگ هاجین فاصله داشت، متوجه نشدن که یو ایلهان کشتش و البته متوجه نشدن که یو ایلهان سیخ قلب آهنی رو هم بازسازی کرده و لاشهی عقرب رو هم برداشته.
«چرا فرشتهای که باهاشونه متوجه حضور ما نشده؟ دفهی قبل هم هیولاها یه دفه بهشون حمله کردن و فرشتهه هم خبری نداد بهشون چرا؟»
[روی زمین فرشتهها نمیتونن از تمام قدرتشون استفاده کنن. بعدشم، بهت گفتم که فرشتهی نگهبان کار زیادی از دستش برنمیاد. دخالت در زندگی انسانها خلاف مقررات بهشته، پس اگر بدونیم چیزی داره حمله میکنه نمیتونیم جلوش رو بگیریم. فقط میتونیم خبرش رو بدیم.]
«پس یعنی کاملاً بیاستفادهاین.»
[برو بابا.]
ارتا و یو ایلهان با فاصله دنبال نا یونا میرفتن و عقربهایی که حمله میکردن رو میکشتن.
[شما ۶۵۳۷۵۵ تجربه به دست آوردید.]
«اگه از دور حمله کنم، عقربا متوجه من نمیشن.»
[اگر در این شرایط از پایلبانکر استفاده کنی، متوجه میشن. حمله با سیخ خیلی کاربردیتره.]
ارتا نمیخواست قبول کنه که یو ایلهان هم میتونه مخفی باشه و هم حملات مخفی انجام بده چون حسودیش میشد.
بعدشم، تا وقتی که به دشمن حمله نشده، یو ایلهان سطح بالایی از اختفاء رو داره و چون اینا فقط احتمالن، ارتا نمیخواست در موردش صحبت کنه.
[اگه بخوایی با نیزه هیولای کلاس سه رو بکشی تیکه پارت میکنم.]
«مگه خولم؟»
بعد یه مدتی، نا یونا و کانگ هاجین حس کردن انگار یه اتفاقی افتاده.
«تعداد عقربا کم نشده؟»
«فکر کنم. شاید به خاطر محیطه. ولی ترولها هنوزم هستن.»
«اگه عقرب گنده رو پیدا نکنیم که برای ما بد میشه.»
«عقرب گنده نه، آورندهی مرگ.»
یو ایلهان وقتی همچین اسم خطرناکی رو شنید هیجان زده شد. با خودش گفت حتماً یه هیولای کلاس سه هستش. ولی با شنیدن بقیهی گفت و گوی نا یونا و کانگ هاجین افکارش رشته شد.
«خودمون میتونیم بکشیمش؟»
«یه هیولای کلاس دو هستش. اگه نتونیم، عقب نشینی میکنیم. طومار رو داری که نه؟»
«کانگ هاجین، بهتره که حواست به طومار باشه.»
«نکنه میخوایی یه عقرب دیگه بت حمله کنه؟»
«همون دفه باعث شد که من شوالیهی سیاه رو ببینم!»
«خفه شو.»
آورندهی مرگ یه هیولای کلاس دو هستش؟ با این اسم باحال و بلند فقط کلاس دو رو داره؟
یو ایلهان میخواست خِر کانگ هاجین رو بچسبه و داد بزنه واقعاً کلاس دو هستش؟ ولی جلوی خودش رو گرفت.
یو ایلهان با ناراحتی به افق خیره شد و با صدایی خسته گفت:
«میتونن بکشنش. من کاری ندارم.»
[این... عقربس؟]
معلوم شد که آورندهی مرگ مهارت اختفاء داره و یو ایلهان و با کمی تأخیر، ارتا، این موضوع رو متوجه شدن.
[چرا خدای اختفاء نمیشی؟]
«اگه همچین کاری باهام بکنی، کاری میکنم تا آخر عمرت پیشم باشی و زجر بکشی.»
[چرا من؟ اگه میتونی خدای اختفاء بشی خوب بشو...]
ارتا سرخ شد. همین که ارتا داشت به خدای اختفاء شدن یو ایلهان فکر میکرد، متوجه نشد که آورندهی مرگ چه جوری با سرعت حمله کرد. نا یونا و کانگ هاجین متوجه حضور عقرب شدن.
«اووووو، پس جوجه عقربا نمیومدن چون رئیسشون اینجا بوده!»
«وااای، چقدر بزرگه!»
«وقت حرف زدن نیست، زودباش حمله کن!»
«باشه! کانگ هاجین رو قویتر بکن!»
طلسم نا یونا درست مثل قبل مسخره بود! ولی تأثیر زیادی داشت. کانگ هاجین سپر در دست با قدرتی بیشتر به طرف آورندهی مرگ دوید!
«هییییااااااااااااا!»
کانگ هاجین درست مثل یه جنگجویی که به یه اژدها و یا دون کیشوت که به آسیاب بادی حمله کرد، یورش برد.
راهبه هم دستاش رو به هم گره داده بود و سرود میخوند و به شوالیه ایمان داشت که پیروز میشه! درست مثل شخصیت اصلی رمانهای تخیلی.
یو ایلهان این رو که دید ناراحت شد و سرش رو برگردوند.
«بریم. نمیخوام باهاشون چیزی شریک شم.»
[اتفاقاً باید باهاشون بمونیم چون میدونن چه جوری از خطر نجات پیدا کنن. مهم نیست بهشون چیزی بدی یا نه.]
یو ایلهان نگاهش رو از مبارزهی نا یونا و کانگ هاجین با آورندهی مرگ برداشت.
یه دفه دید که سایهای بزرگ افتاد روشون.
یو ایلهان گفت:
«ارتا، اون ترول هم کلاسش دو هست به نظرت؟»
[واقعاً میخوایی جوابت رو بدم؟]
«نه.»
یو ایلهان با لبخند به ترول بزرگی که به راحتی میتونست نا یونا و کانگ هاجین و عقرب رو له کنه نگاه کرد.
«به هر حال که میکشمش، پس جوابت مهم نیست.»
یو ایلهان بدون معطلی پایلبانکر رو از کیفش درآورد.
[پایلبانکری طوفان مرگ بهشتی]
[رتبه: منحصر به فرد]
[قدرت حمله: ۶۲۰۰ در مرحلهی ۵]
[ویژگیها: ۵۰٪ افزایش قدرت حمله، ۱۰۰٪ افزایش نفوذپذیری سلاح، بعد از استفاده از بین میرود.]
[مقاومت: ۱/۱]
[سلاحی مخرب که در یک بار استفاده تمام قدرتش مصرف میشود. ساختار ناپایداری دارد که بعد از یک بار استفاده از بین میرود اما با یک بار استفاده خود هدف را نیز از بین میبرد.]
فرایند مانا دادن به این سلاح آسون بود. یو ایلهان مقاومت سلاح براش اهمیت نداشت و به سطح پنج رسونده بودش تا بتونه با یه پرتاب هدف رو نابود کنه. کار یو ایلهان واقعاً جرأت میخواست چون سنگ جادو و مواد مختلفی رو برای این پایلبانکر استفاده کرده بود به خاطر همین دلش میخواست بهترین نتیجه رو بگیره.
مهمات پایلبانکر هم با سنگ جادوی هیولاهای کلاس دو ارتقاء داده شده بود. در واقع، این پایلبانکر گرونترین وسیله روی زمین بود.
«وااای، همین که گرفتمش توی دستام، دستام لرزید.»
[واقعاً با خودت چی فکر کردی که این همه سنگ جادو و مواد براش مصرف کردی؟]
«بدون همچین چیزی که نمیشه این ترول رو کشت، میشه؟»
[میدونم، به خاطر همینه که عصبیم. انگار آینده رو میدونی و وسیلههایی میسازی که به دردت میخوره!]
یو ایلهان به نقنق ارتا خندش گرفت.
ولی اوضاع داشت خطرناک میشد. کانگ هاجین که سرگرم عقرب بود و نا یونای گیج هم که متوجه ترول نشده بود. اما ترول داشت گرز آهنی رو تکون میداد که با یک ضربه نا یونا و کانگ هاجین و عقرب رو بکشه.
[امیدوارم ببری.]
«منظورت چیه؟»
یو ایلهان یه چیزی رو برای این وضعیت نگهداشته بود. قدرت ابرانسانی! بلافاصله یو ایلهان این قدرت رو فعال کرد. بدون مانا، تمام عضلات یو ایلهان شروع به گرم شدن کردن.
تمام گوشتای هیولایی که یو ایلهان خورده بود، الان منبع انرژی و گرما برای ماهیچههاش بودن. البته میدونست زیاد توی ظاهرش چیزی مشخص نمیشه. قدرت ابرانسانی، برگ برندهی یو ایلهان بود!
[مهارت قدرت ابرانسانی فعال شد. برای سه دقیقه، توانایی بدنی ۳۹٪ افزایش میابد ولی بعد از سه دقیقه، قدرت ماهیچههای شما برای ۵۰٪ طی ده دقیقه کاهش میابد.]
یو ایلهان آروم پرید هوا. دیگه به اینجور پریدن عادت کرده بود.
یو ایلهان مثل یه موشکی که پر از اراده بود پرید هوا و در دستش هم پایلبانکری سطح پنج بود.
{ترول میخواد شکار کنه.}
ترول برخلاف اندازش خیلی مسخره حرف میزد و گرزش رو زد زمین.
«چی؟ یه ترول؟ کانگ هاجین پشت سرت!»
«یعنی چی پشت سرم؟ ماااادر!!!»
{کییاااااااااااک!}
نا یونا و کانگ هاجین و عقرب بعد دیدن ترول از ترس جیغ زدن.
«این یه حملهی ناگهانی ۱۰۰٪ هستش!»
یو ایلهان پرید روی سر ترول و شجاعانه پایلبانکر رو توی سرش خالی کرد!
کتابهای تصادفی
