همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 56
فصل پنجاه و پنجم: انتقال (سه)
همونطور که لیتا و ارتا گفته بودن تموم هیولاهای داخل سیاهچال دارای قدرت صاعقه بودن.
(کرررررر)
(ککککرر)
بیشتر هیولاهای داخل سیاهچال شبیه شخصیتهای پوکمون بودن، هرچند بینشون پرندههای عظیمالجثه، موشهای برقی و مارمولک و حتی خرس وجود داشت.
«این بده.»
ایلهان در حالی که موشهای برقی رو با نیزهی اسپایک، فرشتهی مرگ اژدها تیکه پاره میکرد زیر لب غرولند میکرد.
{شما ۵۷۹/۶۹۸ تا تجربه بهدست آوردید.}
{شما سوابق موش برقی را بهدست اوردید.}
«این جوجهها خیلی ضعیفن، حتی یه خراشم روم ننداختن.»
[تقصیر این بنده خداها نیست، این کار تقریبا غیر ممکنه.]
[خوووو... پف]
اولین کاری که ایلهان قبل ورود به سیاهچال انجام داد، چک کردن سطح کلی سیاهچال بود تا یه وقت زندگیشون بهخطر نیفته.
سطح هیولاهای این سیاهچال تقریبا حدود ۷۰ بود، هرچند که گهگاهی هیولاهای سطح ۸۰ یا ۹۰ رو هم میشد دید، هرچند تک تک اونها فقط با یه ضربه نیزهی ایلهان کشته میشدن.
اگه قرار بود کسی دلیلش رو بپرسه، احتمالا بهخاطر نیزهی منحصربهفردش بود، تاثیراتی که روی حمله داشت بینظیر بود، هر کدوم از ضربات ایلهان سی درصد قویتر میشد که در کنار ساختار بدنی اون و قدرت حمله سلاح، میتونست هر کوهی رو در هم بشکنه.
بهعلاوه سلاح، زره و ژاکتش برای حمله غافلگیرانه هر کدوم ۰۲ و ۰۲ و۰۳ درصد افزایش قدرت داشتن، به عبارت دیگه هر حمله غافلگیرانه ایلهان صددرصد افزایش داشت، این میتونست به راحتی بیشتر از قدرت حمله فرشته مرگ، ریتا کاهار باشه.
(کیییی)
{ضربهی کاری!}
{شما ۷۸۹/۷۳۵ تا تجربه بهدست آورید.}
{شما سوابق خرس تندر را از آن خود کردید.}
{شما ۸۸۷/۹۱۲ تا تجربه بهدست آوردید.}
{ شما سوابق مرغ اذرخش را از آن خود کردید.}
نه سه یا دو بار، بلکه ایلهان تک تک هیولاها رو فقط با یه ضربه میکشت، از اونجایی که بهازای هر بار کشتن هیولاها فقط با یه ضربه، میزان تجربه و نرخ ریزش مجموعه ایلهان ۲۰ درصد افزایش پیدا میکرد، اون تقریبا وقتش رو داشت که کل سنگهای جادویی رو از روی زمین برداره.
[داری از این که زخمی نشدی مینالی؟ واقعا که دیوونهای.]
«آخه اگه زخمی نشم که نمیتونم مهارت بازگردانی رو تمرین بدم.»
[الان مشکلت اینه؟]
[خخخخو... پف]
البته اگه میخواست مهارت بازگردانی رو تمرین بده نیاز به استراحت داشت، اما برای ایلهان که خدای استراحت بود مشکلی نبود، کل وقتی که مبارزه نمیکرد جزو استراحتش حساب میشد و اگه همه چیز درست پیش میرفت میتونست هر سه ساعت از بازگردانی استفاده کنه.
اینطور نبود که پیشنیاز مهارت بازگردانی، خدای استراحت بودن یا همچین چیزی باشه اما اگه اینطور نبود نتیجه چندان جالب نمیشد.
اگه از همین الان شروع به تمرین دادنش نمیکرد، مجبور بود ازش در برابر هیولاهای رده چهارم استفاده کنه، اون وقت دیگه تمرین نبود بلکه یه نبرد بر سر مرگ و زندگی بود.
«پس بهتره همزمان مهارت قدرت ابر انسانی رو هم تمرین بدم.»
ایلهان بعد از دیدن تیکه تیکه شدن هیولاها فقط با یه ضربه از فکر استفاده ازش بیرون اومده بود اما حالا برنامه دیگهای داشت.
مهارت قدرت ابر انسانی آمار اون رو برای سه دقیقه افزایش میداد، در عوض بعد از تموم شدن مدت استفاده به ده دقیقه، اون از حالت عادیش هم ضعیفتر میشد.
در این صورت اون دیگه نمیتونست هیولاهای سطح هشتاد و بالاتر رو با یه ضربه بکشه و هیولاها فرصت حمله پیدا میکردن، اونوقت اون میتونست همزمان زخمی بشه و مهارت بازگردانی رو تمرین بده، یه تیر و دو نشون، یه طرح بینظیر!
«معرکهست، این نقشه حرف نداره!»
[آره تو معرکهای، یه خل و چل بینظیری!]
[خوووو... پف]
یو ایلهان تصمیم گرفت نقشهش رو بدون اینکه بدونه کی از پا میافته و به همراه یه فرشتهی خفته رو کلهش انجام بده.
یو ایلهان از مهارت قدرت ابر انسانی استفاده کرد و سه دقیقه تموم با اون نیروی وحشتناک هیولاهای داخل سیاهچال رو تیکه تیکه کرد، بعد منتظر شد تا قابلیتهاش کاهش پیدا کنه.
{مهارت قدرت ابر انسانی به سطح دوم ارتقا یافت.}
{اثر وضعیت: ضعف-به محض تمام شدن سه دقیقه، تمام آمارهای فیزیکی به مدت نه دقیقه و پنجاه ثانیه کاهش مییابند.}
ایلهان احساس ضعف کرد، دلش میخواست یه گوشه بره دراز بکشه تا کاهش قدرت فیزیکی تموم بشه، اما حالا وقت حرکت بود.
با اینکه هنوز نمیتونست از مانا استفاده کنه اما آمار ایلهان در حال حاضر به نزدیکی ردهی سوم رسیده بود ولی باز هم دیگه هیولاها قرار نبود فقط با یه تک ضربه از نیزه اون بمیرن.
اولین هیولایی که نزدیکش شد یه مرغ آذرخش بود.
(کیییی) *فرو کردن نیزه*
«خوبه، انگار واقعا نمیمیره..!»
(جززززز)
به محض اینکه نیزهی ایلهان به بدن پرنده نشست، گلولهای از صاعقه با صدای ویز ویز از دهان پرنده بیرون آمد و به ایلهان برخورد کرد.
حمله خیلی سریع بود، اگه هم میخواست نمیتونست ازش جاخالی بده، از اونجایی که قدرت اون خیلی کمتر شده بود باید حداقل کمی زخمی میشد.
«خخخ، غلغلکم میاد.»
(کییییک)
به نظر، حمله تقریبا هیچ تاثیری روی اون نزاشته، ایلهان بالاخره به یاد آورد زرهی که پوشیده یه زره رده اسطورهای بود، اون قبلا فرصت نکرده بود میزان دفاع اون رو امتحان کنه اما انگار هیولایی در سطح یه مرغ آذرخش حتی نمیتونست خراشی روش بندازه.
«یعنی باید درش بیارم؟»
[اونوقت دیگه عصبانی میشم.]
«تچ...»
اون به اینکه زرهش رو کلا دربیاره فکر کرد، اما حتی اگه اون ایلهان بود باز هم الان داخل یه سیاهچال بود، درآوردن زرهش کار خیلی احمقانهای بود.
بهعلاوه درسته که کوچیکه اما به هر حال کمی صدمه دیده بود، اگه یه سی بار دیگه از این ضربهها میخورد میتونست از مهارت بازگردانی استفاده بکنه.
«ها، هه.»
(کیییااا)
اون نیزهش رو با هر دو دستش که بهخاطر ضربهی مرغ آذرخش احساس کرختی میکرد گرفت و با قدرت به سمت هیولا حرکت داد، بلافاصله پرنده از وسط نصف شد.
{شما ۶۷۸/۷۸۹ تا تجربه بهدست آوردید.}
«آه، هنوزم فقط با دو ضربه میمیرن.»
[یکیش بهخاطر نیزه یکیشم بهخاطر قدرت بدنیته، احتمالا با کمک مهارت شریک فرشته دیگه با نامیراها به مشکل نمیخوری.]
«بهتره قبل از تموم شدن اثر ضعف بازم صدمه ببینم.»
[تو واقعا نفرتانگیزی.]
[خوووووو... پف]
ایلهان دوباره و دوباره از قدرت ابرانسانی استفاده کرده و تو سه دقیقه هیولاها رو مثل آب خوردن تیکه تیکه میکرد، بعد هم تحت اثر ضعف باهاشون میجنگید.
ایلهان بعد از هر پنج دقیقه جنگیدن تو وضعیت ضعیفشده، میتونست از مهارت بازگردانی استفاده کنه، اما بعد از یه مدت کم آورد، از اونجایی که بازگردانی از انرژی استراحت استفاده میکرد، بعد از یه مدت استفاده باید میرفت و استراحت میکرد.
ایلهان دستش رو تو کیف ذخیرهش کرد و خون جوشی رو که از خون ترول رئیس درست کرده بود بیرون آورد.
[آه، چرا اون رو الان بیرون آوردی؟]
«هاهاها، به زودی انرژی استراحت در کالبد من سرازیر خواهد گشت.»
[جان؟]
[خووووووو... پف]
ایلهان این موضوع رو وقتی که مجبور به جنگیدن با ریتا کاهار شد کشف کرده بود.
حتی با کمک مهارت استراحت، ایلهان کم کمش به سه ساعت زمان نیاز داست تا خستگی رو از تنش بیرون کنه، اما زمان مبارزه، تونست تو کسری از ثانیه تجدید قوا کنه و برگرده.
اون به دلایل زیادی فکر کرده بود، یکی بهخاطر قدرت مقدس نا یونا بود اما اصلیترین دلیلش، ریختن خون اون سه تا ترول بود، بهخاطر همین ایلهان تصمیم گرفت با خون ترولها اکسیر درست کنه، همینی که الان اسمش رو گذاشته خون جوش گذاشته.
ایلهان برای ارتا هم توضیح داد:
«ترولها فقط میخورن و میخوابن، بعدش هم که پا میشن دوباره میخورن میخوابن، بهخاطر همین نباید خونشون سرشار از انرژی استراحت باشه؟ نباید بتونه زخم و خستگی رو سریع برطرف کنه؟ این چیزیه که بهش فکر میکردم.»
[البته، باید همینطور باشه.]
«پس این به این معنا نیستش که نباید اکسیر خون جوشِ از خون ترول رئیس ساخته شدهی من، تنها اکسیر این دنیا باشه که میتونه انرژی استراحت رو هم پر بکنه؟»
[ممکنه همینطور باشه، البته اگه ازش اکسیر دست کنی.]
«آره، این یعنی اکسیر خون جوش من نه تنها میتونه تمام جراحات رو به سرعت شفا بده بلکه یه منبع عالی هم برای تمرین مهارت بازگردانیمه!»
شاید ایلهان اکثر مواقع مسخره بود اما الان وقتی بود که کاملا منطقی بهنظر میرسید، اون میخواست همین حالا اون اکسیر رو بخوره.
فقط دویست میلیلیتر از اون معجون، و بعد بدن ایلهان به اندازهی سه-چهار ساعت استراحت انرژی گرفته بود.
[کاملا حق با توئه، استفاده از اکسیر خون ترول برای تمرین مهارت بازگردانی... چرا هیچوقت بهش فکر نکرده بودیم؟]
«من فهمیدم و شما نفهمیدین، فقط همینه.»
[آه!]
زبون ارتا با شنیدن جواب ایلهان بند اومد، کمتر کسی بود که میتونست مهارت استراحت رو بهدست بیاره و تمرینش بده، بهخاطر همین کسایی که تونسته بودن توش استاد بشن زیاد نبود.
اما تعداد کسایی که تونسته بودن فقط مهارت بازگردانی رو بهدست بیارن از اون هم کمتر بود.
بهدست آوردن همچین مهارتهایی کاملا بستگی به نژاد هر موجود داشت، شیاطین که موجوداتی برتر از افسارگسیختهها بودن، و البته نژاد اژدهایان به همراه تعداد اندکی از شوالیه های مقدس؛ البته هیچ کس نبود که تونسته باشه استاد مهارت بازگردانی بشه، این بیشتر از هرچیزی بهخاطر کاربردش بود که برای تمرین دادنش به صدها یا هزاران سال زمان نیاز داشت.
اما واقعا ممکنه ارتا شریک مردی شده که بتونه اولین مرد استاد مهارت بازگردانی کیهان باشه؟
البته این فقط با استفاده از این اکسیر ممکن بود.
{مهارت مقاومت در برابر سم به سطح هشت رسید.}
{مهارت آشپزی به سطح پانزده رسید.}
«اوه بقیه مهارتها هم دارن ارتقا پیدا میکنن.»
گرچه پالایش شده بود اما هنوز هم یه سم کشنده بود، تنها چیزی که میتونست در برابرش مقاومت کنه همین مهارت بود، پس طبیعی بود که ارتقا پیدا کنه، هرچند از اونجایی که این اکسیر ساخته دست خودش بود مهارت آشپزی هم ارتقا پیدا کرده بود.
[باید خیلی خسته شده باشم، موجودات برتری مثل من نباید انقدر از کارهای شما موجودات دون پایه تعجب کنن.]
[خخخووو...پف]
ارتا شروع به کنترل واکنشهاش کرد تا انقدر احساساتش رو بروز نده، همزمان ایلهان عمیقتر و عمیقتر تو سیاهچال جهشیافتهها فرو رفت.
با وجود مرد هیولاواری که میتونست فقط با دو ضربه هر هیولایی رو بکشه، سیاهچال با سرعت سرسامآوری غرق در خون شد.
کتابهای تصادفی
